در تماسی که چندی پیش با شاعر و ذاکر با اخلاص اهل بیت، استاد حاج سعید خرازی داشتیم، ایشان کیفیت سرودن شعر در وصف حاج آقا ولدی را اینگونه بیان کردند:
در سفری که با حاج آقا ولدی به مشهد مقدس داشتم، شب ها که به زیارت حرم مطهر مشرف می شدند با کسب اجازه، ایشان را همراهی می کردم.
یک شب به من اجازهٔ همراهی ندادند و گفتند: امشب اجازه نداری با من بیایی و باید در هتل بمانی.
آن شب تنها در هتل در حالی که نگران بودم که به خاطر چه خطایی اجازهٔ همراهی نیافتم این اشعار به من الهام گردید و من کوچک ترین نقشی در سرودن آن ها نداشتم. اشعار به قلب من الهام می شد و بر کاغذ جاری می گشت. حتی بعد که می خواستم چند کلمهٔ آن را تغییر دهم دیدم نمی توانم و آن چه به من الهام شده بهتر است.
هنگامی که حاج آقا ولدی از زیارت بازگشتند، قبل از هر کلام دیگری و بدون این که من چیزی گفته باشم، حاج آقا اشعار را طلب کردند و فرمودند: اشعاری را که به تو الهام فرموده اند، بده!
همچنین آقای حاج سعید خرازی گفتند: حاج آقا ولدی وصیت کرده بودند که بعد از غسل، به بدنشان پیراهن مشکی بپوشانند همانگونه که عمری در مصائب سید الشهدا و اهل بیت علیهم السلام پیراهن مشکی می پوشیدند.
ایشان گفتند: من در غسالخانه حضور داشتم و با چشم خود دیدم که هنگامی که می خواستند پیراهن مشکی به بدنشان بپوشانند، ایشان دست های خود را برای پوشیدن پیراهن مشکی بالا آوردند.
ای جگر سوختهْ زادهٔ زهرا ولدی
به عزایش نشناسی تو سر از پا ولدی
به خدا حضرت صدّیقه نگاهت کرده
سند نوکریت هم شده امضا ولدی
بین صورت نه دو تا چشم، دو زمزم داری
می خورد حسرت چشمان تو دریا ولدی
ز حسین هر که بخواند ز جگر می سوزی
می کنی صرخه ز عطشانی گلها ولدی
روضه را می شنوی، نه؛ به یقین می بینی
به من اعطا نشده دیدهُ بینا ولدی
پدری آمد و بالین پسر زانو زد
ذکر او بود فقط، یا ولدی یا ولدی
تو دعا کن به قیامت که کسی یارم نیست
دستگیری کند از من گل لیلیٰ ولدی
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#علم_حضوری
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#ولی_خدا
#پیراهن_مشکی
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#زیارت
#حاج_سعید_خرازی
#شاعر_اهل_بیت
#الهام
جوان بزرگواری که از طریق حاج اسد الله صفا با حاج آقا ولدی آشنا شده بود و با حاج آقا صفا به منزل حاج آقا ولدی در همدان رفته بود و گاهی که حاج آقا ولدی به منزل حاج آقا صفا می آمدند خدمتشان می رسید، می گفت:
در اولین ملاقات که جمعی حضور داشتند، وقتی حاج آقا صفا من را به حاج آقا ولدی معرفی کردند، ایشان فرمودند: سید! خوبی؟ گفتم: آقا! من سید نیستم. فرمودند: دیگر نگویی من سید نیستم، تو سیدی.
ایشان می گفت: یک بار حاج آقا ولدی عنایت خاصی به من کردند که به کسی نگفته ام.
می گفت: در جلسهای که جمعی حضور داشتند یک دفعه حاج آقا ولدی من را نگاه کردند و به نگاه کردنشان ادامه دادند.
می گفت: یک دفعه شروع کردم به لرزیدن. بدنم به شدت می لرزید. ایشان گاهی لبخند می زدند و همین طور من را نگاه می کردند.
می گفت: بعد از این نگاهی که حاج آقا ولدی به من کردند حالم منقلب شد. دیگر در روضه های امام حسین علیه السلام نمی توانستم بنشینم. می زدم خودم را زمین، می رفتم تو دیوار. از گریه و بکاء من مجلس به هم می خورد.
می گفت: و یک اتفاق دیگر هم برایم پیش آمد. تا آن موقع این شعر را شنیده بودم که:
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
ولی بعد از نگاه حاج آقا ولدی، بوی کربلا به مشامم می رسید. همین که حالم منقلب می شد و شروع می کردم به گریه و بکاء، بوی تربت اصل را استشمام می کردم.
می گفت: حال خوبی بود و من این حال را خیلی دوست داشتم ولی متأسفانه قدرش را ندانستم و نتوانستم آن را نگه دارم و بر اثر خطا و اشتباهی که مرتکب شدم آن حال را از دست دادم و دیگر آن بو را نشنیدم.
می گفت: در زندگی کسی را ندیدم که مانند ایشان نماز بخواند. عجب نمازهایی می خواندند!
می گفت: وقتی که حاج آقا ولدی می خواستند به مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام بروند با چهره ای برافروخته و حالی منقلب به حاج آقا صفا می گفتند: صفا! آقا من را طلبیده اند! و آن چنان به عظمت و بزرگی از آن یاد می کردند که قابل توصیف نیست.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#علم_حضوری
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#صاحب_نظر
#صاحب_نفس
#هدایت_در_باطن
#گریه
#بکاء
#بوی_کربلا
#تربت
#ولی_خدا
#حاج_اسد_الله_صفا
#حاج_آقا_صفا
#سیادت
#زیارت
#نماز
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
سید جلیل القدری از خطبا و علما در حالی که بقچه ای در دست داشت، به محضر حاج آقا ولدی مشرف شد.
حاج آقا ولدی از او پرسیدند: درون بقچه ات چیست؟
گفت: چند عدد نان است.
حاج آقا ولدی به آن سید گفتند: بقچه ات را بده ببینم.
سپس یک گرده از نان ها را برداشتند، بوییدند، به چشمان مبارکشان گذاشتند و با نالهٔ جان بی بی جان و جان فاطمه جان گریستند.
سپس خطاب به آن سید فرمودند: اگر می شود تمام این نان ها برای من باشد.
آن سید که از حالات حاج آقا ولدی مبهوت شده بود گفت: همه اش از آن شما باشد.
حاج آقا ولدی فرمودند: خیلی ممنون و سپاسگزارم.
سپس نان ها را درون بقچه پیچیدند و نزد خودشان گذاشتند و ادامه دادند: بگو بدانم این نان ها را از کجا آورده اید؟!
گفت: از مغازهٔ نانوایی خریده ام.
حاج آقا ولدی گفتند: اما این نان بوی سفرهٔ حضرت زهرا سلام الله علیها می دهد!
آن سید متحیرانه و با افسوس گفت: الان یادم آمد! دیشب در مجلس روضه ای برای مظلومیت صدیقهٔ طاهره سلام الله علیها سخنرانی می کردم که صاحب مجلس به من صلهٔ بسیار ناچیزی داد و من اندکی ناراحت شدم. تمام آن پول همین چند عدد نانی شد که الان به شما دادم.
آن سید از رفتار خود اظهار پشیمانی کرد و با شرمندگی گفت: خدا مرا ببخشد، الان می فهمم که تا چه اندازه بی معرفتم!
حاج آقا ولدی چند روز فقط از آن نان میل می کردند و هرگاه که می خواستند از آن نان میل کنند، آن را با شوق و گریه می بوییدند و می بوسیدند و هیچ کس را در خوردنش سهیم نکردند.
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#علم_حضوری
#ولایت_تکوینی
#ولایت_کلیه
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#معرفت
#ادب
لحظه لحظه عمر من فقط گذشته با حسین
چون که بر لبم نبوده غیر ذکر یا حسین
دست من به دامن تو بوده هر کجا حسین
چون محل نداده جز تو هیچ کس مرا حسین
وقت بی کسی فقط تو را زدم صدا حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
حاجت مرا همیشه کرده ای روا حسین
پس برای درد من فقط تویی دوا حسین
در نماز صبح و ظهر و مغرب و عشا حسین
نام نامی تو از لبم نشد جدا حسین
ذکر هر قنوت من به جای ربنا، حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
ای تجسم تمام رحمت خدا حسین
لطف تو همیشه بوده شامل گدا حسین
هر دقیقه می کنی نظر به حال ما حسین
ما گدای بی وفا، تو شاه باوفا حسین
پس سراغ غیر تو چرا روم، چرا؟ حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
برتر از گهر شده است خاک کربلا حسین
چون که با نگاه تو شده است کیمیا حسین
شد مس وجود من به لطف تو طلا حسین
گریه بر تو دلپذیر اگر چه با ریا حسین
زندگی خلاصه گشته از حسین تا حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
هست اشک روضهٔ تو چشمهٔ بقا حسین
آمدم به هر کجا که روضه شد به پا حسین
گریه ام برای تو شبی نشد قضا حسین
گرچه حق روضه های تو نشد ادا حسین
عمر من بدون گریه می شود فنا حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
ای به کشتیِ نجاتِ خلق، ناخدا حسین
گریه بر تو علت نجاتِ انبیا حسین
گرچه خورده ای تو سنگ و نیزه و عصا حسین
کشته های عشق را خداست خون بها حسین
پس به غیر از این دعا، نمی کنم دعا حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
جای تو مگر نبوده دوش مصطفی حسین؟
روی خاک کربلا چرا شدی رها حسین؟
روی سینه ات نشسته شمر بی حیا حسین
کربلا کفن نبوده غیر بوریا حسین؟
مادرت رسیده با دم حسین وا حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
مادرم گذاشت بر لبم از ابتدا حسین
ریخت بین شیر من از اشک روضه ها حسین
گردنم گذاشت شال مشکی عزا حسین
گفته ام از ابتدا به شوق انتها حسین
پس به وقت مردنم به دیدنم بیا حسین
یا من اسمه دوا و ذکره شفا حسین
مجتبی خرسندی
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#امام_حسین_علیه_السلام
#سید_الشهدا_علیه_السلام
#اشک_بر_امام_حسین
#بکاء_بر_سید_الشهدا
#روضه
#روضه_قتلگاه
#شفاء
#شیخ_احمد_کافی
#شیخ_محسن_کافی
#شیخ_یحیی_انصاری_شیرازی
#حاج_محسن_طاهری
#آیت_الله_مدنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکبر امیر پور معروف به عمو اکبر از دلاور مردان اطلاعات عملیات انصار الحسین همدان بر مزار حاج آقا ولدی از ایشان می گوید...
شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا از عبد السلام هروی نقل كرده است كه گفت : دعبل خزائی شاعر و مداح اهل بیت در زمان امام رضا علیه السلام در مرو خدمت امام رضا رسيد و عرض كرد: قصيده ای در مدح شما سروده ام و قسم ياد كرده ام كه آن را برای كسی قبل از شما نخوانم. امام اجازه فرمودند كه بخواند. دعبل شروع كرد به خواندن قصيده اش كه متجاوز از ۱۲۰ بيت است. حضرت رضا صلوات الله عليه به او فرمودند: آيا اجازه می دهی به اين قسمت از قصيده ات دو بيت اضافه كنم كه قصيده تو با آن دو بيت كامل شود :
و قبر بطوس يالها من مصيبة
توقّد فی الاحشاء بالحرقات
الي الحشر حتّی يبعث الله قائماً
يفرّج عنّا الهمّ و الكربات
و قبری در طوس است كه برای آن مصيبت هايی است كه تا روز قيامت آتش از دل های سوخته شعله ور خواهد بود... تا آن كه خدا قيام كننده و منتقم ما را برانگيزاند و غصّه ها و اندوه ما را برطرف سازد.
دعبل عرض كرد: من قبری از شما خانواده در طوس نمی شناسم، اين كه فرموديد قبر چه كسی است؟
حضرت فرمودند: آن قبر من است، روزها و شبها به پايان نمی رسد كه طوس محل رفت و آمد شيعيان و زائران من می گردد؛ بدانيد هر كس مرا در شهر طوس و در آن غربت زيارت كند فردای قيامت با من و در درجه من خواهد بود در حالی كه گناهانش آمرزيده شده باشد.
#امام_رضا_علیه_السلام
#یا_امام_رضا
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#اکبر_امیرپور
#عمو_اکبر
#زیارت_امام_رضا
حاج آقا ولدی می فرمودند:
برای خوبان خدا، فرج شده است؛ نه آن که خواهد شد.
خوبان خدا او را دیده اند و منتظرش مانده اند و چشمشان به آن نقطهٔ نورانی خیره مانده است.
برای خوبان خدا، فرج شده است.
خوبان خدا منتظر فرج کلیه هستند.
ایشان می فرمودند:
برخی گمان می کنند فقط حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه زنده اند، و بقیه ذوات مقدسه در عالم قبر هستند، در حالی که تمام ذوات مقدسه مانند حضرت ولی عصر زنده اند.
#امام_زمان_علیه_السلام
#ذوات_مقدسه_علیهم_السلام
#رجعت
#فرج
#فرج_کلیه
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#انتظار_فرج
در همدان جوان نجیب و پاکدامنی بود به اسم آقا خسرو. نمی دانم چه چیزی از حاج آقا ولدی به او نشان داده بودند که حالت او نسبت به حاج آقا ولدی، شده بود مانند آن چه برای قنبر غلام امیر المؤمنین علیه السلام ذکر کرده اند. هر روز صبحِ زود می آمد پشت در منزل ایشان منتظر می ایستاد تا ایشان از منزل خارج شوند و خودش را درخدمت ایشان می گماشت.
هرچه به او می گفتند: من به این کارها نیازی ندارم و خودم عهده دار کارهایم هستم. باز می دیدند فردا صبح پشت در خانه ایستاده است.
حاج آقا ولدی فرمودند: یک روز بدون هیچ صحبت و قرار قبلی دستش را گرفتم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت قزوین حرکت کردیم.
در اطراف قزوین دو سید جلیل القدر که با هم برادر بودند به نام های سید مجتبی و سید مهدی موسوی زندگی می کردند که یکی از ایشان معمم بود و دیگری مکلا.
می فرمودند: وقتی با آقا خسرو به محل اقامت یکی از آن سادات موسوی رسیدیم، بدون سلام و علیک و شناخت قبلی نسبت به آقا خسرو، با لحن عتاب آمیز گفت:
آقا خسرو! به ما خبر رسیده است که هر روز مزاحم احوالات این مرد شریف می شوی، دیگر نبینم که از این کارها بکنی.
فقط اجازه داری هر شش ماه یک مرتبه وارد بن بستی که منزل حاج آقا در آن است شوی و حاج آقا ولدی از پشت پنجره بالکن نگاهت کنند، نه اینکه پایین بیایند و می روی، همین تو را کفایت می کند.
وقتی سید موسوی این مطلب را به آقا خسرو می گوید و به همدان باز می گردند، او رویه اش را تغییر می دهد.
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#آقا_خسرو
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
روزی مرحوم حاج شیخ محمد رضا الطافی نشاط معروف به لحاف دوز از خوبان همدان به خانهٔ حاج آقا ولدی می روند. حاج آقا ولدی شخصاً مشغول پذیرایی از میهمان خود می شوند. آقای الطافی می گویند: سبب آمدن من این است که حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه به من امر فرموده اند که به ملاقات شما بیایم و عرض ادب کنم. ایشان در جواب می گویند: من از این چیزها که شما می فرمایید بی خبرم، لکن شما میهمان هستید و حقیر، میزبان. و بر میزبان لازم است که میهمان را تکریم نماید.
#امام_زمان_علیه_السلام
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#الطافی_نشاط
#لحاف_دوز
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
حاج آقا ولدی می فرمودند:
تمام غربت ذوات مقدسه صلوات الله علیهم اجمعین یک طرف، و آن لحظه که حضرت سید الشهداء سلام الله علیه در گودال قتلگاه، تکیه به نیزهٔ غریبی دادند و یاران خود را صدا زدند، در حالی که همه شهید شده بودند، یک طرف.
این غربت، عظیم ترین و سخت ترین غربت اهل بیت علیهم السلام بوده است.
#اهل_بیت_علیهم_السلام
#سید_الشهدا_علیه_السلام
#غریب_آقا
#غربت
#ولدی
#حاج_نقی_ولدی
#حاج_آقا_ولدی
#ولی_خدا
#مکتب_اهل_بیت
#تشنگان_کوثر
#امام_حسین_علیه_السلام
#عاشورا
#گریه
#گودال_قتلگاه
#معرفت
#ولایت_کلیه
#شهادت