eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
📆 چهارشنبه ☀️ ۱ فروردین ۱۴۰۳ هجرے شمسے 🌙 ۹ رمضان ۱۴۴۵ هجرے قمرے 🎄 ۲۰ مارس ۲۰۲۴ میلادے 📿 امروز ۱۰۰ مرتبه: 🎗«یا حَیُّ یا قَیّوم»🎗 🎗«ای زنده، ای پاینده»🎗 ☀️ رویدادهای امروز در تقویم خورشیدی: 🌷عید و آغاز سال هجری شمسی 🔹به مناسبت اقامت قوای بیگانه در خاک ایران مراسم نوروز برپا نشد و در عوض روز عزای ملی اعلام شد (1290ش) 🔸سپهدار رئیس الوزراء حیدر عمو اوغلی و یارمحمدخان دو تن از مجاهدین تندرو را توقیف کرد.(1290ش) 🔹وثوق الدوله رئیس الوزراء تشکیل دسته تفنگداران جنوب را به رسمیت شناخت.(1296ش) 🔸مراسم سلام عید نوروز در کاخ گلستان در حضور احمدشاه با سردی برگزار شد. جز رئیس الوزراء و وزیران و چند تن از درباریان کسی در مراسم شرکت نکرد، زیرا غالب رجال در بند زندان گرفتار بودند و کسانی مانند مشیرالدوله و مؤتمن الملک و مستوفی الممالک که زندانی نبودند دعوت شاه را نپذیرفته و در مراسم حضور پیدا نکردند (1300ش) 🔹از طرف احمدشاه یک قبضه شمشیر مرصع به سردار سپه فرمانده دیویزیون قزاق اعطاء شد (1300ش) 🔸سید ضیاءالدین تشکیل اداره بلدیه را در تهران و شهرها اعلام کرد (1300ش) 🔹فرمان انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی از طرف وزارت داخله منتشر شد.(1307ش) 🔸امیرلشکر احمدآقاخان امیراحمدی فرمانده قوای غرب به درجه سپهبدی ارتقاء یافت.(1308ش) 🔹سرتیپ محمدخان نخجوان کفیل ارکان حزب کل قشون به درجه امیرلشکری نائل شد.(1310ش) 🔸تبدیل واحد پول ایران از قِران به ریال و چاپ اوّلین اسکناس توسط بانک ملی ایران در قطعات 5، 10، 20، 50، 100، 500 و 1000 ریالی (1311ش) 🔹تنظیم ماه‏های هجری بر اساس تاریخ خورشیدی در ایران: تاریخ رسمی کشور بر ماههای شمسی تنظیم گردید و به کار بردن ماههای هجری قمری ممنوع شد.(1314ش) 🔸ابوالقاسم فروهر وزیر داخله به وزارت صناعت و معادن که به نام وزارت پیشه و هنر تغییر نام داده است منصوب گردید.(1317ش) 🔹اولین قطار مسافربری از تهران به اهواز حرکت کرد و بهره برداری راه آهن سراسری ایران شروع شد.(1318ش) 🔸ترومن رئیس جمهور آمریکا اولتیماتوم معروف خود را برای دولت شوروی فرستاده و تهدید کرد که اگر شوروی ایران را تخلیه نکند آمریکا نیز نیروهای خود را وارد ایران خواهد کرد (1325ش) 🔹تأسیس مدرسه علمیه حقانی (1339ش) 🔸قرارداد ایجاد پالایشگاه نفت (مدرس) بین مدیرعامل شرکت نفت ایران و وزیر نفت هندوستان امضاء شد. سرمایه این شرکت 18 میلیون دلار می‌باشد (1344ش) 🔹برف و باران شدیدی در تهران و سایر شهرها در سی سال اخیر بی سابقه بود و خسارات زیادی به بار آورد (1351ش) 🔸عملیات قوچ سلطان در مریوان، به طور مشترک (1360ش) 🔹شهادت شهید هادی شاه‌حسینی (1361ش) 🔸شهادت شهید علیرضا کریمی (1365ش) 🔹محکومیت کاربرد سلاح‌های شیمیایی توسط عراق در شورای امنیت سازمان ملل (1365ش) 🔸درگذشت دانشمند گرانقدر "دکتر ابوالحسن شیخ" پدر علم شیمی نوین ایران (1376ش) 🔹جشن نوروز ؛ جشن سال نو 🌙 رویدادهای امروز در هجری قمری: 🔹تولد حضرت یحیی بن زکریا علیه‌السّلام 🔸درگذشت "آلغ بیک تیموری" فرمانروای دانش‌دوست و دانشمند نجوم (853ق) 🔹حمله وهابیان به نجف (1225ق) 🔸رحلت عارف نامی شیخ "محمد بهاری همدانی" (۲۳ مهر ۱۲۸۶ش) (1325ق) 🔹درگذشت عالم وارسته آیت‌اللَّه "شیخ علی خویی" (۲۷ دی ۱۳۱۰ش) (1350ق) 🎄 رویدادهای مهم امروز در تقویم میلادی: 🔹مرگ "ریچارد شیردل" پادشاه معروف انگلستان (1199م) 🔸درگذشت "اسحاق نیوتن" منجم و ریاضی‏دان شهیر انگلیس (1727م) 🔹روز ملی و استقلال کشور افریقایی "تونس" (1956م) 🔸آغاز حمله انتقامی ویت‏کنگ‌ها علیه نیروهای امریکایی در ویتنام (1967م) 🔹پایان تسلط رژیم نژادپرست افریقای جنوبی بر کشور نامیبیا (1990م) 🔸یورش نظامی امریکا و انگلیس به عراق و آغاز جنگ سوم خلیج فارس (2003م) 🔹روز جهانی زبان فرانسوی 🔸روز جهانی سلامت دهان 🔹روز جهانی قصه‌گویی 🔸روز جهانی گنجشک 🔹روز جهانی آرد 🔸روز جهانی شادی
✍️ 💠 انگار گناه و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که خودش را عقب کشید و خواست در را ببندد که سعد با دستش در را گرفت و گله کرد :«من قبلاً با ولید حرف زدم!» و او با لحنی چندش‌آور پرخاش کرد :«هر وقت این رو طلاق دادی، برگرد!» در را طوری به هم کوبید که حس کردم اگر می‌شد سر این ایرانی را با همین ضرب به زمین می‌کوبید. نگاهم به در بسته ماند و در همین اولین قدم، از پشیمان شده بودم که لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید. 💠 سعد زیر لب به ولید ناسزا می‌گفت و من نمی‌دانستم چرا در ایام آواره اینجا شده‌ایم که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم :«این ولید کیه که تو به امیدش اومدی اینجا؟ چرا منو نمی‌بری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟» صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا مقصر می‌دانست که به‌جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد :«چون ولید بهش گفته بود زن من ایرانیه، فهمید هستی! اینام وهابی هستن و شیعه رو می‌دونن!» 💠 از روز نخست می‌دانستم سعد است، او هم از من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند نبودیم و تنها برای آزادی و انسانیت مبارزه می‌کردیم. حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم... ✍️نویسنده: