💞💕
روز کسایی که وقتی میخوای بوسش کنی میگن اگه دوسَم داشتی اذیتم نمیکردی، مبارک😂
روز کسایی که میگن همونجا رو میزه، ولی رو میز، نیس، هم مبارک🤣
روز کسایی که قرمه سبزیهاشون بهترین قرمه سبزی دنیاس هم مبارک😍😂
روز کسایی که خودشون غذا نخوردن و غذاشونو میدن به بچهشون و اصرار دارن که سیرشدن و غذا نمیخوان هم مبارک🥺😍
روز شاغلین ۲۴ساعته مبارک🥺
روز شاغلین بدون حقوق مبارک🥺
روز کسایی که لیوان تو اتاقتو به اخلاقت که به عمتینا رفته ربط میدن هم مبارک🤣
روز کسایی که میگن اگه انگشت پات درد میکنه بهخاطر اینه که سرت تو گوشیه هم مبارک😂😕
روز کسایی که با چای نبات درد بی درمونو دوا میکنن هم مبارک😂🤒
روز مشترکین پر مصرف تلفن ثابت و مخابرات مبارک🤣
روز کسایی که روفرشی میندازن رو فرش نو هم مبارک🥲😂
روز کسایی که سوپ رو غذا میدونن هم مبارک🥲😂
روز کسایی که هر وقت از بیرون میان خونه براتون خوراکی خریدن هم مبارک🥺😍
روز کسایی که اسپند دود میکنن براتون که عمتون چشمتون نکنه هم مبارک🤣🤣
روز کسایی که خودشون بهترین زن داداش دنیا بودن اما زنداداش خودشون بدترین زنداداش دنیاست هم مبارک🤣😂
روز کسایی که کلی ظرف خوشگل دارن که قرار برا مهمون استفاده بشه ولی هیچ مهمونی لایق این نیس که اون ظرفا رو براشون بیارن هم مبارک😕🤣
روز کسایی که برای خودشون هیچی نمیخوان ولی برای شما همه چیزای خوب رو میخوان هم مبارک😍🥺
روز کسایی که اخلاقای خوبتون بهش رفته ولی اخلاقای بدتون به باباتون رفته هم مبارک😐🤣🤣
روز کسایی که حتی وقتی خودشون بیمار میشن باز هم پرستار شما هستن هم مبارک😍🥺
روز کسایی که اگه یه ساعت خونه نباشن تو خونه جنگ جهانی سوم به راه میفته هم مبارک😂😂
روز کسایی که ته دیگ ماکارانیاشون رو دست نداره هم مبارک😍🥰
روز کسایی که بعد از اینکه باهاشون قهر میکنید براتون غذا میارن و میگن بخور زبونت درازتر بشه هم مبارک🥲🤣
روز کسایی که نور و گرمای خونه هستن مبارک🥺😍
روز کسایی که بعد از تولد شما، دیگه برای خودشون زندگی نکردن هم مبارک🥺😍
روز مالکین بهشت مبارک🥺🥰
روز فرشتههای زمینی مبارک🥰
روز مادر مبارک😍🥰
#روز_زن
#روز_مادر
💞💕
روز کسایی که وقتی میخوای بوسش کنی میگن اگه دوسَم داشتی اذیتم نمیکردی، مبارک😂
روز کسایی که میگن همونجا رو میزه، ولی رو میز، نیس، هم مبارک🤣
روز کسایی که قرمه سبزیهاشون بهترین قرمه سبزی دنیاس هم مبارک😍😂
روز کسایی که خودشون غذا نخوردن و غذاشونو میدن به بچهشون و اصرار دارن که سیرشدن و غذا نمیخوان هم مبارک🥺😍
روز شاغلین ۲۴ساعته مبارک🥺
روز شاغلین بدون حقوق مبارک🥺
روز کسایی که لیوان تو اتاقتو به اخلاقت که به عمتینا رفته ربط میدن هم مبارک🤣
روز کسایی که میگن اگه انگشت پات درد میکنه بهخاطر اینه که سرت تو گوشیه هم مبارک😂😕
روز کسایی که با چای نبات درد بی درمونو دوا میکنن هم مبارک😂🤒
روز مشترکین پر مصرف تلفن ثابت و مخابرات مبارک🤣
روز کسایی که روفرشی میندازن رو فرش نو هم مبارک🥲😂
روز کسایی که سوپ رو غذا میدونن هم مبارک🥲😂
روز کسایی که هر وقت از بیرون میان خونه براتون خوراکی خریدن هم مبارک🥺😍
روز کسایی که اسپند دود میکنن براتون که عمتون چشمتون نکنه هم مبارک🤣🤣
روز کسایی که خودشون بهترین زن داداش دنیا بودن اما زنداداش خودشون بدترین زنداداش دنیاست هم مبارک🤣😂
روز کسایی که کلی ظرف خوشگل دارن که قرار برا مهمون استفاده بشه ولی هیچ مهمونی لایق این نیس که اون ظرفا رو براشون بیارن هم مبارک😕🤣
روز کسایی که برای خودشون هیچی نمیخوان ولی برای شما همه چیزای خوب رو میخوان هم مبارک😍🥺
روز کسایی که اخلاقای خوبتون بهش رفته ولی اخلاقای بدتون به باباتون رفته هم مبارک😐🤣🤣
روز کسایی که حتی وقتی خودشون بیمار میشن باز هم پرستار شما هستن هم مبارک😍🥺
روز کسایی که اگه یه ساعت خونه نباشن تو خونه جنگ جهانی سوم به راه میفته هم مبارک😂😂
روز کسایی که ته دیگ ماکارانیاشون رو دست نداره هم مبارک😍🥰
روز کسایی که بعد از اینکه باهاشون قهر میکنید براتون غذا میارن و میگن بخور زبونت درازتر بشه هم مبارک🥲🤣
روز کسایی که نور و گرمای خونه هستن مبارک🥺😍
روز کسایی که بعد از تولد شما، دیگه برای خودشون زندگی نکردن هم مبارک🥺😍
روز مالکین بهشت مبارک🥺🥰
روز فرشتههای زمینی مبارک🥰
روز مادر مبارک😍🥰
#روز_زن
#روز_مادر
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_هفتاد_و_سه #فصل_پانزدهم به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کر
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_هفتاد_و_چهار
#فصل_پانزدهم
گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.»
گفتم: «پشتت عفونت کرده.»
گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.»
بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعله گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد.
گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.»
سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.»
با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.»
دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.»
رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت.
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
ادامه دارد...✒️
📚 #رمان_خوب
•┄✮بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ✮┄•
↫ سلااام و درود همراهان جان و همسفران مسیر عشق ❣
صبح زیباتون گرم به آفتاب پرمهر عالمتاب🌺
🌺میلاد مبارک بانوی دوعالم حضرت فاطمه سلام الله علیها رو خدمت امام زمان ارواحنافداه، امام خامنهای مدظلهالعالی و شما عزیزان تبریک عرض می کنیم. ✨
✅ ان شالله که روز زن و مادر بر همه مادران و بانوان عزیز ایران زمین و بالاخص شما عزیزان تنها مسیری مبارک باشه.👏💥🌹
🔹یکی از الطاف خدا این بوده که اکثر اعضای کانالمون از بانوان مکرم هستن
چون طبیعتا بانوان توجه بیشتری به مباحث تربیتی دارن
🌷🌺 خدا رو شکر میکنیم بابت این نعمت بزرگ....
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖«#قسمت_اول» "بسم الله الرحمن الرحیم" 🌷 شهادت
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_دوم»
🌴💫🌴💫🌴
🌸پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی🤲🌿
💖خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شُکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قرار داد
و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛😭
🌷چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛
نعمتی که در آن «نور» است، معنویت، بی قراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.
🍃🌅❣
▪️خداوندا!
تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی❤️
از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما.🤲
▪️خدایا!
به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا!
🍂دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشهای برنگرفته ام؛ چون فقیر را در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!🍀🍃.
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمقها بوی کباب شنیدند!
-و خدا به فرشتگان خود فرمود:
هر چه آفریدم به عشق اینان بود!
فاطمه
پدرِ فاطمه
شوهرِ فاطمه
و پسرانِ فاطمه!
حال در کدام دین و تفکری
یک زن، یک دختر
یک همسر و یک مادر را
محور و ستون زندگی میداند
و تا این حد او را والا مقام میشناسد!؟
‹ 🫀 ›↝ #روز_مادر
💕شما زنها خوشبختید
چون بلدید خام را پخته کنید،
طعمهای بد را چشیدنی کنید،
زخمها را ببندید.
دکمههای افتاده را بدوزید
لکه ها را ببرید،
آلودگیها را بشویید،
اشکها را پاک کنید،
سامان بدهید به نا بسامانیها
و منظم کنید، بی نظمیها را.
با بغض توی گلو لبخند بزنید
با کمر درد، خرید کنید.
با خواب آلودگی، کاردستی ناتمام کودک را کامل کنید.
لبهایمان را رنگ شادی بزنید
در اجتماع حضور پیدا کنید و همزمان خانه را مدیریت کنید
عشق را در خانه و محبت را درجامعه جاری کنید
به همه بیاموزید دلسوزانه به مام وطن خدمت کنند همانگونه که برای خانهشان دلسوزند
و با پشت صاف و گردن افراشته مستقیم در چشمهای زندگی نگاه کنید
و بگویید:
تو هر چقدر سخت باشی، زندگی!
من از تو سر سخت ترم
شما زنها فقط زندگی را نمیسازید
شما خودِ زندگی هستید❤️
#روز_زن مبارک🌸
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_هفتاد_و_چهار #فصل_پانزدهم گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_هفتاد_و_پنج
#فصل_پانزدهم
بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده.
مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند.
گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت.
نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود.
گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!»
خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.»
گفتم: «تو که حالت خوب نشده.»
لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند
خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد. عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!»
زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.»
جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.»
گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.»
ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.»
گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم.
اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.»
ادامه دارد...✒️
📚 #رمان_خوب