『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😅🖤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_هشت #داوود جلسه دیگه داشت خیلی طولانی میشد.. فقط
به نام خدا🙂🖤
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_نه
#رسول
خوابیده بودم....
مشغول خوندن یه کتاب بودم...
چراغ روشن بود...
تازه داشتم به جاهای جذابش میرسیدم..
که برق رفت...
یعنی چی
صدای جیغ داد اومد...
صدای رها بود...
داد زدم..
$ رها... چیشده؟؟ شاید فیوز پریده .. نترس...
صدای بلند جیغ و داد و فریاد..
صدای دویدن...
پاشدم برم بیرون..
که ببینم چه خبره...
در.. در چرا قفل شد..
$ رها... رهاااا....
در باز نمیشد...
چیشدههه..
$ رهاااااا.. کی اونجاست.. باز کنید این درو..
رهااااا...
صدای بلند جیغ رها میومد...
یا ابولفضل...
$ رهااااا... ولش کنین آشغالا...
تمام زورمو جمع کردم...
با مشت و لگد میکوبیدم به در...
باید زنگ بزنم به محمد...
آخ... گوشی.. لعنتی.. روی میز توی هال...
ای وای من...
$ رهاااااااا.. ولش کنین لعنتیا... ولش کنین ...
رهااااااااا
٪ رسووووووللللل ... عاه.. رسووول
صدای جیغ بلندش🙂🖤
خدایا.. به خودت سپردمش...
داشتم لگد میزدم به در...
که یهو باز شد....
دوتا گندبک لات...
با چماق و یه پتو اومدن به طرفم...
٪ رسووووللل..
رفتم به طرفشون..
$ عوضیااااااا..
پتو رو انداخت روم...
اه... اااه ..
با تمام قدرت میزدن...
تمام بدنم درد میکرد..
سرم شکست... خون ریزی میکرد...
بعد از چند دقیقه پتو از روم کشیده شد..
دیگه حتی نا نداشتم چشم هامو باز نگه دارم...
رها رو بیهوش بردن بیرون🙂🖤🕊🖤
در بسته شد...
صدای قفل شدنش.. تو گوشم پیچید..
رو زمین غلط میخوردم....
بالاخره اون روزی که نباید رسید...
از درد چیزی تا مردن نداشتم....
رسول.. تو تموم شدی...
رسول.. تو مردی...
خودم رو روی زمین به سمت میز توی اتاق کشیدم...
فایده ای نداشت....
چشمام بسته شد...
از هوش رفتم....
پ.ن 🙂🌙بح.. بح... درد و رنج.. اومم🙂🖤🕊
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
کاش مرده بودم.....
برای یه مرد.. خیلی سخته...
جلوی خودم بردنش🙂😫....
داوود خیره به من بود....
سرش افتاد پایین
✨به نام آنکه هرچه دارم از اوست✨
سلام دوستان عزیزم.🌻🌿
صبحتون به خیر و شادی. ✨🖇
انشالله هرجا که هستید سلامت و تندرست باشید .💕💛
#سرباز_مهدی_عج