هدایت شده از [نویسندۀ نقلی]
دیروز روز جهانی نویسنده بوده:)
من دلم میخواد دیروز رو به نویسنده های مورد علاقم تبریک بگم،
جناب مظفر سالاری، لوئیس سکر، دکتر جیمزز:)، روزبه معین، محسن ولدی، مهناز رئوفی، شاید نرجس شکوریان فرد، مجید پورولی کشلتری، لیلی سلطانی، شاید وونگ پیونگ سون، ابتهاج و
رنتوس، اِلای، کاملیا، شاید نویسنده، جانان، فاطمه، سیلور، ریحونک، نِلی و هرکسی که تا به امروز، قلم به دست گرفته و سعی بر نوشتن کرده..
متنِسبز!
دیروز روز جهانی نویسنده بوده:) من دلم میخواد دیروز رو به نویسنده های مورد علاقم تبریک بگم، جناب مظفر
روز خودت هم مبارک نویسنده نقلی عزیز🌿
ممنونم که به من لطف داشتین.
ببخشید بابت تاخیر. نصف شب پیامتون رو دیدم و پاسخ دادن بهش رو گذاشته بودم برای صبح که متاسفانه یادم رفت...
امروز زنگ آخر به یکی از همکلاسیهام آب دادم. بهم گفت واییی چقدر آبت خنک مونده؛ تراول ماگ من دو ساعتم آبو خنک نگه نمیداره.
حدود یه ربع بعد خودم آب خوردم. بعد ناخودآگاه گفتم ممنونم شنل قرمزی قشنگم که اینهمه وقت برام آبو خنک نگه داشتی.
یعنی کاملا غیر ارادی و با صدای بلند😂
جوری که بغل دستیم گفت چیزی گفتی؟ منم گفتم نه نه😂
متنِسبز!
امروز زنگ آخر به یکی از همکلاسیهام آب دادم. بهم گفت واییی چقدر آبت خنک مونده؛ تراول ماگ من دو ساعتم
وای حواسم نبود. بچهها شنل قرمزی اسم تراول ماگمه🤣
متنِسبز!
امروز ۳ مهر. بالاخره از شر نون لواش و سنگک خلاص شدم و صبحونه بربری خوردم. بازم یه کوه ظرف شستم. با ن
امروز ۱۳ آبان.
برای شیش صبح ساعت گذاشته بودم تا هم نماز بخونم هم آماده بشم. بعد بیدار شدم و اینجوری بودم که وا. چرا انقدر زود گذاشتم؟ بذار بخوابم با زنگ بعدی بیدار بشم. و زنگ بعدیی در کار نبود و خواب موندم. یکی از بچهها بهم کتاب حانیه رو قرض داد و واقعا برای خوندنش ذوق دارم. امتحان داشتیم و دبیره رو باهم پیچوندیم و خلاصه نگرفت. مدرسه بهمون چایی داد. ظهر یه عالمه خوابیدم. بعدم یه کم کتاب خوندم. لباسا رو تا کردم. دو بار هیئت رفتیم. خوشحالم که بالاخره قسمت شد یه هیئتی بریم. الانم من موندم و چشمایی که داره بسته میشه و درسایی که خونده نشده.
متنِسبز!
امروز ۱۳ آبان. برای شیش صبح ساعت گذاشته بودم تا هم نماز بخونم هم آماده بشم. بعد بیدار شدم و اینجوری
حقیقتا روزای من از وقتی اومدیم قم یکنواخت شده. چیزی برای گفتن ندارم اما الان که دیدم براتون مهمه و ازش خوشتون میاد عذاب وجدان میگیرم ننویسمشون😭
متنِسبز!
امروز ۱۳ آبان. برای شیش صبح ساعت گذاشته بودم تا هم نماز بخونم هم آماده بشم. بعد بیدار شدم و اینجوری
امروز ۱۴ آبان.
درطول روز احساس خوبی داشتم و اومدن پاییزو کامل حس کردم. امروز ظهر نخوابیدم و الان دارم غش میکنم. سعی کردم مهربونتر باشم. کتاب خوندم. یه عالمه جمع و جور کردیم. همسایهمون دقیقا وقتی داشتم میرفتم کپه مرگمو بذارم اومد و مامانم حموم بود. حدود ۴۵ دقیقه در خواب نشستم به حرفاش گوش دادم. کلا خوش گذشت. دیگه نمیتونم شب بخیر.
متنِسبز!
امروز ۱۴ آبان. درطول روز احساس خوبی داشتم و اومدن پاییزو کامل حس کردم. امروز ظهر نخوابیدم و الان دار
دیروز ۱۵ آبان(یادم رفتتتت)
نیکا مریض بود. یه عالمه کتاب خوندم و همه درسام رو گذاشتم برای امروز که بیچاره بشم. سوسکککک اومد. انار خوردم. آبریزش بینی گرفتم. و یه تصمیم مهم برای خودم گرفتم. نماز صبحمم قضا شد.