eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سنگر نوشته 🌹
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 خاطره ی از روز شانزدهم آبان ۹۴ بنا بود شب باشه عمليات من و عمار و ميثم ٣ نفري كنار هم زير يه دونه پتو دراز كشيده بوديم و آسمون تماشا ميكرديم و منتظر دستور شروع خيلي سرد بود اون شب يهو شيخ مالك از راه رسید زور چپون خودش رو جا كرد زير پتو و هِرهِر با اون خنده ی مخصوصش زد زیر خنده شیخ توپول يه تكون به خودش داد و كُل پتو رو کشید رو خودش عمار پاشد پرت کرد خودش رو روی شیخ که آخه توپول تو از كجا پيدات شد خلاصه كل شب رو چهار نفري دراز كش زير آبله مرغونِ ستاره ايِ آسمون ، جوك گفتيم و خنديديم بعد نماز صبح بود که ندا اومد ، عمار بگو يا علي و راه بيفت عمار گفت پاشو بچه هارو راه بنداز بريم گفتم چيو راه بنداز كجا بريم الان آفتاب ميزنه خورشيدُ چيكارش كنيم گفت: ما هم ميزنيم رويِ خورشيدم كم ميكنيم نفهميدم چي ميگه اون موقع با يه گردان راه افتاديم هوا روشن شد كربلا بپا شد عاشورا مكن اي صبح طلوع با طلوع خورشید ،اولین شهید معرکه فرمانده بود دو دقیقه بعد میثم و ... و ... و ... بعد از یه روزِ کامل جنگ عاشورایی ، خورشید داشت غروب میکرد که ته مونده هاي گردان ، خاکریز دشمن رو فتح كرد الحق که روی خورشید رو کم کرد فرمانده 🆔https://zil.ink/sangar_neveshteh
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 خاطره ی از روز شانزدهم آبان ۹۴ بنا بود شب باشه عمليات من و عمار و ميثم ٣ نفري كنار هم زير يه دونه پتو دراز كشيده بوديم و آسمون تماشا ميكرديم و منتظر دستور شروع خيلي سرد بود اون شب يهو شيخ مالك از راه رسید زور چپون خودش رو جا كرد زير پتو و هِرهِر با اون خنده ی مخصوصش زد زیر خنده شیخ توپول يه تكون به خودش داد و كُل پتو رو کشید رو خودش عمار پاشد پرت کرد خودش رو روی شیخ که آخه توپول تو از كجا پيدات شد خلاصه كل شب رو چهار نفري دراز كش زير آبله مرغونِ ستاره ايِ آسمون ، جوك گفتيم و خنديديم بعد نماز صبح بود که ندا اومد ، عمار بگو يا علي و راه بيفت عمار گفت پاشو بچه هارو راه بنداز بريم گفتم چيو راه بنداز كجا بريم الان آفتاب ميزنه خورشيدُ چيكارش كنيم گفت: ما هم ميزنيم رويِ خورشيدم كم ميكنيم نفهميدم چي ميگه اون موقع با يه گردان راه افتاديم هوا روشن شد كربلا بپا شد عاشورا مكن اي صبح طلوع با طلوع خورشید ،اولین شهید معرکه فرمانده بود دو دقیقه بعد میثم و ... و ... و ... بعد از یه روزِ کامل جنگ عاشورایی ، خورشید داشت غروب میکرد که ته مونده هاي گردان ، خاکریز دشمن رو فتح كرد الحق که روی خورشید رو کم کرد فرمانده 🆔https://zil.ink/sangar_neveshteh