eitaa logo
قصه های کودکانه
34.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
918 ویدیو
330 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 💐 ویژه 🌷 (ع) شبیه یک ستاره تو آمدی به دنیا همیشه بوده جایت میان آسمانها تو داده ای نشانم جهان و راه شیری شبیه جد پاکت تو بهترین دلیری دهان و حرف حقت برای هر مسلمان همیشه بوده خوشبو به آیه های قرآن تو پنجمین وصی و تو پنجمین امیدی تو پنجمین امام و تو پنجمین نویدی 🎉🎉ولادت باسعادت امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد. 💐 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت سلیمان 🌸ادامه این داستان زیبا را میتوانید در مطلب بعدی بخوانید👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃حضرت سلیمان ... دریا، آسمان، پرنده‌هایی که در اطراف دریا پرواز  می‌کردند همه ی آن‌ها آفریده‌های خدا بودند که  حضرت سلیمان از دیدن آن‌ها خوشحال بود و لذت می‌برد. همین طور که حضرت سلیمان داشت به طبیعت نگاه می‌کرد. مورچه ای را دیدکه دانه ی ذرتی را با خود می‌برد. با تعجب به مورچه نگاه  کرد. مورچه با تلاش زیادی دانه ی ذرت را که برایش سنگین بود را می‌برد. مورچه کنار آب دریا ایستاد و منتظر ماند. ناگهان قورباغه ی بزرگی از دریا بیرون پرید و جلوی مورچه ایستاد  و به هم سلام کردند . قورباغه ی بزرگ دهانش را باز کرد و زبان درازش را بیرون آورد و روی زمین گذاشت. مورچه دانه ی ذرت را بلند کرد و از روی زبان قورباغه رد شد و وارد دهان قورباغه شد. قورباغه دهانش را بست  و به طرف دریا پرید و رفت. حضرت سلیمان هنوز داشت نگاه می‌کرد. دقیقه ای بعد دوباره قورباغه از آب دریا بیرون آمد و دهان خودش را باز کرد و مورچه را که روی زبانش ایستاد بود بیرون آورد. بعد پرید و به دریا رفت. حضرت سلیمان که تعجب کرده بود جلو رفت و کنار مورچه نشست و گفت: -سلام مورچه. مورچه گفت: -سلام ای پیامبرخدا. حضرت سلیمان دستی به مورچه کشید و گفت: -داشتی چه می‌کردی؟ مورچه با خوشحالی گفت: -در زیرآب‌های این دریا سنگی بزرگ است  و که سوراخ بزرگی دارد،در آن سوراخ کرمی زندگی می‌کنه که نمی تونه غذا برای خودش پیدا کنه، چون پیره و قدرتی نداره.خدا به من و قورباغه دستور داده که برای این کرم بی گناه غذا ببرم. من هر روز با کمک قورباغه برای کرم غذا می‌برم. از دهان قورباغه به سوراخ سنگ می‌رم و وقتی به کرم غذا دادم، دوباره وارد دهان قورباغه می‌شم و برمی گردم. ... 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی هیجانی لیوان ها و رنگها دقت توجه و تمرکز تقویت حرکات ظریف 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼آب که از چشمه جدا شد 🌼 قصه ای کودکانه و آموزنده درباره طبیعت  در کنار یکی از شهرهای بزرگ، دهکده کوچکی بود. این دهکده مردمی داشت خوب و ساده و خانه هایی داشت گلی و کوچک. بچه های دهکده که زمینی برای بازی نداشتند، هر روز در گوشه ای دور هم جمع می شدند و بازی می کردند. روزی یکی از بچه ها خبری آورد: بچه ها! من زمین خوبی پیدا کرده ام. پشت یکی از خانه های آبادی زمینی هست که توی آن چیزی کاشته نشده است. یکی از بچه ها پرسید:« صاف است؟» یکی دیگر پرسید: «آنجا می شود توپ بازی کرد؟» پسرک جواب داد: «نه… نه صاف است و نه به درد بازی می خورد. پر از علف و سنگ و تیغ است، اما ما می توانیم آنجا را صاف کنیم.» بچه ها راه افتادند. رفتند سرزمین و دست به کار شدند. بعد از مدتی زمین صاف شد. دیگر نه علفی بود و نه تیغی و نه سنگی بعد از آن بچه ها زمین بازی داشتند. روزهای تعطیل و وقتی بیکار بودند، توی زمین خودشان بازی می کردند و شب ها هم خواب زمینشان را می دیدند. حالا از اینطرف بشنو: توی آن خانه ای که جلوی زمین بود، پسری زندگی می کرد که مثل همه بچه ها نبود. همیشه تنها بود و کاری به کار هیچ کس نداشت. گاهی وقت ها بچه ها صدایش می کردند و می گفتند: «تو نمی آیی با ما بازی کنی؟» او  سرش را تکان می داد و می گفت: «نه» و می رفت. گاهی هم که او را می دیدند، می پرسیدند: «تو گرگم به هوا، قایم باشک و گرگم و گله می برم، بلد نیستی؟» او می گفت:«نه» و می رفت. می رفت صحرا و یک گوشه می نشست. یک روز که پسرک مثل همیشه به صحرا رفته بود، به چشمه کوچکی رسید. کنار چشمه نشست و به قطره های آبی که از چشمه می جوشید، نگاه کرد. همین طور که نگاه می کرد، دید که باریکه آب از چشمه جدا می شود و می رود. پسرک پرسید: «تو کجا می روی؟» آب جواب داد: «کار دارم، خیلی کار دارم.» پسرک پرسید: «چه کاری از تو برمی آید؟» آب گفت: «این چشمه چند ماهی خنک شده بود. برای همین هم وقت ندارم که اینجا بمانیم و با تو حرف بزنم. اگر دلت می خواهد بدانی که من چه کارهایی باید انجام بدهم، دنبال من بیا!» پسر هم کاری نداشت و به دنبال آب به راه افتاد. آب می رفت و در سر که دارم در کنارش قدم بر می داشت. گاهی آهسته میرفت. آب و پسرک از زمین های زیادی گذشتند. از دشت های خشک و بیابان های بی گیاه گذشتند. پسرک ناگهان حس کرد که آب، کم و کمتر می شود -تو داری تمام می شوی. پس کارهایت چه شد؟ آب گفت: «بیا! باز بیا! من هنوز کارهایی دارم که باید انجام بدهم.» پسرک چند قدم دیگر که دنبال آب رفت، دید که از آب، بیشتر از چند قطره نمانده است و خودش را به زحمت روی زمین می کشد. بعد هم همان آب کم ایستاد و تمام شد. پسرک فریاد زد: «تو که تمام شدی. پس آن کارهای زیادت چه شد؟ چه فایده ای داشت که و تمام این راه دور و دراز را بیایی و اینجا توی زمین و فرو بروی؟ خیلی خنده دار است. تو هیچ کاری و و انجام ندادی، اما می گفتی که خیلی کار داری و وقت حرف زدن نداری..» آب که حال فقط نیمی از آن باقی مانده بود، آهسته گفت: «راهی که آمدیم برگرد. شاید جوابت را پیدا کنی» پسرک خسته و غمگین به راه افتاد تا به خانه برگردد. هنوز چند قدمی برنداشته بود که دید گیاه سبز و کوچکی از زمین روییده است. با خودش گفت: «وقتی ما می رفتیم، این گیاه سبز را ندیدم. شاید تازه روییده باشد.» باز هم چند قدم جلوتر، گلی را دید که کنار جوی، سبز شده بود. به اینکه حتما نبود. اگر بود، من آن را میدیدمش. گل قشنگ به من بگو کی از زمین درآمدی؟ وقتی ما از اینجا می گذشتیم، تو را ندیدم. گل گفت: «درست است. آب که از اینجا گذشت، قسمتی از زندگی اش را به من داد و من سبز شدم.» پسرک کمی شاد شد و تندتر قدم برداشت. کمی آنطرف تر به چمنزاری سبز رسید. پسرک فریاد زد: «آهای چمنزار سبز! تو از کجا پیدا شدی؟ چرا وقتی از اینجا می گذشتم تو را ندیدم؟» چمنزار جواب داد: «آب که از اینجا گذشت، قسمتی از زندگی اش را به خاک دشت داد. دشت هم سبز شد چمنزار شد» پسرک حالا خیلی خوشحال بود. او می دوید، با درختان کوچک، با گل ها و چمنها گفتگو می کرد. میدانم، میدانم. میدانم… خوب میدانم. آب، همه زندگی اش را به شما داد و شما سبز شدید، شما قشنگ شدید… میدانم، میدانم، میدانم راه تمام شد و پسرک به زمین بازی بچه ها رسید. دید که همه بچه ها سرگرم بازی هستند. به طرف آنها دوید و گفت: «من هم بازی! از امروز می خواهم یکی از شما باشم و با شما بازی کنم. مرا بازی می گیرید؟» بچه ها فریاد زدند: «البته. البته!» 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواسته های تمام نشدنی رعنا_صدای اصلی_250077-mc.mp3
12.88M
🌃 قصه شب 🌃 🌼خواسته های تمام نشدنی رعنا 🍃در یک دهکده کوچک دهقانی همراه همسر و دخترش زندگی می کرد. نام دخترشان «رعنا» بود. رعنا هر چیزی را که می دید دلش می خواست، اما پدر و مادرش از این اخلاق او راضی نبودند و به دنبال راه حلی می گشتند تا رعنا از این رفتار زشتش دست بردارد.... 🍂کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که قدر داشته های خود را بدانند و به آنچه دارند راضی باشند ولی برای بهتر شدن کیفیت زندگی شان باید تلاش کنند. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تحقیقات دانشمندان و پزشکان در مورد قدرت مرموز لالایی، آنها را به این نتیجه رسانده که گوش دادن به لالایی در نوزادان با تحریک امواج مغز باعث ایجاد آرامش در آنها می‌شود. مطالعات دیگر حاکی از آن است که قرار گرفتن در معرض لالایی، فوایدی در پیشرفت مهارت‌های ادراکی دارد که این امر بر زبان و توانایی‌های ادبی تأثیر می‌گذارد. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالایی _لالایی _317742-mc (۱).mp3
6.28M
🌼لالایی کودکانه بخواب ای گل گل زیبا لالا لالا لالا لالا گل سوسن گل کوکب گل مریم گل مینا بروی مثل ماه تو ستاره می زند سو سو بخواب ای ماه تابان لالا لالا گل شب بو به چشمان قشنگت را ببند ای نازنینا را به چشم شکل بادامت لالا لالا گل بادام بگو آهسته زیر لب خدای مهربان من به امید تو می خوابم لالا لالا گل مادر اگر در خواب خود دیدی عزیزم روی بابا را سلامش کن ببوس او را لالا لالا گل بابا لالا لالا گل زنبق لالا لالا گل میخک لالا لالا گل ساعت ستاره می زند چشمک بخواب ای گل گل زیبا لالا لالا لالا لالا گل سوسن گل کوکب گل مریم گل مینا بخواب ای گل گل زیبا لالا لالا لالا لالا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼«دوازده امام» 🌷اول امامِ علی (ع)          🌼خوانده خدایش ولی 🌷دوم امامِ حسن (ع)                  🌼مانندِ ماهِ روشن 🌷سوم امامِ حسین (ع)           🌼برادرِ زینَبین 🌷چارم امامِ سجاد (ع) 🌼که بوده زینُ العِباد      🌷پنجم امامِ باقر (ع)           🌼علمش نموده ظاهر 🌷ششم امامِ صادق (ع)  🌼گوینده یِ حقایق 🌷هفتم امامِ موسی (ع)       🌼کاظم غریب و تنها 🌷هشتم امامِ رضا(ع) 🌼راضی شده بر قضا 🌷نهم امامِ جواد (ع)   🌼مارا برس به فریاد 🌷دهم امامِ هادی(ع)   🌼آن رهنمای شادی 🌷یازدهم عسکری (ع )         🌼امام روشنگری 🌷آخر امامِ زمان (عج )         🌼آن مهدیِ مهربان شاعر سلمان آتشی 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌺 سعی کنید آنقدر رابطه عاطفی عمیقی با کودک داشته باشید که لحن سرد و رسمی شما برای کودک‌تان از هر تنبیهی بدتر باشد. والدینی که با کودکان‌شان رابطه صمیمی دارند وقتی می‌خواهند کودک را متوجه رفتار اشتباهش کنند لحن کلام‌شان را سرد و رسمی می‌کنند. 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☂ اوریگامی چتر ☂ ☂ 🟢☂ ╲\╭┓ ╭ 🟢☂ 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4