معرفی کتاب فرمانده نجیب 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-مثلاً نمیتوانستند درک کنند که مهدی و حمید آنقدر ظرفیت دارند که میتوانند در دانشگاه با گروههای منحرف تماس داشته باشند و از آنها هم تأثیر نگیرند. مهدی اصلاً نظرش این بود که برود روی آنها تأثیر بگذارد، آن هم فقط به خاطر اعتماد به نفسی که به خودش و نظرش داشت، کما اینکه تأثیری هم روی عدهای گذاشت. برایش مسألهای نبود که کسی که مسئلهدار است با او تماس بگیرد. احساس مسئولیت میکرد.
۲-تعبیری که شهید بزرگوار محلاتی بعد از شهادت ایشان کردند، دقیقاً همین نکته را تاکید کردند که آقامهدی مظهر غضب الهی بود بر دشمنان خدا.»
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_مهدی_باکری 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#خاطرهای از دوران کودکی #شهید_مهدی_باکرے
یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت.برای او پالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت؛ اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند. او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود،
گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم،
وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟!
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
وقتیگفت ازت راضی نیستم انگار دنیا روی سر من خراب شده بود
پرسیدم "حاجی" واسه چی؟
گفت: چرا مواظب بیت المال نیستی؟! میدونی اینا رو کی فرستاده؟! می دونی اینا بیت المال مسلموناست؟! همه اش امانته دست من و تو
گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟
دستشرا باز کرد چهار تا حبّه "قند خاکی" توی دستش بود، دَمِدَرِ چادر تدارکات پیداشون کرده بود ...
نشردهید و همراه ما باشید
#شهید_مهدی_باکری
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
معرفی کتاب آقای شهردار 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-دوست دارم وقتی شهید می شوم، جسدم پیدا نشود تا یکوجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم.
۲-هنوز که هنوز است، بسیجیان سوختهدل لشکر عاشورا، چشم به آب های جنوب دارند که چه زمانی آقامهدی بازمی گردد؛ اما این آرزوی مهدی بود که پیکرش زمین را اشغال نکند. مهدی به دریا پیوست!
۳-گفت: «راستی، من هنوز اسمت را نمیدانم.» مهدی گفت: «اسم من به چه درد تو می خورد؟ من کوچک شما هستم: الله بنده سی.»
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_مهدی_باکری 🕊🌱
#همراه_شهدا
#حاج_قاسم
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
سلام بر اسفند ماه و شهدای والامقام آن
سلام بر جزایر مجنون و شرق دجله
سلام بر پدهای خیبر و گلوگاه القرنه بدر
سلام بر مردان مرد روزگار
اسفند که از راه میرسد ، غم جانکاهی گلوگیر شده و اشک های بی اختیار سرازیر میگردد ،
در آستانه ی اسفند یادی کنیم از :
#شهید_حمید_باکری که خیبر به نامش میبالد
#شهید_همت و دلاوری های آن فرمانده مقتدر و فرهنگی
علمدار جبهه و شهادت #شهید_حسین_خرازی
#شهید_برونسی عزیز ، که به قول حضرت آقا از معجزات انقلاب بودند
#شهید_مهدی_باکری عزیز ، که امام ره فرمودند به باکری بگوئید مرا دعا کند
#شهید_عبدالرسول_زرین هم یادی بشود که برای خودش گردانی بود
#شهید_عباس_کریمی ، ساده زیست دلاور
سلام بر اسفند و شهدای والامقام آن
یاد باد آن روزگاران یاد باد 🌷
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌹بعد از عملیات خیبر ؛ فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)...وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم...
برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و
نمک تبرکی آورده بود. نمکش را
همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
اما مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای
که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟
پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت. به جان امام قسمش دادم،
گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن.
همینرا به امامرضا(ع) گفتم. گفتم: واسطه شو
این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت
میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم.
صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود....
امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش....
راوی: مصطفی مولوی
کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
#خاطرات
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
#شهید_مهدی_باکری
#امام_رضایی_ها
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
~🕊
چند حبه قند روی زمین پیداکرد
با ناراحتی رفت روی یک کاغذ نوشت:
«مواظب باشید خون، دوست
شهیدتان را با اسراف لگد نکنید!»
#شهید_مهدی_باکری♥️🕊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
گام برداشتن در جاده عشــق
هزینہ میخواهـد !
هزینه هایے کہ
انسان را عاشـــــق
و بعد شهیـــد مےکند
#شهید_مهدی_باکری 🌷
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
گام برداشتن در جاده عشــق
هزینہ میخواهـد !
هزینه هایے کہ
انسان را عاشـــــق
و بعد شهیـــد مےکند
#همراه_شهدا
#شهید_مهدی_باکری 🌷
@Hamrahe_Shohada
.
گاهی قصه ها را باید از چشمها
خواند ، همان چشمهایی که
جز عشق چیزی ندیدند...
#شهید_مهدی_باکری
👈🏻فرمانده لشکر عاشورا
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#خاطرات_شهدا
🌷 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف هایم گوش کرد، گفت: تو چقدر قرآن میخونی؟
گفتم: اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.
گفت: نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟ باز همان جواب را دادم.
چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه! گفتم: چطور آقا مهدی؟
گفت: تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی!
من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.
#شهید_مهدی_باکری
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فرمانده میداند
که خیبر سوز دارد؛
وقتی که لشکر میرود
گردان می آید... 💔
#شهید_مهدی_باکری 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada