3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نیز بگذرد بابا . .
-https://eitaa.com/HHEECH
یه مشت بی خوابِ بی حوصله ی بی اعصابِ رو به تحلیل که نه میدونیم چی میخوایم نه میدونیم باید چیکار کنیم نه میدونیم چجوری تحمل کنیم دور هم جمع شدیم جوانان این مملکت رو تشکیل دادیم تازه امیدای آینده هم هستیم
مامان بزرگم روزای اخرعمرش
میرفت روبروی عکس پدربزرگم ساعت ها مینشست و نگاهش میکرد.
منم میرفتم کنارش مینشستم.
مدتی بود که آلزایمر داشت و خیلی خوب مارو نمیشناخت.
وقتایی که میرفت تنها جلوی قاب عکس مینشست بهش میگفتم:
این کیه که این همه مدت بهش خیره شدی؟ اونم با نگاهش که پر از عشق بود میگفت: میدونی اولین بار ۱۹ سالم بود که توی صف نونوایی دیدمش.
اون زمانا مُد بود مردا کت شلوار و کروات و جلیقه میپوشیدن.
موهاشو آبو جارو کرده بود و مثل یه مرد جنتلمن اومده بود نون بگیره.
از اون لحظه ای ک دیدمش مات و مبهوت بهش خیره شده بودم.
اونقدر نگاهش کردم که خودش فهمید نگاهای منو.
اون لحظه که چشممون تو چشم هم افتاد خیلی خجالت کشیدم و نون گرفتم و بدوبدو رفتم توی کوچه پشت نونوایی قایم شدم.
تا اخرین لحظه که نون گرفت و اومدش و از جلوم رد شد هنوز چشمم بهش خیره مونده بود.
چندهفته ای اومدم و رفتم ولی خبری ازش نبود
خیلی چشم انتظاریشو میکشیدم و دلم میخواست واسه یه بارم که شده دوباره ببینمش.
کم کم داشتم فراموشش میکردم تا اینکه اومدن و زنگ در خونه رو زدن و قرار اَمر خیر گذاشتن.
نمیدونستم کیه و قراره از کجا بیاد.
همون شبِ خواستگاری تا چایی رو اوردم و دیدمش همونجا خیره شدم به چشماش
همون لحظه همونجا دلم رفت براش،
همونجا بود فهمیدم عاشقش شدم.
از اون روز تا همین الان که چندساله ندارمش بازم عاشقشم
بازم وقتی چشماشو توی عکساش میبینم دلم میره براش.
خواستم بگم همینجوری عاشق باشید
قدیمی و تموم نشدنی.
#مناسب_پادکست
هیچ²
یه افسانه هست که میگه: ما تا یه سنی زندگیه قبلیمون رو یادمون میاد، به خاطر همین هم انگار چشم باز کرد
یه افسانه هست که میگه: کسایی که چشمهاشون مثل ماه میدرخشیده برای این که این جادو رو مخفی کنن اونا رو با عسل بهشتی رنگ میکردن تا چشم قهوهای دیده بشن؛!
اینطوریه که احساس میکنم یکی روزای خوب و آدمای خوب رو گذاشته توی یه چمدونِ بزرگ و از این سیاره بُرده توی یه سیاره دیگه آتیش زده؛
«بعضی آدما یه کاری میکنن که دیگه نمیتونی مثل قبل دوسشون داشته باشی، ولی دلت خیلی برای اون وقتایی که دوسشون داشتی تنگ میشه اصلی ترین دلیل اینکه نمیتونیم آدمای گذشتمون رو فراموش کنیم همینه؛ دلمون برای اون نسخه آدمی که دوسش داشتیم تنگ میشه.»
رومیزای دبستان های دخترونه
پره از اسم پسرایی که دخترا تو اوج بچگی بهشون دلبستن
و با نیمچه سوادی که دارن نوشتن
رو میزای متوسطه ی اول کمتر دیده میشه اگرم هست اول اسماشون به لاتینه
ولی تو دبیرستان
تقریبا رو میزا هیچی نیست
گذر زمان اول عشقای کشکی رو روو میکنه
بعد به عاشقای واقعی یاد میده
عشق اگه عشق باشه جاش تو دله
نه رو میز و نیمکت