فکر میکردی کله گردش را همین الان با ماشین چهار زدی؛ یکدست و پرمو و بور. فرهاد ولخرجی کرد؛ به نگهبان دم در تا پرستارهای بخش
زنان پول و شیرینی داد.
با اینکه تجربه مادری داشتم، مثل شکم اولی ها ندید بدید بازی
در می آوردم از بیمارستان که مرخص شدم بچه را ندادم به کسی که بیاردش. دلم نمیآمد ازم جداش کنم چسباندمش تنگ بغل؛ توی پله ها توی آسانسور توی راهرو تا
پای ماشین.
توی آن بریز بریز برف، مادرم جوش جوش میزد که بچه را خوب
بپوشان طاقت نمی آوردم مدام پتو را از صورتش کنار میزدم نگاهش
میکردم و ناز و قربانش میرفتم سرم را گیج و ویج بردم نزدیک .دهانش جیغ نیمه بنفشی از ته حلقم بیرون پرید مادرم خشکش زد این چرا خرخر میکنه؟!
مادرم غیظ کرد ،نصفه عمر شدم
خب خوابه ندیده بودم
شیرخواره ای خرخر کند. با پس زمینهٔ ذهنی ام مدام نگرانش بودم.
مجتبی دم در منتظرمان بود صبرش نبود بچه را ببریم داخل تا ببیندش. داخل که آمدیم کتش را پهن کرد
روی زمین پا کرد توی یک کفش که
بگذاریدش داخل .کتم آستینهای کت را جورواجور میانداخت روی
بچه و قاه قاه میخندید
یک عرق چین سفید کوچک گذاشتم
سرش همه میخندیدند که پسرت
شبیه حاجی ها شده از همان ساعات
اول مقید شدم باوضو شیر بدهم از
اول تا آخر شیر خوردن محمد حسین
تمام حواسم را جمع میکردم
بسم الله میگفتم نیت میکردم
خدایا به بنده ات خدمت می کنم تا
بتونه برات خوب بندگی کنه تا
سیر شدن بچه اللهم کل لولیک و انا انزلنا میخواندم گاهی هم روضه هایی که از مرحوم کافی شنیده
بودم ،با خودم زمزمه میکردم چکه چکه های اشکم را با سرانگشتم
میگرفتم و میمالیدم روی صورتش
میخواستم شیری که میخورد طعم
روضه امام حسین بدهد.
شبها که همه خواب بودند روی محمد حسین چهار دست و پا نیم خیز میشدم فقط نگاهش میکردم پلک نمیزدم توی دلم ذوق میکردم دندانهایم را به هم می سابیدم مادربزرگم دیده بود صبح بهم گفت: «مگه تو دیوانه ای؟ مگه تا حالا بچه نداشتی؟ اگر یه غریبه تو رو ببینه میگه خدا نکرده شاید بچه اش عیبی داره که این طور
خیره خیره نگاش میکنه به ظاهر میخندیدم ولی درونم آشوب بود این دلواپسی تا روز دهم ادامه داشت. وقتی دکتر گفت بچه رشد جنینی بسیار خوبی داشته نفس راحتی کشیدم ،قدش وزنش دور سرش
دور سینه اش و دور بازوش همه بالای
نمودار رشد بود
از آن به بعد هرجا چراغ روضه ای روشن بود سعی میکردم شرکت کنم به این بهانه که در آنجا به محمدحسین شیر بدهم. روزهایی هم که از قبل مشخص بود قرار است برویم روضه، در خانه بهش شیر نمیدادم حتی اگر بهانه میگرفت.
به هر زحمتی بود آرامش میکردم تا برسیم به مجلس...
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
1_1319577382.mp3
8.5M
•[ میخوایم با هم یه زیارت عاشورا بخونیم! ]
🎧 - با صدای سردار دلها -
ثواب این زیارت عاشورا رو هدیه می کنیم به روح ائمه اطهار علیهم السلام، روح امام شهداء، شهداء و اموات
✍پرسیـدم : قلہ افتخـار یڪ ملـت ڪجاست؟
آرام دستـم را ڪًرفـت و بر سر قبـر یڪ #شهــــیـد مهمـانم ڪرد.
روے ســنڪً قبــرش نوشتہ بود : " قلہ افتخــارم 【 #شـــــهادت】است...
سلام ✋
#صبحتان_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
[❤️🌱]
#تلنگرانه
~اگر...✋🏻
تیردشمن...💣•°
جسمشہداراشڪافت...‼️••
~تیربدحجابــے...🏹•°
قلبآنهارامیدرد...💔••
شہداشرمنده ایم🍃💔
#حجاب_عفت_غیرت✨
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
علامه طباطبایی
پاسخ هارا آرام و سر به زیر میگفت و نمیدانم را بلند ؛
تا بشنوند
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
20.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در محضر ولایت
نماهنگ | جهاد تبیین در برابر محتوای دروغ
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
عزیزی پرسید جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنی بود؟
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آری .
گفت: چی می خوردید؟
گفتم: تیر و ترکش وموجهای شدید انفجار
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .
گفت: آوازم می خوندید؟
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب
گفت: استخر هم می رفتید؟
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .
گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری تا دلت بخواد
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان
سکوت کرد و چیزی نگفت...
☀️ 18 اردیبهشت ماه
🔸 آزادي پادگان حميد از اشغال نيروهاي عراقي در عمليات بيتالمقدس (1361 ش)
🔸 آزادسازي هويزه از دست مزدوران رژيم بعث عراق (1361 ش)
ياد و خاطره شهدا و جانبازان و آزادگان ورزمندگان بی نام و بی ادعای این سرزمین جاویدان و نثار روحشان صلوات.