هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخر این ویدئو سوپرایز میشی
💫🌹چقدر این خنده ها قشنگه
🥀🤍شفاعت شهیدان نصیب تان گردد
👈ترجمه صفحه◄ ٤٥٧ ►🌹سورة ص🌹
و می گویند: ما را چه شده که [مردان مؤمن و شایسته] ای که از اشرارشان می شمردیم، نمی بینیم. (۶۲) آیا ما آنان را به ناحق به مسخره گرفتیم [و اکنون در بهشت جای دارند] یا [در دوزخ اند و] دیدگان ما به آنان نمی افتد؟! (۶۳) این گفتگو و مجادله اهل آتش حتمی و واقع شدنی است. (۶۴)بگو: من فقط بیم دهنده ام، و هیچ معبودی جز خدای یگانه قهّار نیست. (۶۵) پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه میان آنهاست، توانای شکست ناپذیر و بسیار آمرزنده است. (۶۶)بگو: این [قرآن من] خبری بزرگ است، (۶۷) که شما از آن روی می گردانید. (۶۸) من از ملأ اعلی هنگامی که [درباره آفرینش آدم] مجادله می کردند، هیچ خبری ندارم. (۶۹) به من وحی نمی شود جز برای اینکه بیم دهنده ای آشکارم.(۷۰) [یاد کن] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من بشری از گل خواهم آفرید. (۷۱) پس زمانی که اندامش را درست و نیکو نمودم و از روح خود در او دمیدم، برای او سجده کنید. (۷۲) پس فرشتگان همه با هم سجده کردند؛ (۷۳) مگر ابلیس که تکبّر ورزید و از کافران شد. (۷۴)[خدا] فرمود: ای ابلیس! تو را چه چیزی از سجده کردن بر آنچه که با دستان قدرت خود آفریدم، بازداشت؟ آیا تکبّر کردی یا از بلند مرتبه گانی؟ (۷۵) گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گل ساختی. (۷۶) [خدا] گفت: از آن [جایگاه] بیرون رو که بی تردید تو رانده شده ای؛ (۷۷) و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد. (۷۸) گفت: پروردگارا! مرا تا روزی که مردم برانگیخته می شوند، مهلت ده. (۷۹) [خدا] گفت: تو از مهلت یافتگانی، (۸۰) تا زمانی معین و معلوم. (۸۱) گفت: به عزتت سوگند همه آنان را گمراه می کنم، (۸۲) مگر بندگان خالص شده ات را. (۸۳)
🟢🟢🟢🟢🟢
اگر مردم میدانستند...
درشوق زیارت امام حسین علیه السلام
🌸❄️🌸❄️🌸
محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود:
اگر مردم میدانستند زیارت امام حسین علیه السلام چقدر فضیلت و ثواب دارد، از شوق میمردند و نفس هایشان از روی حسرت بند میآمد.
پرسیدم:
چقدر فضیلت دارد؟ حضرت فرمودند:
🌸هر کس امام حسین علیه السلام را از روی اشتیاقی که به او دارد زیارت کند،
🌸خداوند برایش هزار حج مقبول و هزار عمرة مبرورة
🌸و اجر هزار شهید از شهدای بدر
🌸و اجر هزار روزه دار
🌸و ثواب هزار صدقه قبول شده
🌸و ثواب آزاد کردن هزار بنده را که مراد از آن رضای خدا باشد، مینویسد.
🟢🟢🟢🟢🟢
وسائل الشیعه، ج۱۴، ص ۴۵۳.
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا را نمی شناسم
گوش بدید حال دلتون خوب می شه
من که لذت بردم
ده سال پیش که نتانیاهو گفته بود اگر ایرانیها آزادی داشتند، شلوار جین میپوشیدند، کاربران ایرانی تو شبکههای مجازی اون موقع این تصویر شهید رضایینژاد و دخترش رو بازنشر کردن و نوشتن «آن مردی که شما شهید کردید، شلوار جین میپوشید.»
#امام_زمان
#ایران_قوی
🔴جهت پیوستن کلیک کنید
🆔گروه سربازان سید علی
لینک و فوروارد آزاد است
🆔کانال انتظار
@Zohoremahdijan
250_46131150840785.mp3
5.33M
♥️🖤..
@hosseinjan15
قلب توی سینم همیشه با ذکرتو همصدا میشه
من ازهمون ساعت که اسمتوبردم
دلم آرومه مخاطب خاصم..🫀
#مجنون۱۲۸
....♥️ حسین ♥️.....
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
همانطور که هاج و واج نگاهت میکنم یکدفعه مثل دیوانه ها آرام میخندم.
زهرا خانوم دست دراز میکند و یقه ات را کمی سمت خود میکشد
_ علی معلومه چته؟...مادر این چه کاریه؟ میخوای دختر مردم بدبخت شه؟...نمیگی خانواده اش الان بیان چی میگن؟
خونسرد نگاه آرامت را به لبهای مادرت دوخته ای. دو دستت را بلند میکنی و میگذاری روی دستهای مادرت.
_ آره میدونم دارم چیکار میکنم...میدونم!
زهرا خانوم دو دستش را از زیر دستهایت بیرون میکشد و نگاهش را به سمت حسین آقا میچرخاند
_ نمیخوای چیزی بگی؟...ببین داره چیکار میکنه!...صبر نمیکنه وقتی رفت و برگشت دختر بیچار رو عقد کنه!
اوهم شانه بالا میندازد و به من اشاره میکند که:
_ والا زن چی بگم؟...وقتی عروسمون راضیه!
چشمهای گرد زهرا خانوم سمت من برمیگردد. از خجالت سرم را پایین میندازم و اشک شوقم را از روی لبم پاک میکنم
_ دختر...عزیز دلم! منکه بد تو رو نمیخوام! یعنی تو جداً راضی هستی؟...نمیخوای صبر کنی وقتی علی رفت و برگشت تکلیفت رو روشن کنه؟
فقط سکوت میکنم و او یڪ آن میزند پشت دستش که:
_ ای خدا!...جووناچشون شده آخه
صدای سجاد در راه پله میپیچد که
_ چی شده که مامان جون اینقد استرس گرفته؟
همگی به راه پله نگاه میکنیم.او آهسته پله هاورا پایین می آید. دقیق که میشوم اثر درد را در چشمان قرمزش میبینم. لبخند لبهایم را پر میکند.وپس دلیل دیر امدن از اتاقش برای خداحافظی ،همین صورت نم خورده از گریه های برادرانس...
زینب جوابش را میدهد
_ عقد داداشه!
سجاد با شنیدن این جمله هول میکند، پایش پیچ میخورد و از چند پله آخر زمین میخورد.
زهرا خانوم سمتش میدود
_ ای خدا مرگم بده! چت شد؟
سجاد که روی زمین پخش شده خنده اش میگیرد
_ چیه داداشه؟..بلاخره علی میخوای بری یا میخوای جشن بگیری؟...دقیقا چته برادر
و باز هم بلند میخندد. مادرت گوشه چشمی برایش نازک میکند
_ نعخیر.مثل اینکه فقط این وسط منم که دارم حرص میخورم.
فاطمه که تابحال مشغول صحبت با تلفن همراهش بود.لبخند کجی میزند و میگوید
_ به مریم خانوم و پدر ریحانه زنگ زدم.گفتم بیان...
زینب میپرسد
_ گفتی برای چی باید بیان؟
_ نه!فقط گفتم لطف کنید تشریف بیارید. مراسم خداحافظی توخونه داریم...
_ عه خب یه چیزایی میگفتی یکم اماده میشدن
تو وسط حرفشان میپری
_ نه بزار بیان یهو بفهمن! اینطوری احتمال مخالفت کمتره 💞
❣❤️❣❤️❣
شوهر زینب که در کل از اول ادم کم حرفی بود. گوشه ای ایستاده و فقط شاهد ماجراست روحیات زینب را دارد. هر دو هم می ایند
تو مچ دستم را میگیری و رو به همه میگویی
_ من یه دو دیقه با خانومم صحبت کنم
و مرا پشت سرت به اشپزخانه میکشی.کنار میز می ایستیم و تو مستقیم به چشمانم خیره میشوی
سرم را پایین میندازم
_ ریحانه؟اول بگو ببینم ازومن ناراحت که نشدی ؟
سرم را به چپ و راست تکان میدهم.
تبسم شیرینی میکنی و ادامه میدهی
_ خدارو شکر.فقط میخوام بدونم از صمیم قلبت راضی به اینکار هستی
شاید لازمه یه توضیحاتی بدم..
من خودخواه نیستم که بقول مادرم بخوام بدبختت کنم!
_ میدونم..
_ اگر اینجا عقدی خونده شه دلیل نمیشه که اسم منم حتماً میره تو شناسنامه ات
باوتعجب نگاهت میکنم
_ خانومی! این عقد دائم وقتی خونده میشه. بعدش باید رفت محضر تا ثبت شه
ولی من بعد ازوجاری شدن این خطبه یہ راست میرم سوریه
دلم میلرزد و نگاهم روی دستانم که بهم گره شده سر میخورد
_ من فقط میخواستم که...که بدونی دوست دارم.واقعاً دوست دارم
ریحانه الان فرصت یه اعترافه
من از اول دوست داشتم! مگه میشه یه دختر شیطون و خواستنی رو دوست نداشت؟ اما میترسیدم..نه از اینکه ممکنه دلم بلرزه و بزنم زیر رفتنم! نه!..بخاطر بیماریم! میدونستم این نامردیه در حق تو! اینکه عشقو از اولش درحقت تموم میکردم! الان مطمئن باش نمیزاشتی برم!
ببین...اینکه الان اینجا وایسادی و پشت من محکمی.بخاطر روند طی شده اس.اگر از اولش نشون میدادم که چقدر برام عزیزی
حس میکنم صدایت میلرزد
_ ریحانه ..دوست نداشتم وقتی رفتم تو با این فکر برام دست تکون بدی که " من زنش نبودم و نیستم" ما فقط سوری پیش هم بودیم
دوست دارم که حس کنی زن منی! ناموس منی.مال منی
خانوم ازدواج قرار دادی ما تا نیم ساعت دیگه تموم میشه و تو رسماً و شرعاً...و بیشتر قلباً میشی همسر همیشگی من!
حالا اگر فکر میکنی دلت رضا به این کار نیست! بهم بگو
حرفهایت قلبم را از جا کنده.پاهایم سست شده. طاقت نمی آورم و روی صندلی پشت میز وا میروم. تو از اول مرا دوست داشتی...نگاهت میکنم و توواز بالای سر با پشت دستت صورتم را لمس میکنی. توان نگه داشتن بغضم را ندارم. سرم را جلو می آورم و میچسبانم به شکمت...همانطور که ایستاده ای سرم را در آغوش میگیری. به لباست چنگ میزنم و مثل بچه ها چندبار پشت هم تکرار میکنم
_ توخیلی خوبی علی خیلی..
✍ ادامه دارد ...