eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
273 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا✨❤️ ٪ راستش ما .. امروز صبح منتظر داوود بودیم... * نیومد..اون همیشه سر قولش میموند😢😐 ٪ رسول راستش رو به ما نگفت... € داوود حالش خوبه.. الانم... حس میکردم آقا محمد براش سخته که دروغ بگه.... € نگران نشید... شلوغ هم نکنید... امروز یه عملیات داشتیم... تا گفت عملیات همه چی رو خوندم.... تا خود بیمارستان پیاده دویدم.... دریا هم دنبالم... از اونجا تا بیمارستان... به اندازه یه خیابون راه بود... رسیدیم بیمارستان.... نگهبانی دم در بیمارستان... قبل از اینکه سوال و جواب کنه من وارد شدم... دریا هم پشت سرم... نگهبان هم داد میزد که وایستیم‌... رسیدیم به ایستگاه پرستاری که .. رسول رو جلو تر دیدم... دویدم به طرفش... با دیدن ما خشکش زد... خیره شدم بهش.... $ره... ٪ هیچییی نگو رسول.... فقط بگو داوود کجاس.. $ رها آروم.. ٪ رسول... داوود کجاس... $ تورو خدا نرید... اگه بفهمه شما اومدین زندم نمی زاره.... هولش دادم... دریا پشت سرم بود هنوز... یکی یکی اتاق ها رو نگاه کردم... آخرین اتاق... با یه کتاب دعا کنار دستش خوابیده بود.... تا در رو باز کردیم ... پا شد نشست... & کی شما رو خبر کرد؟؟؟ * چی شده داوود.. تیر خوردی .. کی تیر خوردی... درد داری.. & عه... دریا.. زشته بابا.. همش یه گلوله خوردم... به اندازه عدس * ساکت باش... اصلا حرف نزن.... من همینجوری دم در خشکم زده بود.... & دریا بعدا خونه حرف میزنیم... آقا محمد به جمع ما اضافه شد.. € چه خبره بچه ها؟؟؟ چی کار میکنین... بیمارستان رو گذاشتین رو سرتون... ما اینجا آبرو داریم هااا... دریا که مطمئن بودم به تشر زدن به داوود بسنده نمیکنه.. شعله های اتشش دامن آقا محمد رو هم گرفت... * شما مردا همه تون عین همین ... لجباز ..‌ بی عاطفه.... سر به هوایین... اصلا فک نمیکنین که یکی منتظر... یکی نگران .. یکی چش به راهه... مطمئن بودم محمد چیزی نمیگه... دریا خیلی عصبی بود... دست خودش نبود... خبری از رسول نبود... به نشانه قهر اتاق رو ترک کردم... بالاخره حسابی نگران شده بودم.... اگه قرار باشه اینقدر .... هووو .. به خودم که اومدم .. تازه فهمیدم چی کار کردم... جلوی کلی پرستار و دکتر و نگهبان حفاظت بیمارستان... که همه هم رسول رو میشناختن... دریا... و از همه مهم تر آقا محمد رسول رو به سمت دیوار هول دادم... رو صندلی نشسته بود... سرش پایین تر از حد معمول.... با فاصله دو صندلی بعد کنارش نشستم...