eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
800 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب شهدا وصدیقین❤ خوب یادم هست ممد حسین می گفت که سه جا دشمن به سپاه امام حسین گفت: «ای والله!»؛یک جا راجع به بچه های حضرت زینب بود. با لحجه عربی هم می گفت: «ای والله». از صفای با حرّ که نگو! شرمنده شده بود. قصه اش قشنک بود. این که مفش انداخت دور گردن و آمد. من غرور داشتم و از این کار ها نمی کردم. فقط در سینه زنی همیشه نگاه میکردم به سقف و می گفتم که این عذاداری را از من قبول کنید. بعضی وقت ها حال و روزم بهم می ریخت، می زدم به صورتم. دلم به حال خودم می سوخت، به حال اطرافیانم. به ممد حسین حسودی ام می شد. می گفتم: «می گفتم خوش به حال امام حسین که همچین نوکر هایی داره. هیچ وقت نمیشه یه روز برسه که ما نوکر این مدلی در خونه امام حسین بشیم.» بیش از این کاری نمیکردم. یاد گرفته بودم با آن ها چطور سینه بزنم. مثل عرب ها خم می شدند. اذن می گرفتند و بلند می شدند، می زدند روی سینه. بیشتر آدم ها وقتی صدای ممد حسین را می شنیدند، می گفتند که صدایش اگزوزی است. راست هم می گفتند. بعضی وقت ها در شور اصلا معلوم نبود چه می خواند! ولی صفایی داشت، مخصوصا با واحدش. بی شیله پیله می خواند. یک جاهایی واقعا از خود بی خود می شد و هیچ کس هیچ چیز نمی فهمید. (ببین داداش! من اونقدر هم گنده نیستم. توب کتابت گندمون نکنی! استیل و حرف زدنم این طوریه. دو خط بیشتر ننویس. بنویس یک آدم از خدا بی خبری بود که آمد در این خانه؛ نوکر شد و رفت.) پایان قسمت اول فصل اول ادامه دارد... @Hajammar313
شهاب با چشم هایی گرد شده و ابروهایی پریده گفت: – می گم یه هفته بعد، تو سوال سخت می پرسی! سینا قاطعانه گفت: – فقط تا فردا شهاب. تا فردا به من مورد و مکانی که میشه نفوذی بشه رو می گی! و از سر میز بلند شد و رفت، اما قبل از این که بیرون برود دوباره رو کرد سمت شهاب و گفت: – تا امشب گزارش کامل همراه با نظر خودت رو می خوام! بعدش یه کله پاچه مهمون منی! چطوره؟ هوم؟ الان دیگه اون چشم و ابروتو جمع کن! شب ساعت یازده شهاب تمام موردها را دوباره برای سینا چید و مسیر رفت و آمد همه را بررسی کرد. هم روی مورد باید دقت می کردند و هم زمانی که می خواستند میکروفون را نصب کنند. شهاب گفت: -یه چیزو حواست باشه، اگر شب موقع برگشت میکروفون رو نصب کنی، ممکنه فردا با یه کیف دیگه بزنه بیرون و بیاد محل کارش! کلا اینا در حال تیپ عوض کردنن! -وای… نگو که مسیر آمدنشون رو باید بررسی کنی و دو روز وقت می خوای! شهاب دستی کوبید پشت کمر سینا که نیم متر پرت شد جلو: – داداشت تمام و کمال کار انجام میده. سینا با گزارش تکمیلی که شهاب داد مسیر دو تا از زن ها را بررسی کرد. سوژه ای که سینا انتخاب کرد؛ یک زن بیست و شش ساله و عاشق پوشیدن لباس لی بود. این کار خودش بود و قرار شد شهاب هم برود سراغ سوژه ی بعدی. این دو نفر افرادی بودند که می شد از طریق آن ها به فضای داخلی خانه راه پیدا کرد. سینا همراه نیرویش افسر عملیات رفت سمت مترو و شهاب سمت میدان آزادی! زن که در تور قرار گرفت… همراهش شد تا شلوغی مزخرف مترو. تمام زوایای این ایستگاه را حفظ بود و نقطه ی اصلی وصل میکروفون را در نظر داشت. نگاهی به نیرو انداخت و او سری تکان داد. زمان وصل میکروفون که رسید، نیرو مقابل زن قرار گرفت و کیف دستیش را رها کرد. تمام محتویات کیف پخش زمین شد. نیرو عصبی و با ناراحتی رو به زن گفت: – خانوم… خانوم! این چه وضعشه؟ زن کمی عقب کشید و هراسان از عکس العمل او خم شد تا وسایل را جمع کند. وسایل کیف بیشتر از آنی بود که راحت جمع شود و غرغرهای نیرو، زن را وادار کرد تا بنشیند و کیفی که رو دوشش بود را زمین بگذارد. سینا خودش را رساند. نشست و گفت: – زن ها همیشه گیجند. ببین خانم با کیف این آقا چه کار کردی؟ نیرو با ابروهای در هم رفته از زن دفاع کرد: – نه آقا خب این خانوم حتما کار داشتند که عجله کردند. الان هم با هم جمع می کنیم. شما زحمت نکشید. خانم شما هم خودتون رو ناراحت نکنید. حین گفتگو، سینا میکروفون را نصب کرد. وسایل جمع شد و نیرو با زن همراه شد! زن از موقعیت پیش آمده راضی بود، سر صحبت را با نیرو باز کرد و چرایی عجله اش را گفت. فرصت پدید آمده بود. بعد از مترو هم با توجه به هم مسیر شدنشان نیرو را کشاند سمت محل کارش. معلوم نبود او دارد تور پهن می کند یا نیرو! سوژه ی شهاب اما، امروز مثل دو روز قبل با اتوبوس که نیامد هیچ، اصلاً نیامد. شهاب ت.م را گذاشت و خودش رفت اداره برای رصد هدایت بقیه ی تیم… تمام زن های دیگر هم مدل رفت شان را عوض کرده بودند. با سینا تماس گرفت: -شما و خانم سلامتید؟ 🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸 (به درخواست نویسنده کپی آزاده) @hajammar313
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 به‌رغم همه‌ی این مشکلات طاقت‌فرسا، جمهوری اسلامی روزبه‌روز گامهای بلندتر و استوارتری به جلو برداشت. این چهل سال، شاهد جهادهای بزرگ و افتخارات درخشان و پیشرفتهای شگفت‌آور در ایران اسلامی است. عظمت پیشرفتهای چهل‌ساله‌ی ملّت ایران آنگاه بدرستی دیده میشود که این مدّت، با مدّتهای مشابه در انقلابهای بزرگی همچون انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر شوروی و انقلاب هند مقایسه شود. مدیریّتهای جهادی الهام‌گرفته از ایمان اسلامی و اعتقاد به اصل «ما میتوانیم» که امام بزرگوار به همه‌ی ما آموخت، ایران را به عزّت و پیشرفت در همه‌ی عرصه‌ها رسانید. 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 💪 📱 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
❤️🍃❤️🍃 *﷽* 🍃❤️🍃 ❤️🍃 🍃 خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام خداوندا،‌ ای عزیز! من سال‌ها است از کاروانی به‌جامانده‌ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آن‌ها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آن‌ها، نام آن‌ها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند. عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. 🍃 🍃❤️ 🍃❤️🍃 🍃❤️🍃❤️ ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸