کتاب هایی که این تابستون خوندم:
دا
پلنگ زخمی
در سال های دور
پاییز ۵۰ سالگی
تاوان عاشقی
ابراهیم ساره
خون دلی که لعل شد
رویای نیمه شب
دزیره
ستارهی دلتورا(سایه های ارباب)
یوسف ۲
ستارهی دلتورا(ماه و ماهوار)
ادموند ۱
کاهن معبد جینجا
قصهی شهزاد
متنِسبز!
کتاب هایی که این تابستون خوندم: دا پلنگ زخمی در سال های دور پاییز ۵۰ سالگی تاوان عاشقی ابراهیم ساره
همش رو بهتون پیشنهاد نمیکنم
اونایی که خوبه #معرفی_کتاب داره
هدایت شده از متنِسبز!
_لبخندت از ماهِ روی دریاچه؛ زیباتر بود!🌒
دستانِ لرزانم را گرفتی و سوار قایقت شدم. پرنده که هیچ، پشه هم اینجا پر نمیزد.
امشب مهتابی بود. از اینجا میترسیدم و تو داشتی به ترس من؛ لبخند میزدی.
_از چی میترسی؟ اگه هیولا اومد خودم میخورمش؛ نمیذارم تو رو بخوره!
_میشه نمک نریزی؟ منو میخوای اینجا غافلگیر کنی آخه؟! اینم شد جا؟ داری رو مخم راه میری ها!
_وقتی غافلگیریم رو دیدی از حرفات پشیمون میشی.
چشمان قهوهایِ تو، قهوهام شده بود. اصلا خوابم نمیآمد. آنهم منی که راس ساعت ده شب باید توی تخت باشم.
پارو میزدی و من را نگاه میکردی. حتی توی این تاریکی هم، برق چشمانت را میدیدم.
از دستت عصبانی بودم ولی، عاشقت هم بودم.
به سمت صخرهای بزرگ رفتی. از بزرگیاش در آن تاریکی، وحشت کردم.
_داری میبریم توی صخره که بکشیم؟
_شاید!
همهی عصبانیتم را در نگاهم جمع کردم و نگاهت کردم. امیدوارم عصبانیتم را در تاریکی دیده باشی!
پشت صخره رفتی.
از چیزی که دیدم؛ جا خوردم.
ماه میتابید. جیرجیرک ها آواز میخواندند. شبتاب ها میدرخشیدند. چه صخرهی عجیبی! کتاب هایت را روی میزی کوچک که روی صخره گزاشته بودی، چیده بودی. دوتا صندلی کنار میز بود و فانوسی هم روی میز.
_اولین نفری هستی که اینجا میارمت.
_نمیترسی تنها میای اینجا؟
_نه. انگار خدا این صخره رو اینجوری آفریده که ما دوتا، بیایم اینجا حال کنیم!
_آره... میای هرشب بیایم اینجا؟
_من هرشب میام. البته دیگه میایم!
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
⭕️ما هم در شهادت سید حسن نصرالله شریکیم...!
وقتی از محصولات اسرائیلی مانند کوکاکولا، پپسی، کیت کت و... استفاده میکنیم باید توقع همچین اتفاقاتی را هم داشت باشیم.
دستمان به خون زنان و کودکان غزه آغشته است؛ با این دست ها نمیشود نماز خواند!