🔰
#داستان_آموزنده 👌
💠 مردی #نابینا زیر درختی نشسته بود...
پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:
قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت⁉️
🔹پس از او نخست وزیر همین #پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:
آقا، راهی که به پایتخت میرود کدام است⁉️
🔹 سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:
احمق،راهی که به #پایتخت میرود کدامست⁉️
🔸هنگامیکه همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به #خندیدن کرد.
🔹مرد دیگری که کنار #نابینا نشسته بود، از او پرسید:
به چه میخندی ای نابینا⁉️
🔸نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم #نخست_وزیر او بود
و مرد سوم فقط یک #نگهبان_ساده بود.
مرد با تعجب از #نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
🔸 #نابینا پاسخ داد:
فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای #احترام کرد…
ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج میبرد که حتی مرا #کتک زد.
⚠️طرز رفتار هر کس #نشانه_شخصیت اوست‼️
➖➖➖💠➖➖➖
🔹️ کارگروه فرهنگی و اجتماعی
🇮🇷 #حوزه_بسیج_امام_هادی_بندپیغربی
سپاه ناحیه شهرستان بابل
@HB_EMAMHADI_BG
🏴 زبانحال #حضرت_رقیه با سر مطهر پدر🥺👇
🌱 بـابـا من از #دنـیـای_بـیتـو دل بـریـدم
یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم
😭😭
🌱هر چند که #دیـر_آمـدی عـیـبـی نـدارد
شکـر خـدا امـشب به دلـدارم رسـیـدم
😭😭
🌱خیلی شبـیـه #مـادرت_زهـرا شدم...نه؟
با این دو چـشم تار وگـیسوی سپـیـدم
😭😭
🌱این خصم یاغی #دخترت را زجر میداد
از ترس او در بین صحـرا میدویـدم
😭😭
🌱هم گوش من سنگین شده هم پلکهایم
طوری #کتک خوردم که یکماهه خمیدم
😭😭
🌱وقتی که #دشمن برد ما را بـیـن بـازار
من هم شـبـیـه تو خـجـالت میکـشیـدم
😭😭
➖➖➖💠➖➖➖
@HB_EMAMHADI_BG
🌱هر چند بالم سوخته با اینهمه باز...
هـر شـب به یـاد #عـمـه و بَـزم یـزیـدم
😭😭
🌱یک مرد شامی بین مجلس حرف بد زد
آن حرف زشتی که به #عمه زد شنـیدم
😭😭
🌱خـیـلـی تـحـمـل میکـنم #درد_کـمـر را
چـاره نـدارم...از عـلاجـش نـا امـیـدم
😭😭
🌱من را ببر با خود..نمیخـواهم بمانم
بـابـا مـن از #دنـیـای_بیتـو دل بـریـدم
😭😭
✍ #شاعر: حاج علی سپهری
➖➖➖💠➖➖➖
🔹️ کارگروه فرهنگی و اجتماعی
🇮🇷 #حوزه_بسیج_امام_هادی_بندپیغربی
سپاه ناحیه شهرستان بابل/ عضو شوید👇
@HB_EMAMHADI_BG