eitaa logo
حنیفا
213 دنبال‌کننده
425 عکس
210 ویدیو
5 فایل
کنجی از ذهن ِمجنون گشته ِنوکر ِعلی، با عطر ِقلم و نویسندگی :))) کپی ؟ حلال ِحلال ارتباط با ادمین: @Hanifa_602 اهل گمنام حرف زدنی بفرما: https://daigo.ir/secret/9345738092
مشاهده در ایتا
دانلود
حنیفا
-
قلبم پر از رازهای غمگینی‌ست که فقط تو می‌دانی، گونه‌ام پر از رد اشک‌هایی‌ست که تو فقط باریدن‌شان را دیده‌ای، دلم پر از زخم‌های عمیقی‌ست که تو فقط مرهم‌شان را داری... سنگ ِبغض، در گلویم چنگ انداخته و دلش می‌خواهد تا رسید و نگاهش گره خورد به آن پرچم سیاه و گنبد نورانی‌ات، آب از درونش بجوشد و از کنج چشمانم جاری شود. یک دل‌شکسته‌ی‌ زانوی غم به بغل گرفته در سیاهی کنج اتاق، می‌خواهد آن کوله‌ی متبرک به خاک کربلا را بر شانه‌ اندازد و پا در طریقی بگذارد که هنوز بوی اهل بیتت را می‌دهد. می‌خواهد همان مای بارد‌های روبروی حرم ساقی را با جان بنوشد و در حجره‌های روبروی ضریحت بنشیند و آن‌چنان ذوق و شوق داشته باشد که تمامی حاجت‌هایی را که در تمام مسیر در ذهن مرور می‌کرد، از یاد برده باشد... از اعماق وجودش می‌خواهد سرگردان در بین‌الحرمین بگردد و چشمانش دوخته به سالار و پناهش علمدار باشد... آقای دل‌شکسته‌ها... دورت شلوغ است ولی نگاهی هم به پایین بکن... مکتب تو جای روسیاه‌ها نیست ولی تو رویم را سفید کن... نگذار این بیچاره، از این هم که هست، دل‌شکسته‌تر بشود... ای مرهم زخم‌هایم، حسین...!
-
حنیفا
-
من‌ برای تو همچون‌ حبیب‌ نمی‌شوم اما‌ تویی‌ حبیب‌ ِدل‌ ِتنهایم‌ حسین..!
-
حنیفا
-
مثلا یه‌ کاشی باشی داخل حرم :))
-
حنیفا
-
گفتم حسین، گریم گرفت... انقدر مرده که دست ِنامردم گرفت...💔
-
حنیفا
-
رسول مهربانی‌ها، می‌روی به آغوش همان خدایی که حبش را در قلوب مردم جای دادی. بال می‌گشویی به سوی همان بهشتی که، وعده‌ی آن را به مومنانت دادی. می‌روی و می‌گذاری به یادگار، آن قرآنی که در سینه‌ات جای داشت. به یاد تاریخ خواهد ماند، رنج بیست و سه‌ساله‌ی تو برای پاک کردن لکه‌ی ننگ جاهلیت از دامان عرب. خوش‌رویی‌هایت برای عجمیان و دید یکسانت به سیه‌رویان. . می‌روی اما، مراقب اهل عبایت باش! مراقب پاره‌ی تنت باش که خودت می‌دانی چگونه امتت گل یاست را بین در و دیوار پرپر خواهند کرد، خودت بهتر می‌دانی که حق آشکار علی را، وصی‌ات، ولی‌ات، برادرت، جانت را خواهند گرفت و برمنبری که هنوز به عطر تو متبرک‌ست، به ناحق خواهند نشست. بعد از تو، روزگار مظلومیت بر اهل‌بیتت، سایه خواهند افکند، دل‌ها را به جوشش خواهد انداخت و امتت، فرقه فرقه خواهند شد...
-
حنیفا
-
من، کیلومترها دورتر از شما، در جایی به اسم زمین، ولی جهنم زندگی می‌کنم. جسمم اینجاست، روحم ولی در دیار طوس. قلبم اینجاست، زیر قفس استخوانی، ولی ضربانش، کنج ضریح شما. روزها به یاد ندای نقاره، چشم گشودم، شب‌ها به یاد شبستان گوهرشاد، دل به دل خواب سپردم. این آدم، یک دل که نه، صد دل عاشق شماست... ولی، چشمش که به انگور می‌خورد، دیگر قلب ندارد، هست ولی تپش ندارد... تاب دیدن انگور پرآب و زهرآلود را ندارد... مأمون چه فکر کرده بود؟ آن بطن انگورهای یاقوتی را از زهر پر کرد تا جان و همه کس و کار ما را، عزیز دل ما را، به شهادت برساند؟ . می‌دوید... به سمت خانه‌ی پرمهر رضا می‌دوید... شنیده بود از همسایگان که ابالحسن، مدتی‌ست سر بر بالین گذاشته و با مسمومیت روز و شب می‌گذراند ولی تا خبر رسید که امام، همین امروز صبح، آخرین نفسش را در واپسین روز‌ صفر کشید و از دنیا رخت بربست، دلش تاب نیاورد.. از آن بدتر می‌دانی چه بود؟! یک حبه دانه انگور، ولی نعمت‌مان را از پا درآورده بود...
-