یاصآحبالزمآن!
جوانانبراےخرسندےات
جآندࢪ دایࢪهےشہآدتگذاشتند
ومردانمانموےدࢪساحتانتظآࢪسپیدکردند...!
وپیرانمآنبےتابلحظہےدیدارتآن
ازسراےدنیآکوچیدند...!
﴿اللهمعجللولیڪالفــــرج﴾
#امامزمانی
#شهیدانه
@Saar_59
+مادر گفت: نرو، بمان!
دلم میخواهد پسرم
عصای دستم باشد
گفت: چشم هر چه تو بگویی
فقط یك سوال!
میخواهی پسرت عصای
این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت
و با اشك بدرقه اش كرد...
#شهید_جواد_رحمانی_نیکونژاد
#شهیدانه
@Saar_59
به روایت همرزم شهید:
یکی از ویژگی های محسن که اورا از دیگران متمایز می کرد،مقید بودنش بود؛این قضیه بارها به من ثابت شد.به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانه های مردم سوریه بمانیم یا از آنها به عنوان سنگر استفاده کنیم.هنگام نماز که می شد شهید حججی از ساختمان بیرون می رفت یا در حیاط به اقامه نمازش می پرداخت تا مبادا نمازش شبهه ای داشته باشد.در بحث حرام و حلال و رعایت شرعیات نیز بسیار انسان مقیدی بود.
علاقه ی شهید حججی به حضرت زینب (س)و اباعبدالله الحسین (ع)کافی بود که وی را راهی سوریه کند.
#شهید_محسن_حججی
#شهیدانه
#شهدا
@Saar_59
خاطره ای از شهید ابراهیم هادی:
در یکی از مغازه ها مشغول کار بود.
یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.
جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت، وقتی کار تحویل تمام شد.
جلو رفتم و سلام کردم .
بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!
گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!
شما ورزشکاری و... خیلی ها می شناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
#شهدا
#شهیدانه
#شهید_هادی
@Saar_59
زنےآمدهبودکہپسرسومشرا،
راهےجبهہکند.
خبرنگارگفت: ناراحتنیستید
زنگفت:خیلے ناراحتم.
خبرنگارگفت:شماکہ دوتا از پسر هایتان شهید شدهاند چرا رضایتدادیدسومےهم برود!؟
زن گفت: "ناراحتم چون پسر دیگرےندارم کہ بہ جبهہبفرستم"
خبرنگارمنقلبشد...
آن زن،مادر۳شهید خالقےپور و
آن خبرنگار...
شهید آوینے بود.(:
#شهیدانه
#شهد_آوینی
#شهید_خالقی_پور
@Saar_59
وسطِعملیاتزیرِآتش؛
فرقۍبراشنداشت!
اذانڪهمیشدمۍگفت:
منمیرمموقعیتِاللّٰھ..!
#شهیدانه
•┈✾~@ekip_dashMashti~✾┈•
‹💔😢›
-
یڪےازهمرزمـٰان حـٰاجقـٰاسم
میگفت:
گفـتم:حـٰاجےدستتتونروبندـٰازید
دورگردنمنبـٰاهمعڪسبگیریم
حـٰاجےگفتمندستموبندـٰازمدور
گردنت خطریہهـٰاگفتمچراحـٰاجے
گفتاخہمندستمودورگردنهرڪے اندـٰاختمشهیدشدجزخودمویكدنیـٰا
حرفシ...!
#شهیدانه
#حاجقاسم
-
⤦
@ekip_dashMashti
نماز میرزاجوادآقاتهرانی
ایشان جبهه زیاد تشریف میآوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمیکردند.
شهیدبرونسی عرض کرد: حاج آقا جلو بایستید، ایشان فرموند: اگر شما دستور دهید ، می روم، شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش میکنم.
فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم.
بچهها به برونسی گفتند بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو!
میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیبی همراه با اشک خوانده شد.
بعد از نماز با چشمان اشکآلود خطاب به شهید برونسی فرمودند: مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی!
شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید!
میرزا متواضعانه فرمودند: تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن.
#شهیدانه
#عارفانه
@ekip_dashmashti