روضه خانگی - حضرت زهرا(س) - 783.mp3
11.5M
💡 #روضه_خانگی
🎙چشمه رحمت روان از چشمهسار فاطمه ست...
🔻روضه #حضرت_زهرا(س)
⏱ #بیش_از_ده_دقیقه | 14:32
👤استاد #میرزامحمدی
💔 التماس دعا
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
👓 امام صحبتی دارند که آن را نوشتهام
و همیشه آن را توی جیب خودم دارم:
هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد
بیشتر باید فحش بشنود و شما پاسدارها،
چون بیشتر برای خدا کار کردید،
بیشتر فحش شنیدید و میشنوید.
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛
برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ؛
چون ما اگر تحمّل نکنیم،
باید میدان را خالی کنیم ...
#شهید_حاجابراهیم_همت
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
-1235738880_230429225.mp3
5.76M
🎙 #قسمت_پانزدهم از کتاب #دکل
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🕒 مدت: ۱۲ دقیقه
💾 حجم: ۳ مگابایت
اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب
به قلم: روح الله ولی ابرقوئی
ناشر: انتشارات شهید کاظمی
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#تلنگرانه
از بزرگی پرسیدند:
☝️ از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟؟
گفت:
🖍 اگر
برای #امام_زمانت
کاری می کنی
یا #تبلیغی
انجام میدهی
و خلاصه قدمی برمی داری
و به ظهور آن حضرت
کمک میکنی
بدان که بیداری؛
و الّا
اگر مجتهد هم باشی
درخواب #غفلتی!😔
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🌹🇮🇷 #وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🌹
✒قسمت صد و نوزدهم
فصل دهم
نبرد فاو ۱۰.
کار سازماندهی شروع شد
عدهای از بچههای واحد بنا به تدبیر علیآقا در گردانها تقسیم شدند
آنها در این ماموریت کمک کار فرمانده گردان میشدند
خیلی دوست داشتم من را هم به گردان حضرت علی اصغر بفرستد اما او نپذیرفت
قرار شد شش نفر نیروی پیشقراول با او همراه شویم و به فاو برویم
یک روز، بعد از نماز صبح و زیارت عاشورا کسی یادداشتی به علی آقا داد
یادداشت را خواند
چشم گرداند تا کسی را که از او شکایت شده بود پیدا کند
کسی که نامه را داده بود نه اسم خودش را نوشته بود و نه اسم کسی را که از او شاکی بود
فقط نوشته بود: "علیآقا! این برادران شورش را در آوردهاند. نصف شبها هنگام خواندن نماز شب نور چراغ قوه را روی صورت دیگران میاندازند!"
علی فهمیده بود که سرنخ این شیطنتها به من میرسد
بعد از صبحگاه دوباره احضارم کرد
گفتم حتماً باز رو ترش میکند و حرف سردی میزند
سعی کردم حاضرجوابی نکنم
علی متن نامه آن بنده خدا را دوباره خواند
اما عصبی که نشد هیچ! خندهاش هم گرفت!
گفت: "کارنامه درخشانی داری خوشلفظ! کتاب شیرین کاریهای تو یک مقدمه میخواهد این هم مقدمهاش! اگر روزی خاطرات جنگت را نوشتی این نامه را جای مقدمه آن بگذار!... حالا برو حنا بیاور! البته اگر حناها را نمیخوری!!!"
بوی حنا بوی عملیات بود
آن روز حنا گذاشتیم و منتظر شدیم؛ کی فرمان عملیات داده خواهد شد؟
همزمان گردان حضرت علی اکبر به سمت خرمشهر رفته بود
عملیاتی برای فریب دشمن در جزیره بوارین آن سوی اروندرود آغاز شده بود
قرار بود مصیب مجیدی و کریم مطهری بلدچی گردان باشند.
برای کریم حادثهای اتفاق افتاد
به ناچار من با مصیب مجیدی همراه شدم
گردان حضرت علی اکبر به فرماندهی حاج رضا شکری پور از سر پلی که تیپ ۲۱ امام رضا گرفته بود عبور کرد و سینه به سینه عراقی ها در جزیره بوارین شد
دم صبح سرمای شدید و آتش بیامان دشمن، جزیره را به جهنمی از آتش و دود تبدیل کرد
ما فقط با یک پل از اروند صغیر به جزیره متصل بودیم
حاج رضا شکری پور تمام توانش را گذاشت و مقابل پاتکهای متوالی دشمن ایستاد
ما هم مثل نیروهای پیاده رفتیم داخل عراقیها
مصیب مجیدی آرپیجی میزد
موشکهایش که تمام شد با یک گرینوف شلیک میکرد
او معاون علیآقا یعنی معاون اطلاعات عملیات لشکر انصارالحسین بود اما آنجا شده بود یک نیروی ساده گردان
دستور عقب نشینی دادند
به ناچار مجروحان را جمع کردیم و از پل به عقب برگشتیم
شب در مقری در خرمشهر بودیم که مارش عملیات والفجر ۸ را از رادیو شنیدیم
عملیات فریب نتیجه داده بود
غواصها با عبور از اروند، خط مستحکم عراق را در بندر فاو شکسته و وارد شهر شده بودند
داخل مقر گفتند سید عباس الجی مسئول تعاون لشکر شهید شده است
جعفر منتقمی کنارم بود
گفت: "خوش به حال سیدعباس! ای کاش خدا قسمت کند من هم در این عملیات بمیرم!"
پرسیدم: "چرا مردن؟! مگر در جبهه کسی میمیرد!؟"
گفت: "شهادت مقام و منزلت اولیای خداست! برای ما مرگ در اینجا عین سعادت است!"
محمد رحیمی هم رسید
او هم وارد بحث ما شد
همان کسی که میگفت اگر اراده کنم ائمه را در خواب میبینم!
گفت: "به خانه و خانواده گفتهام؛ دیگر برنمیگردم! فاو آخر راه من است!"
تازه داماد بود
اما در جنگ کهنه کار
و در پیشگویی، روشن ضمیر و حق بین
گفتم: "از کجا میدانی که رفتنی هستی!؟"
گفت: "خواب دیدهام!"
با خنده پرسیدم: "پس چرا برای من از این خوابها نمیبینی!؟"
جواب نداد
در این اثناء بهرام عطایان هم آمد
از تهران میآمد
برای درمان پای قطع شدهاش و گرفتن پای مصنوعی به بیمارستان رفته بود
بهرام یار غار و مونس تنهاییهای من بود
بیمقدمه پرسیدم: "بهرام تو چه!؟ توهم میخواهی در این عملیات شهید بشوی؟!"
خیلی سرحال نشان میداد
حرفم هم شوخی بود و هم جدی
اما نشاط او از اتفاقی بود که برایمان تعریف کرد؛
گفت: "این خانمها که روسری میپوشند، اینقدرها هم که ما فکر میکنیم بد نیستند!"
مقدمه بهرام همه گوشها را تیز کرد! حتی مصیب مجیدی که گوشهای نشسته بود و با کولهپشتیاش ور میرفت!
بهرام ادامه داد: "از بیمارستان که مرخص شدم حتی به اندازه یک کرایه تاکسی پول نداشتم.
پای رفتن تا ترمینال را هم نداشتم.
همانجا توی ایستگاه تاکسی ایستاده بودم که یک خانم مانتویی تقریباً مسن با یک سواری مدل بالا ترمز کرد!
من هم از خدا خواسته سوار شدم.
از سر و وضع و لباس و عصای من فهمیده بود که رزمندهام!
وقتی به ترمینال رسید، مقداری پول هم به من داد و گفت: نذر کردهام که این پولها به جبهه برسد!!!..."
🔗 ادامه دارد ...
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
✴️#مرحوم_حضرت_جعفر_آقای_مجتهدی :
💖 در ذكر صلوات بركت های مادّی و معنوی زیادی است.
💞 هم كار دنیای آدمی را سامان می دهد ؛ هم سیر اخروی او را.