eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
834 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب مزار خلدبرین یزد شهدای گمنام به یاد داداش محمد حسین #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی @hajammar313
بسم رب الحسین یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم شب سوم گذشت. و زنده ایم شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار) خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد 220 روز مونده تا محرم 210 روز مونده تا مستی 186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا 40 روز مونده ... همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح محمدحسین چله میگرفت اخه میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه. محمدحسین الان ... __________________________________ همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم گفت:خدایا یعنی زنده‌ا‌يم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟؟! . .
ای شهـــ🌷ــید ! #در_هوایـت بی قرارم هوایم را داشته باش #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی🌸🍃 @hajammar313
شهیـــღـد عِشـق
@hajammar313
 روایت یکی از فرماندهان مدافع حرم: حدود چهل روز قبل از شهادتش یعنی هفتم مهر، عمار توی یک پادگان برای بچه ها صحبت می‌کرد.  داشت برای نیروهای تازه وارد، شرایط منطقه را توجیه می‌کرد.توی آن جلسه، هم بود. جلسه که تمام شد، قرار شد با ایشان و عمار و چند تا از فرماندهان محورها، به بازدید از خطوط مختلف برویم. توی راه وقتی من و عمار با هم حرف می‌زدیم، سردار همدانی متوجه شد که عمار من را 《عمو》 صدا می‌کند. بهم گفت:《فلانی ماجرا چیست؟ مگر شما از قبل با هم آشنایی داشتید؟!》 گفتم:《من این بچه را از نوزادی تا الان می‌شناسم و با خانواده‌شان رفت و آمد دارم.》 تا این حرف را زدم سردار همدانی رو کرد به عمار و گفت:《آخر تو چرا به این می‌گویی عمو؟! اصلا می‌دانی این چه آدمی هست که هی بهش میگی عمو؟! از من میپرسی، بیخیالش شو و ارتباطت رو باهاش قطع کن! این آدم، آدم خوبی برای معاشرت نیست ها! سابقه‌اش دست من است...از من گفتن بود!》 عمار هم سرش را انداخته بود پایین و فقط لبخند می‌زد. بهش گفتم:《 ببین عمار جان! من عموی تو هستم. ما یک عمر است که باهم رفت و آمد داریم و نون و نمک همدیگر را خوردیم. قرار هم هست ان‌شاءالله از این به بعد هم مثل قبل باشیم، ام ایشان چی؟! سردار همدانی آمده برای ماموریت؛ اصلا معلوم نیست بعدش او را ببینی یا نه! پس خوب حواست را جمع کن که من را بهش نفروشی!》 شهید همدانی از حرفم زد زیر خنده، اما این جوان جمله‌ای حرف نزد و فقط لبخند زد. خیلی حد و حدود خودش را می‌دانست. با شهید همدانی و عمار، از خطی که مسئولیتش با او بود بازدید کردیم. نزدیک غروب بود که برگشتیم توی مقرشان و نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز، محمدحسین از شهید همدانی خواست که چند جمله برای نیروهایش صحبت کند. خودش بچه ها را جمع کرد، یک نفر را هم گذاشت تا صحبت های سردار همدانی را برای نیروهای عرب زبان ترجمه کند. صحبت های شهید همدانی به آخر رسید و خطاب به جمع گفت:《دعا کنید که آخر عمری، خدا ما را عاقبت به خیر کند و به بهترین شکل ما را پیش خودش ببرد.》 . @hajammar313
بسم رب الشهدا کار کردن پی در پی بدون استراحت.... میدیدم چطور داره پر میکشه از خنده هاش مشخص بود از شوخیا و شیطنتاش معلوم بود از کار کردنش میشد فهمید که دیگه وقت رفتنشه... عمار کلا خیلی کار میکرد، بخصوص چند شب قبل عملیات تا لحظه ی شهادتش کارش خیلی بیشتر شده بود، واقعا شب و روز نداشت... چندین روز بود  بود ماشین یکی از فرمانده ها خراب شد  طول میکشید تا مکانیک بیاد، محمدحسین گفت: فرصت خوبیه یه چرتی بزنیم. گفت بیا توهم بخواب بعد چشماش رو بست دوربینم رو درآوردم و دوتا عکس ازش گرفتم وقتی به عکس نگاه کردم با خودم گفتم : چقدر آروم خوابیده ، انگار شهید شده ، وقتی عکس بعد از شهادتش رو دیدم ، دیدم انگار خوابیده ، عین همون عکس آروم و آروم و آروم و خوشگل ، حتی خیلی خوشگل تر از اون عکس . میگفت راز اون آرامش رو میدونستم، آخه تازه داشت یه دل سیر استراحت میکرد ، تازه داشت  های اون همه کار و زحمت کشیدناش رو در میکرد . میگفت : تو آغوش خداش راحت خوابیده بود ... . یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیةً مَرضیة فَادخلی فِی عِبادی وَادخلی جَنََّتی   @hajammar313
🌹 🍃توی کار شهید و شهدا غوطه ور بود. اگر به موبایلش نگاه کنی،می بینی از همهٔ شهدا عکس دارد. 🍃یکی از کارهایش رسیدگی به امور خانواده های شهدا بود. زیاد هم از جیب خودش خرج می کرد.خوش سلیقه بود و پای کار. 🍃نیروهای غیر ایرانی را که برای آموزش می آوردیم،می برد بهشت زهرا (س) ،راوی خوبی بود. می برد و می چرخاند و کامل توضیح می داد. عربی خوب صحبت می کرد.میدانی یاد گرفته بود. 🍃بالاخره حاجت روا شد و به حاجت دلش که بود رسید. ✨در هوایت بی قرارم روز و شب ✨سر ز پایت بر ندارم روز و شب ❤️ @hajammar313
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
#چالش_رفیق_شهیدم 🕊🌷 تصویر شماره شصت و دو2⃣6⃣ #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی #جوایز 😍👇👇👇 1⃣ نفر اول : ۵۰هزار تومان 💰💰💰 2⃣نفر دوم : گاردگوشی به ارزش ۳۵هزارتومان 💰💰 3⃣نفر سوم : شارژ ۱۰هزار تومانی💰 برای شرکت در #چالش درکانال شهدایی ما عضو شوید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 آیدی کانال #گاردگوشی📱 اسپانسر #چالش👇 @gard_fotros #جانمونین ❌❌ تصویر انتخابیتون رو به آیدی زیر بفرستید @j_montazer18👤 #کانال_رسانه_شهدایی_معرفت
بسم رب الحسین یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم شب سوم گذشت. و زنده ایم شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار) خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد 220 روز مونده تا محرم 210 روز مونده تا مستی 186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا 40 روز مونده ... همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح محمدحسین چله میگرفت اخه میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه. محمدحسین الان ... __________________________________ همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم گفت:خدایا یعنی زنده‌ا‌يم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟؟! . .
'♥️بعَد اَز |خـُدا| عاشـِ♡ـق اون بَنـده شـم ڪه '🦋اومَد توےِ زِندگیم و آسِمون دِلَم رو خُدایی ڪَرد..، . #رفیق‌خـدایی‌‌‌حال‌دلتوخـوب‌میڪنه:) #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی 🌸 #حاج_عمار @Hajammar313
⚘﷽⚘ دیگـــــر ★تو را ⇜ مینویسم ❣ #تو را ⇜میخوانم ★و تو را ⇜ نفس میکشم😌 ★تا شاید باد پاییزی🍂 ❣ #نگاه_تو را برایم ★به ارمغان بیاورد❤ #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی #عمار_حلب #شهید_عشق #یلدا ❤| @Hajammar313
آسِمان فُرصَتِ پَرواز بُلندیست ولی، قِصه آنست چه اندازه کَبوتَر بآشی•|🕊|• @Hajammar313
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
🍃محمد حسین جان سلام . سالی دیگر نیز گذشت کوتاه برای تو و بلند و سخت برای ما . فرصت های از دست داده هرسال زیادتر رخ می نماید..شاید آن دلیل که ها از روزگارمان رخت بر بسته اند. برکت هایی که یکی از آنان وجود و نفس امثال شماست.😔 . 🍃ردِّ‌پاهایت را در شهر می بینم ، تقریبا هرجا که سَرَکی کشیدی تمثال یا عکست را جلوه دار زده اند.حتی کسانی که در حد سلام احوال گیرت بوده اند.😊 . 🍃تفریحم بود آن هم که به چشم بر هم زدنی از دست رفت.سرگرمی هایم حال چرخ زدن است هم دور خود هم دور شهر هم دور هم... سرگیجه گرفته ام از گشتن های بیهوده و از سر بیکاری و سرگرمی..😞 . 🍃محمد حسین، روز به روز قد می کشد، رشید می شود.شاید او بتواند راهت را ادامه دهد. من هنوز در پیدا کردن مسیری که در آن سیر کردی مانده ام .😓 . 🍃قبلا مزه تلخ قهوه های کافه ای که را به دیوار داشت هشیارم می کرد.اما الان همان قهوه برایم بی مزه است.😐 . 🍃اشتهایم رابرای زندگی از دست داده ام.تو هرروز در تمام این چند سال سر سفره کرم اولی الامر بودی.اما من هرروز سر سفره پرخوری می کنم و تنم فربه گناه است.آنقدر چاق شده ام که حال و حتی فردی را ندارم.😰 . بی معرفت،حالا که در تلاطم دنیا دارم می شوم و امید به دستگیری ات دارم ،دل کنده ای و رفتی چسبیدی به ملکوت و من که زیر پاهایت ،دست و پا می زنم را رها کرده ای .نگاه کن من به تو بسته ام.مهرت را به دل...💔 . 🍃محمد حسین، زمانه بد فشار را به گلو رسانده.از زندگی فقط آرزوی مرگ می توان داشت.😭 . 🍃هرروز را وجدان و عمرمان نشویم روزمان شب نمی شود . با دین تیغ می زنند و زخم می ماند از عمل و وای از مدعیان بی علم و گاها بی عمل..❗️ . 💚 . ✍نویسنده: . 🍃به مناسبت تولد . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
😎🎈 ماه کامل شده ای ...! چشم حسودانت کور 🙃 آنچه خوبان همه دارند ؛ تو یک جا داری💔 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
از 🌴🍃 کانال🌴🍃 _ شهیدم🌴🍃 _ مبارک🌴🍃 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
🍃دلم تنگ و با چشمانم غریبه است. تقویم، تولد شهیدی را نشانم می دهد که روزی شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم اما شکسته شد و را زخمی کرد💔 . 🍃می دانی رفیق، من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم . خودم کم آورده ام .دست به زانو گرفته ، با نفس های بریده در جاده ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از ، له شده با حسرت می نگرم .😥 . 🍃سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است. بیا و فرمانده قلبم باش. این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش .برایم خط و نشان بکش . لکه های گناه و و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن . .یاری ام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این شده ام.😓 . 🍃مدتی است نماز صبح هایم با طلوع خورشید ، قضا می شود و روزگار و تلخی هایش را در این قضا مقصر می دانم .تو را قسم به ، دعا کن بیدار شوم از این خواب غفلت که در آن شده ام...😔 . 🍃تو را قسم به که در آن شهد نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظاره گر هستم.😞 . 🍃 حاج عمار نتوانسم خودم را خرج کنم . روز به روز دورتر می شوم از ارباب.فقط اگر گاهی کسی از و و بگوید.دلم می لرزد...😭 . 🍃کاش تو بودی و اتاق اشک با وسعتی بی پایان.تو بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم. تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام .شاید اشک های روح خسته ام را دهد...🕊 . 🍃رفیق شهید، بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و هدیه کنم به تو...🥀 . 🍃راستی .ببخش که امروز هم سنگ صبور درد های دلم بودی.💔 . 🍃به مناسبت تولد . ✍نویسنده: . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
بسم رب الحسین یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم شب سوم گذشت. و زنده ایم شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار) خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد 220 روز مونده تا محرم 210 روز مونده تا مستی 186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا 40 روز مونده ... همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح محمدحسین چله میگرفت اخه میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه. محمدحسین الان ... ______________________________ همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم گفت:خدایا یعنی زنده‌ا‌يم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟؟! . . ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
به فکر مثل ‌شهدا مردن نباش... به فکر مثل شهیدا زندگی کردن باش❤️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
15.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ی رفیق دارم که نامش حسینه❤️💔 تقدیم با عشق به روح شهید🌺 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
اهل شهادت‌ که باشی هرجای این‌کره‌خاکی هم قرار داشته باشی شهید‌خواهی شد... چِقَدر شهادت به تو می آید :) ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشــق است این‌ڪه یک نفر آغاز مے‌‌ڪند هر روز صبح را به هــواے سلام تــو ...🦋🍃 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
مسیر افلاڪ از خاڪ می‌گذرد خاڪی شوید تا آسـمانی شوید ...🦋🍃 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
تا نِگاهت میکنم آرام میخندۍ به من من فداۍ خنده ات ماه منیر من...😌🍃 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حبیبـــــ دل فقط خُداست. چند سالی‌ست فاطمیه که می‌آید، پیشواز تلفن همراهت توی سرم تکرار می‌شود. آخ که چقدر هم دوستش داشتی... راستی! حالا چه چیزی را برای پیشوازت در بهشت انتخاب کرده‌ای؟! به گمانم هرچه که هست، رنگی از مادر داشته باشد. چه می‌دانم.. پست اینستاگرام آقای جعفری نویسنده کتاب عمار حلب و قصه دلبری😌🍃 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
آنـان ڪ عاشقنـد بہ دنبال دلبـرند هر جـا ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند عشـاق روزگار سبـڪبـال مےپـرند...❤️🍃 🌱 🆔 @hajammar313 🔶🔹
معرفی کتاب «قصه دلبری» داستان زندگی شهید محمدحسین محمدخانی، از شهدای مدافع حرم است به روایت مرجان درّعلی، همسر شهید. کتاب را محمدعلی جعفری نوشته است. جعفری پیش از این زندگی این شهید را به روایت همراهان و همرزمانش در «عمار حلب» نوشته و منتشر کرده بود، این‌‌بار از زاویه‌ای جدید و البته با نگاهی نزدیک‌تر به زندگی این شهید مدافع حرم پرداخته است. خاطرات «قصه دلبری» از دوران دانشجویی همسر شهید در دانشگاه آغاز می‌شود و پس از آن با ذکر خاطراتی از آغاز زندگی مشترک با شهید محمدخانی، تولد فرزندان و در نهایت شهادت شهید به اتمام می‌رسد. کتاب نثری شیرین و خواندنی دارد؛ مانند اکثر آثاری که روایت فتح در این قالب منتشر کرده است، با این تفاوت که این‌بار حرف از شهیدی است که همانند ما در این شهر نفس کشیده و زندگی کرده است. @Hajammar313