رومیزای دبستان های دخترونه
پره از اسم پسرایی که دخترا تو اوج بچگی بهشون دلبستن
و با نیمچه سوادی که دارن نوشتن
رو میزای متوسطه ی اول کمتر دیده میشه اگرم هست اول اسماشون به لاتینه
ولی تو دبیرستان
تقریبا رو میزا هیچی نیست
گذر زمان اول عشقای کشکی رو روو میکنه
بعد به عاشقای واقعی یاد میده
عشق اگه عشق باشه جاش تو دله
نه رو میز و نیمکت
-آدم توی اعصاب خوردی هاش
در اتاقو میکوبه بهم،
چارتا داد هم میزنه و گوله میشه حد فاصل دیوار و تخت و کمد،
ولی بازم گوشش به دره که یکی بیاد در بزنه ببینه چی شده!؟
میخوام بگم آدم همیشه نیاز داره یکی نگاهش کنه از بیرون، وگرنه که درو محکم نمیبست
می بست؟!
کلی حرف تو مغزمه،کلی کلمه تو دهنمه.
ولی حرفی ندارم، حرف دارم اما نمیدونم چی هستن.
شاید میدونم، ولی واقعا نمیدونم.
همهی حرفا تو مغزمه اما موقع حرف زدن محو میشن!
من نمیدونم باید چی بگم، نمیدونم باید از کجا شروع کنم، کلمه ها اذیتم میکنن، نمیزارن درست بیانشون کنم.
حالا که فکرشو میکنم من به یکی نیاز دارم که بشینه جلوم بهم نگاه کنه و حرفامو بفهمه.
حرف زدن برای من بیشتر از اونی که فکرشو کنی سخته.
حس اون خلبانی رو دارم که نمیدونه هواپیما رو کجا فرود بیاره
حس اون ملوانی رو دارم که نمیدونه کدوم ساحل پهلو بگیره
حس اون کسی رو دارم که نمیدونه بره یا بمونه
حس اون پدر و مادری دارم که نمیدونه بچش زندست یا مرده
حس اون پسری رو دارم که سال هاست کسی رو نمی شناسه
به چه چیز تو اینقدر وابسته شدم؟!
به چشمانت که مرا نگاه نمیکنند
یا به قلبت که مال من نیست؟!
هیچ²
یه افسانه هست که میگه: کسایی که چشمهاشون مثل ماه میدرخشیده برای این که این جادو رو مخفی کنن اونا رو
یه افسانه هست که میگه: وقتی نصف شب بدون دلیل بیدار شدی و چند لحظه خوابت نبرد تو رو یه فرشته از خواب بیدار کرده و خدا کنارته تا به حرفات گوش بده؛!