eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
273 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ خیلی خسته بودم ، امروز آقا محمد به نرگس خانوم مرخصی داده بود و چیزی نبود که زیر نظر داشته باشیم . فقط رسول داشت به صدا های میکرفن گوش میکرد تا بفهمه چی میگن . فرشید هم مثل همیشه داشت تلفنی با خانومش حرف میزد. رفتم پیش آقا محمد و گفتم سعید:آقا میشه امروز رو بهم مرخصی بدید؟ خیلی خستم! محمد:آره ، اتفاقا میخواستم هم به تو و هم به فرشید مرخصی بدم. سعید:اینطوری که فقط رسول مونده ! کسی نیست جای ما ! محمد:چند تا نیروی جدید برامون اومده ، اونا رو میزارم جاتون تا برگردید . سعید:برم به فرشید هم بگم؟ محمد:آره ، فقط فردا ساعت ۱۰ صبح اینجا باشید . سعید: چشم ، با اجازه . محمد:خدا حافظ. رفتم پیش فرشید و گفتم سعید:سلام فرشید:وایسا یه لحظه(به شخص پشت تلفن)، جان سعید جان ! سعید:خبر خوب دارم برات ! فرشید: وایسا سعید یه لحظه ، مریم جان برات زنگ میزنم خدا حافظ. خوب بگو سعید چی شده؟ سعید:امروز مرخصی گرفتم برا دوتامون ، دستم هم درد نکنه! فرشید:مرسیییی، دستت درد نکنه ، اتفاقا امروز میخواستم خانومم رو ببرم دکتر که جنسیت بچه مشخص بشه! سعید:انشالله ، کاری نداری فعلا خدا حافظ. فرشید:خدا حافظ. رفتم خونه ، خیلی بدون زینب بد بود ، نمی دونم قرار بود کی برگرده ایران ! روی تخت دراز کشیدم و گوشیم رو در آوردم زنگ زدم زینب . زینب:الو؟ سعید:س.سلام ، خوبی! زینب:سلام ممنون تو خوبی ؟ سعید:ممنون کجایی ؟ زینب:هستم توی خونه (داخل آمریکا) سعید:کسی که پیشت نیست؟ زینب:نه سعید:پس قط کن تصویری زنگ بزنم ! زینب:باشه ! قط کرد ، خیلی دلم براش تنگ شده بود ، الان نزدیک ۱ سال بود که رفته بود اون ور آب ! پ.ن:کمی عاشقانه مثل نمک غذا میمونه باید باشه 😂 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: به زودی میام ، کاران داره تموم میشه ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م