eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ـ▄▀▀▀▀▄ 🤲🏼 دعـایِ مـادرانـه ـ▀▄▄▄▄▀ دعـای سفـارش شده 🌹حضـرت زهـرا سلام الله علیها ۞ ۩ روزِ پـنـجـشـنـبـه ۩۞ 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨اِنّـیٖ┊اَسْـئَـلُـکَ ٱلْـهُـدیٰ وَٱݪـتّـُقـیٰ┊وَٱلْـعِـفـٰافَ وَٱلْـغِـنـیٰ┊وَٱلْـعَـمَـلَ بِـمـٰا تُـحِـبُّ وَ تَـرْضـیٰ 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨اِنّـیٖ اَسْـئَـلُـکَ┊مِــنْ قُـوَّتِـکَ لِـضَـعْـفِـنـٰا┊وَ مِـنْ غِـنـٰاکَ لِـفَـقْـرِنـٰا وَ فـٰاقَـتِـنـٰا┊وَ مِــنْ حِـلْـمِـکَ وَ عِـلْـمِـکَ لِـجَـهْـلِـنـٰا 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨صَـلِ‏ّ عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَ آلِ مُـحَـمَّـدِِ┊وَ اَعِـنّـٰا عَـلـیٰ┊شُـکْـرِکَ┊وَ┊ذِکْـرِکَ┊وَ┊طـٰاعَـتِـکَ┊وَ┊عِـبـٰادَتِـکَ┊بِـرَحْـمَـتِـکَ یـٰا اَرْحَـمَ ٱݪـرّٰاحِـمـیٖـنَ. ๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑ ♥️ خـداوندا من از تو هدایت و تقوا و عفت و بےنیازےو عمل به آنچه را که تو دوست مےدارےو بدان رضایت مےدهے، مےخواهم. ♥️ پـروردگارا ازتو مَسألت دارم که ما را قدرتےدهےتا ضعف و نیستےمان را بهبود بخشیم، و از صبر و علمت بهره اےدهےتا جَهلمان را درمان کنیم . ♥️ خـداوندگارا بر محمّد و آل محمّد درود فرست،و ما را بر شکر و ذکـر و فرمانبردارےو عبادتت یارےفرما، به رحمتت سوگند اےمهربانترین مهربانان. ๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑ 〘◌ فَـرازِ اوّل: هدایت و تقـوا ◌〙 🌹در فراز اوّل دعا حضـرتِ زهـراۜ می‌گویند: ◥من از تو هدایت و تقـویٰ را می خواهم غِـنیٰ و عفاف را می خواهم عمل به آن چه که تو دوست داری و می‌پسندی را طالبم. ◣ ❓سؤال این است که حضـرت خواستار هدایت است در حالـی که ♥️ خــداوند خود عهده دار شده و هدایت کرده و فرموده: ⏎ اِنَ‏ّ عَـلَـیْـنٰـا لَـلْـهُـدیٰ ─────── ⚘『 ۲. اگـر او خلق کرده و آفـریده 』 ⏎اَݪّـَذیٖ خَـلَـقَـنـیٖ فَـهُـوَ یَـهْـدیٖـنِ ─────── ⚘『 ۳. و اگـر او تقدیر و اندازه‌گیـری نموده 』 ⏎ وَٱݪّـَذیٖ قَـدَّرَ فَـهَـدیٰ ─────── ⚘『 ۴. او هم هدایت کرده و عهده دار شده، اصـلاً او شـروع کرده و صدا زده و این من هستم که پشت کرده ام و بی توجّه هستم. 』 ⏎ اِنّـَکَ تَـدْعُـونـیٖ فَـاُوَلّـیٖ عَـنْـکَ 「◌ خیلـی از کسانـی که در مسیر حقّ قرار می‌گیرند، خیال می‌کنند که خود شـروع کرده اند و خـدا آن ها را فراموش و رها کرده، در حالـی که اینطور نیست. همه‌ عالَم گـواه بر این است که او شـروع کرده و دعوت نموده و آدمـی را هدایت کرده کـه: ◌」 ⏎ لَـوْلٰا اَنْـتَ لَـمْ اَدْرِ مـٰا اَنْـتَ
𖣐𖣐𖣐𖣐𖣐𖣐 🕊️⃢🌸 تعویذ روز پنجشنبه: ♦️چون کسـی خواهد در روز امورات بر وفق مراد او باشد و گره ها و گرفتاری ها از او رفع گردد در هـر روز تعویذ آنروز را بخواند ان شـاءالله امور بر او آسان و گشایش در کار او پدید آید. بِسْمِ ٱݪلّٰهِ ٱݪرَّحْمنِ ٱݪرَّحِیمِ 🌀اُعـیٖـذُ نَـفْـسـیٖ بِـرَبِّ ٱلْـمَـشـٰارِقِ وَ ٱلْـمَـغـٰارِبِ مِـنْ کُـلِ‏ّ شَـیْـطـٰانٍ مـٰارِدٍ وَ قـٰائِـمٍ وَ قـٰاعِـدِِ وَ عَـدُوٍّ وَ حـٰاسِـدِِ وَ مُـعـٰانِـدِِ وَ یُـنَـزِّلُ عَـلَـیْـکُـمْ مِـنَ ٱݪـسّـَمـٰاءِ مـٰاءََ لِـیُـطَـهّـِرَکُـمْ بِـه‍ـٖ وَ یُـذْهِـبَ عَـنْـکُـمْ رِجْـزَ ٱݪـشّـَیْـطـٰانِ وَ لِـیَـرْبِـطَ عَـلـیٰ قُـلُـوبِـکُـمْ وَ یُـثَـبّـِتَ بِـهِ ٱلْـاَقْـدٰامَ ٱرْکُـضْ بِـرِجْـلِـکَ هٰـذٰا مُـغْـتَـسَـلٌ بـٰارِدٌ وَ شَـرٰابٌ وَ اَنْـزَلْـنـٰا مِـنَ ٱݪـسّـَمـٰاءِ مـٰاءً طَـهُـورََٱ لِـنُـحْـیٖـیَ بِـه‍ـٖ بَـلْـدَةََ مَـیْـتـََٱ وَ نُـسْـقـیَٖـه‍ـُ مِـمّـٰا خَـلَـقْـنـٰا اَنْـعـٰامـََٱ وَ اَنـٰاسـیَّٖ کَـثـیٖـرََٱ ٱلْـآنَ خَـفّـَفَ ٱݪلّٰـهُ عَـنْـکُـمْ ذٰلِـکَ تَـخْـفـیٖـفٌ مِـنْ رَبّـِکُـمْ وَ رَحْـمَـةٌ یُـریٖـدُ ٱݪلّٰـهُ اَنْ یُـخَـفّـَفَ عَـنْـکُـمْ 🌀فَـسَـیَـکْـفـیٖـکَـهُـمُ ٱݪلّٰـهُ وَ هُـوَ ٱݪـسّـَمـیٖـعُ ٱلْـعَـلـیٖـمُ ✨لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ وَ لٰا غـٰالِـبَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ ✨لٰا اِلـٰهَ اِلَّٱ ٱݪلّٰـهُ مُـحَـمَّـدٌ رَسُـولُ ٱݪلّٰـهِ صَـلّـَۍٱݪلّٰـهُ عَـلَـیْـهِ وَ آلِـه‍ـٖ وَ سَـلّـَمَ تَـسْـلـیٖـمـََٱ ◖◗◖◗◖◗◖◗◖◗◖◗
✨🕊✨ ✨پنجشنبه های شهدایی✨ فاتحه کبیره(حمد و چهار قل ۱ مرتبه، قدر ۷ مرتبه، آیةالکرسی ۳مرتبه) همراه با یک دسته گل صلوات ✨نثار عزیزان آسمانی✨
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ آیا می دانید صاحب عکسی که در زندان ابوغریب آویزان بود و سرش پارچه مشکی بود و سگ را مینداختند به جانش وسرباز آمریکایی کنارش ایستاده یک فرد ایرانی بود.😔😔😭 برنامه بدون تعارف بعد از ۱۹ سال،رفته سراغ او و مصاحبه ای با وی داشته است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حقوق‌_بشر‌_آمریکای
🍂قسمت این بود بال و پر نزنی مرد بیمار خیمه ها باشی... 🍂حکمت این بود روی نی نروی راوی رنج نینوا باشی.... ▪️و اینک سالروز پَر كشيدنِ مردی اسـت كه در ساليان دراز ؛ غم عظيم عاشورا را لابه لای بغض هاي‌ مناجات ؛ بـه آسمان هديه كرده اسـت و عاشوراى حسینى ؛ كتاب سرخى بود كه تفسیر ناب آن از زبان امام سجاد «علیه السلام» تراوید.... 🏴اللّهُمَّ صَلِّ عَلي عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ سَيِّدِ العابِدِینَ... =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
▪️امام سجاد علیه السلام: " والله اگر پیامبر صلی الله علیه وآله به جای اینکه سفارش ما اهلبیت را به مردم کند، مردم را به جنگ علیه ما توصیه کرده بود، نمی‌توانستند بدتر از آنچه بر سر ما آوردند انجام بدهند! " 📚 اللهوف، ص۲۰۲. ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
ستاره: علامھ‌‌ مجلسی فࢪمودند: شب‌ جمعه مشغول مطالعه بودم،به این دعا رسیدم!: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم،الحمدلله‌ من‌اول‌‌الدنیا‌الی‌فنائِها‌و‌مِن‌َالاخره‌الی‌بقائِها الحمدلله‌ِعلی‌کل‌نعمه،استغفرالله‌من‌کل‌ذنب‌ِِو‌اتوب‌الیه،‌وهو‌ارحم‌الراحمین. بعد یک هفته مجدد خواستم،آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم..‼️ ♥️🌼
هدیه ای ویژه به والدین در شب جمعه نمازی که والدین فوت شده آرزو می کنند زنده شوند و پای فرزندشان را ببوسند کیفیت نماز هدیه به والدین: ♦هر کس این نماز را بخواند چنان چه پدر, مادر و عزیزان او زنده باشند مورد رحمت خداوند رحمان و رحیم قرار میگیرند. ♦چنان چه والدین فوت کرده باشند مورد آمرزش خداوند کریم قرار می گیرند. ♦این نماز چنان موجب شادی پدر و مادر می شود که آرزو میکنند زنده شوند و زانوی فرزند خوبشان را ببوسند. ♦خواندن آن موجب گشایش درهای رحمت الهی می شود. -به خاطر سوره نوح آیه 28 هر مهمانی که وارد منزل می شود مورد لطف خدای منان قرار می گیرد. ♦این نماز انسان را در افسردگی های بسیار شدیدی که بر اثر مصیبت های سنگین بوجود می آید آرامش می بخشد. 🌹بهتر است که این نماز در شب جمعه ترک نشود طریقه خواندن نماز هدیه به والدین این نماز دو رکعت است: در رکعت اول :👇 بعد از حمد به جای خواندن سوره ,10 مرتبه آیه 41 سوره ابراهیم خوانده می شود، یعنی آیه زیر: " رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ " پروردگارا، مرا و بر پدر و مادرم و همه مومنان را ببخشاى در روزى كه حساب برپا مىشود. در رکعت دوم:👇 بعد از خواندن سوره حمد 10 مرتبه آیه 28 سوره نوح خوانده می شود، یعنی آیه زیر: " رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَن دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ " پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى. پس از سلام نماز بدون تغییر حالت نماز , ده مرتبه آیه 24 سوره اسرا خوانده می شود: " رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً " پروردگارا: همچنان که پدر و مادر مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند. تو نیز در حق آنها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالش بفرما ╔═══ ☘🌸☘ ═══╗ نماز والدین شب جمعه ╚════ ☘🌸☘ ═══╝  
🌹 همانطور ڪه با قدمهای بلند سمتت می آیم زیر لب ریز میخندم.می ایستے و سوار موتور میشوی... هنوز.متوجه حضور من نشده ای. من هم بی معطلی و با سرعت روی ترڪ موتورت میپرم و دستهایم را روی شانه هایت میگذارم.شوڪه میشوی و به جلو میپری.سر میگردانی و بمن نگاه میکنے!سر ڪج میکنم و لبخند بزرگی تحویلت میدهم! _ سلام آقا!..چرا راه نمیفتی!؟ _ چی!!!...تو!...کجا برم! _ اول خانوم رو برسون کلاس بعد خودت برو حوزه _ برسونمت؟؟؟ _ چیه خب!تنها برم؟ _ لطفاً پیاده شو...قبلشم بگو بازی بعدیت چیه.! _ چرا پیاده شم؟...یعنی تن... _ اره این موقع صبح کلاس داری مگه؟ _ بــــله! پوزخندی میزنی. _ کلاس داری یا تصمیم گرفتی داشته باشے... عصبـے  پیاده میشوم. _ نه!تصمیمم چیز دیگس علےاڪبر! این را میگویم و بحالت دو ازت دور میشوم. خیابان هنوز خلوت است و من پایین چادرم را گرفته ام و میدوم.نفس هایم به شماره مےافتد نمیخواهم پشت سرم رانگاه کنم.گرچه میدانم دنبالم نمےآیـے... به یڪ ڪوچه باریڪ میرسم و داخل میروم... به دیوار تڪیه میدهم و از عمق دل قطرات اشڪم را رها میڪنم. دستهایم را روی صورتم میگذارم، صدای هق هق در کوچه میپیچد. چند دقیقه ای بہ همان حال گذشت که صدایـے منو خطاب کرد: _ خانومی چی شده نبینم اشکاتو! دستم را از روی صورتم برمیدارم،پلک هایم را از اشک پاک و بسمت راست نگاه میکنم. پسرغریبه قد بلند و هیکلے با تیپ اسپرت که دستهایش را درجیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگاهم میکند. _ این وقت صبح؟؟..تنها!؟...قضیه چیه ها! و بعد چشمک میزند! گنگ نگاهش میکنم.هنوز سرم سنگین است.چندقدم نزدیکم می آید... _ خیلے نمیخوره چادری باشی! و به سرم اشاره میکند.دستم را بی اراده بالا میبرم. روسری ام عقب رفته بود و موهایم پیدا بود. بسرعت روسری را جلو میکشم ، برمیگردم ازکوچه بیرون بروم که از پشت کیفم رامیگرد و میکشد.ترس به جانم مے افتد... _ آقا ول کن! _ ول کنم کجا بری خوشگله!؟ سعی میکنم نگاهم را از نگاهش بدزدم. قلبم در سینه میکوبد.کیفم را میکشم اما او محکم نگهش میدارد... . غروری داری ازجنس سیاسیون آمریکا ولی من اهل ایرانم/ مقاوم /سخت وپابرجا ✍ ادامه دارد ...
🌹 ❤️ ❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نفسهایم هر لحظه از ترس تندتر میشود. دسته کیفم را میگیرم و محکم تر نگهش میدارم که او دست میندازد به چادرم و مرا سمت خود میکشد. ڪش چادرم پاره میشود و چادر از سرم به روی شانه هایم لیز میخورد. از ترس زبانم بنده می آید و تنم به رعشه مےافتد. نگاهش میکنم لبخند کثیفش حالم رابهم میریزد. پاهایم سست شده و توان فرار ندارم. یڪ دستش را در جیبش میکند. _ کیفتو بده به عمو. و در ادامه جمله اش چاقوی کوچکی از جیبش بیرون مےآورد و بافاصله سمتم میگیرد.دیگر تلاش بےفایده است. دسته کیفم را ول میکنم ،باتمام توان پاهایم قصد دویدن میکنم که دستم به لبه چاقو اش گیر میکند و عمیق میبرد.بےتوجه به زخم ،با دست سالمم چادرم را روی سرم میکشم، نگه میدارم و میدوم. میدانم تعقیبم نمیکند !به خواسته اش رسیده! همانطور که باقدمهای بلند و سریع از کوچه دور میشوم به دستم نگاه میکنم که تقریباً تمام ساق تا مچ عمیق بریده...تازه احساس درد میکنم!شاید ترس تابحال مقاومت میکرد.بعد از پنج دقیقه دویدن پاهایم رو به سستےمیرود. قلبم طوری میکوبد که هر لحظه احساس میکنم ممکن است برای همیشه بایستد! به زمین و پشت سرم نگاه میکنم. رد خون طوریست که گویـے سربریده گاو را بدنبال میکشی! بادیدن خون و فکر به دستم ضعف غالب میشود و قدمهایم کندتر! دست سالمم را به دیوار خیابان تکیه میدهم و خودم را بزور بہ جلو میکشم. چادرم دوباره ازسرم میفتد. یڪ لحظه چهره علےاڪبر به ذهنم میدود... " اگر تو منو رسونده بودی ...الان من..." با حرص دندانهایم را روی هم فشار میدهم. حس میکنم از تو بدم میاید!! یعنی ممکن است!؟... به کوچه تان میرسم. چشمهایم تار میشود...چقد تا خانه مانده!؟...زانو هایم خم میشود. بزور خودم را نگه میدارم. چشمهایم را ریز میکنم... یعنی هنوز نرفتی!! ازدور میبینمت که مقابل درب خانه تان با موتور ایستاده ای. میخواهم صدایت کنم اما نفس درگلو حبس میشود. خفگی به سینه ام چنگ میزند و با دو زانو روی زمین میفتم. میبینم که نگاهت سمت من میچرخد و یکدفعه صدای فریاد"یاحســـینِ" تو! سمتم میدوی و من با چشم صدایت میکنم... بہ من میرسی و خودت را روی زمین میندازی. گوشهایم درست نمیشنود کلماتت را گنگ و نیمه میشنوم... _ یاجد سادات!...ر...ریحانهه...یاحسین...مامااااان...مااامااان...بیاااا..زنم...ز..زنمممم... چشمهایم راروی صورتت حرکت میدهم... " داری گریه میکنی!؟" ❣❤️❣❤️❣❤️❣ حالےبرای گفتن دیوان شعرنیست یڪ مصرع وخلاصه:تورادوست دارمت ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...
🌹 ❤️ ❤ دستے ڪه سالم است را سمت صورتت مےآورم تا لمس کنم چیزی را که باور ندارم. اشڪهایت! چند بار پلک میزنم. صدایت گنگ و گنگ تر میشود... _ ریحان!.ریحا...ری.. و دیگر چیزی نمیبینم جز سیاهے! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ چیزی نرم و ملایم روی صورتم کشیده میشود. چشمهایم را نیمه باز میکنم و میبندم.حرکات پی در پی و نرم همان چیز قلقلکم میدهد. دوباره چشم هایم را نیمه باز میکنم .نور اذیتم میکند.صورتم را سمت راست میگیرم نجوایـے را میشنوم: _ عزیزم؟صدامو میشنوی! تصویر تار مقابل چشمانم واضح میشود. مادرم خم میشود و پیشانےام رامیبوسد. _ ریحانه!؟مادر! پس چیز نرم همان دستان مـــادرم است. فاطمه کنارش نشسته و با بغض نگاهم میکنم. پایین پایم هم علےاصغر نگاه معصومانه اش را بہ من دوخته. ازبوی بیمارستان بدم می آید! نگاهم به دست باند پیچی شده ام می افتد و باز چشمهایم را با بـےحالےمیبندم. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ زبری به کف دستم کشیده میشود. چشمهایم را باز میڪنم. یک نگاه خیره و آشنا که از بالای سر مرا تماشا میکند. کف دست سالمم راروی لب هایت گذاشته ای! خواب میبینم!؟ چندبار پلک میزنم.نه!درست است.این تویـے!باچهره ای زرد رنگ و چشمانےگود افتاده.کف دستم را گاه میبوسی و به ته ریشت میکشے! به اطراف نگاه میکنم. توی اتاق توام! یعنـے مرخص شدم!؟صدایت میلرزد... _ میدونی چند روز منتظر نگهم داشتی! نا باورانه نگاهت میکنم _ هیچ وقت خودمو نمیبخشم. یک قطره اشک مژه های بلندت را رها میکند. _ دنبال چی هستی؟ چیو میخواستی ثابت کنی!.اینکه دوست دارم؟آره! ریحان من دوســـت دارم... صدایت میپیچد و... . . و چشمهایم راباز میکنم. روی تخت بیمارستانم پس تمامش خواب بود! پوزخندی میزنم و از درد دستم لب پایینم را به دندان میکشم. چندتقه به در میخورد و تو وارد میشوی باهمان چهره زرد رنگی که درخواب دیدم.آهسته سمتم می آیـے،صدایت میلرزد: _ بهوش اومدی! چیزی نمیگویم.بالای سرم مےایستے و نگاهم میکنی. درد را در عمق نگاهت لمس میکنم. _ چهار روز بیهوش بودی!خیلےازت خون رفته بود...نزدیک بود که... لب هایت میلرزد و ادامه نمیدهی. یک لیوان برمیداری و برایم آب میوه میریزی... _ کاش میدونستم کی اینکارو کرده... با.صدای گرفته در گلو جواب میدهم... _ تو اینکارو کردی! نگاهت در نگاهم گره میخورد.لیوان را سمتم میگیری.بغض رادر چشمهایت میبینم... _ کاش میشد جبران کنم... _ هنوز دیر نشده...عاشــــق شو! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی امتحان کن به دوصد زخم مرا،بسم الله ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...