معرفی کتاب فال خون 🌱
بریده ای از کتاب:
جرئت نداشت برگردد داخل سنگر. ایستاده بود بیرون و از سرما میلرزید. باورش نمیشد ستوانیار را کشته باشد. همه چیز ناگهانی اتفاق افتاده بود. ستوان پشت سر هم سیگار میکشید و در باریکهراه میان برفها قدم میزد. صورتش از شکل افتاده بود و موهایش آشفته بود. جای کبود انگشتهای ستوانیار روی گردن باریک و سرخش پیدا بود. زمان سخت میگذشت. حساب وقت از دستش در رفته بود. دهانش تلخ بود و دیگر میل به سیگار کشیدن هم نداشت. پابهپا میشد و سعی میکرد نگاهش با نگاه ستوان تلاقی نکند. شب نزدیک بود و اگر همانطور بیرون میایستادند، خون در رگهایشان یخ میبست.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سرباز_عراقی 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada