eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
°❤️‍🩹🥲° بۍتواین‌دیدِه‌ڪجامیلِ‌بہ‌دیدن دارد قصہ‌ۍِ‌عشق‌مگربۍتوشنیدن‌دارد؟!
برادر‌‌ی ، به‌ تعداد‌ نیست‌ به‌ وفاداری‌ .. است یوسف یازده‌ برادر‌ داشت‌ ..🪴🪴
اے کاش فقط چادر حضرت زهرا روسرمون .. نباشه،همراش،حیایِ زهرایی ،عفافِ زهرایی .. نگاهِ زهرایے ، کلامِ زهرایی ، داشته باشیم .. ڪاش به خودمون بیایم و به این نقطه .. برسیم ڪه چادر مشکے حضرت زهرا .. صرفا یڪ چادر ساده مشکے نیست .. یک دنیا پر است از تکلیف و آداب هست ..
حج نرفته‌ها به دیدار خدا رفتند..! هر دو قرار بود در سال ۱۳۶۶ به حج بیت‌الله‌ الحرام مشرف بشوند اما هر دو از آن حج صرف‌نظر کردند و در همان روزِ عیدِ قربانی که قرار بود در کنار خانه خدا حاضر باشند شهد شیرین شهادت را نوشیدند و به خود خدا رسیدند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️با بچه هایی که حرف والدین رو گوش نمیکنن چطوری رفتار کنیم ؟ ☑️این مدل رفتار با بچه ها معجزه میکنه🔊 🔹ادامه دارد... دکتر عزیزی
بنام خدا روز و روزگار بخیر از دل چه چیزایی رو میشه بیرون کشید بریم سراغ 🎤 حرفای عوام پسندی گفت هرکی مطالبش رو نوشته بود آدم کاربلدی در کار رسانه بوده اما کارشناس نبود! اشتباهات متعددی در بیان آمار داشت که حالا با خوشبینی حمل بر عمدی بودن و دروغ پراکنی نمیکنیم و ... به عبارتی در سایه این سادگی و صداقتی که برداشت میشه یک حرفه ای گری در زیر سوال بردن فعالیت های دولت رئیسی مشهود بود وقتی که دولت رئیسی رو میزنن یعنی جلیلی و زاکانی و قاضی زاده رو هم زدن! عباس عبدی تئوریسین این شکل اقدامات از طرف اصلاح طلبها هست! اولین شخصی هم بود که در همون گرماگرم مراسم شهید رئیسی اعلام کرد باید به نقد دولت رئیسی وارد شویم (حالا با ادبیاتی سخیف) یک استراتژی خاصی در مواجهه با دولت رئیسی پیش گرفتند حمله به نقاط قوت دولت رئیسی! 🧐 متوجه شدید؟؟؟؟ یعنی بجای حمله به نقاط ضعف دولت رئیسی که براحتی هم در دسترس بود دستاوردها و کارهای بزرگی که انجام شد رو زیر سوال بردند 🔻 مثلا ▪️ همین الان بالای 50 درصد از مراحل ساخت 2.600 هزار مسکنی که تو این سه سال علی رغم کارشکنی های بانکهای خصوصی و بی پولی و مشکلات دیگه شروع شد به اتمام رسیده و اگر دولت رئیسی یکسال دیگه باقی بود افتتاح این دومیلیون و ششصد هزار مسکن محقق میشد ▪️ نقطه قوت دوم دولت رئیسی اشتغال بود تو دو سال اول هر سال بر طبق وعده شهید رئیسی دومیلیون شغل با نام و مستند ایجاد شد 🔺 پزشکیان هر دوی اینا رو زد! حالا نقاط قوت دیگه ای هم هست که اصلاح طلبها روی اون هم برنامه دارن ⚠️ پس حواسمون رو جمع کنیم پاسخ دروغ پردازی ها رو بدیم یا علی مدد
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🤍کسی که آل یاسین میخونه مطمئن باشه که امام زمان جوابش رو میده
🖇 📌 بَرنده‌ی مناظرات دیشب، شهید رئیسی بود می‌دونید چرا؟ چون: اولا: یکی از ثمرات خون‌ مطهّرشون این بود که همه‌ی کاندیداها سعی کردن از شیوه‌ی مناظره‌ی شهید رئیسی الگو بگیرند و کمترین بداخلاقی‌های گفتمانی اتفاق افتاد دوما: هیچکدوم از کاندیداها نتونستن رویکرد دولت احتمالیِ خودشون رو در مسیر خلاف جهت دولت شهید رئیسی معرفی کنند (یعنی رویکرد شهید عزیزمون رو درست می‌دونند) سوما: علی‌رغم برخی انتقادات به بعضی از روش‌ها یا سیاست‌های دولت شهید رئیسی؛ تمام کاندیداها به درستکار بودن شخص شهید رئیسی و صحیح بودن برآیند کلی دولت‌شون اذعان داشتند لطفا همگی برای شادی روح مطهّر شهید رئیسی و همراهان شهیدشون فاتحه و صلواتی ختم کنیم🕊 ✨ اَللّهُمَّ ارْزُقْنی تَوْفیقَ الشَّهادَةِ فی سَبیلِک✨
...: 🌼🍀🌼قرار هر روزمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀🌼
🌹🌹🌹🌹🌹این پست هر شب تکرار شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد🌹🌹🙏🏻
✍️ 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!» از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می‌کشم!» و رفت و نمی‌دانست از پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. 💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!» شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون می‌خرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمی‌رفت. 💠 مصطفی می‌دید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق می‌لرزد و ندیده حس می‌کرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می‌کرد. احساس می‌کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!» 💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی‌خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمی‌خوام شما رو کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفس‌هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش می‌کنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!» از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه می‌کشید که با در بستر خواب خزیدم و از طنین بیدار شدم. 💠 هنگامه رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم از جا بلند شدم. سال‌ها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در این خانه دلم می‌خواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمی‌برد که میان بستر از درد دست و پا می‌زدم. 💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی‌اختیار گریه می‌کردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!» دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. 💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله می‌بارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«می‌تونم بیام تو؟» پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی می‌فهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. 💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار می‌داد و دل من در قفس سینه بال بال می‌زد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟» طوری نفس نفس می‌زد که قفسه سینه‌اش می‌لرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟» 💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس می‌کردم به گریه‌هایم کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟» دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال می‌کرد که خودم برای شدن پیش‌دستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!» 💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمی‌خواستم سعد شوم که با بغضی قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!» یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا می‌خواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»... ✍️نویسنده: