#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_پانزدهم
کسی را نداشتم جلویش سینه سبک
کنم دوروبری هایم شوخ و شنگی
روزم را میدیدند. کجا بودند ببینند
شب تا صبح یکریز اشک میریزم نگاه سنگین مردم از نبود مهدی سخت تر بود هر کجا پا می گذاشتم
زنها به هول و ولا میافتادند من را شبیه عقابی میدیدند که از غیب رسیده تا زندگیشان را چنگ بزند و
ببرد. کسی که با هم دوست صمیمی
بودیم با مهدی بارها رفته بودیم
خانه شان او با شوهرش آمده بود
خانه مان جلوی عالم و آدم سکه یک
پولم کرد به جرم اینکه وقتی آمدند کنار قبر مهدی ، با شوهرش
سلام علیک کرده ام
دیگر با هیچ کس حرف نمیزدم به چه کسی میگفتم مجتبی توی خیابان مدام برمیگردد و زل میزند به پدر و فرزندی که دست در دست هم راه می روند؟
به چه کسی می گفتم پسرم توی پارک مثل جوجه اردک پشت سر مردها راه میافتد و التماس میکند که پدرم
میشوید؟
یک روز مجتبی لب به غذا نزد به زور چند لقمه به خوردش دادم همه را بالا آورد تا شب تقی به توقی میخورد گریه میکرد بیحالی و کم رمقی و لبهای سفیدش آشوب مادرانه به دلم انداخت صورتش قرمز شد. یک دفعه هم دیدم پیشانیاش آتش است. پاشویه و استامینوفن افاقه نکرد هذیان می گفت با بغض تندتند پنجره ها را باز میکردم تا اکسیژن بهم برسد.
👇👇
-1235738880_230429225.mp3
5.76M
🎙 #قسمت_پانزدهم از کتاب #دکل
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🕒 مدت: ۱۲ دقیقه
💾 حجم: ۳ مگابایت
اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب
به قلم: روح الله ولی ابرقوئی
ناشر: انتشارات شهید کاظمی
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت_پانزدهم
از مشهد که آمدیم ایام فاطمیه شروع شده بود.از قم استادی را به خانه مان دعوت کردیم که مُبلغ خارج از کشور بود. در این ایام گاه تا هشتصد نفر را در پایگاه غذا میدادیم. رییس پایگاه بودن در سن و سالی که داشتم کار کوچکی نبود. اما چون عاشق کارم بودم،هم به درس و حوزه میرسیدم هم به پایگاه.
روزی یکی از بچه های پایگاه گفت:((خبر داری چیشده؟؟))
_نه چیشده؟
یه نفر از پایگاه برادران نیمه شب جمعی از پسرارو میبره توی یکی از کوچه های حاشیه منطقه تیر اندازی میکنن،بعدم میبردشون غسالخونه!
خبر را که شنیدم افتادم دنبال جمع کردن اطلاعات.چه کسی، کجا و چرا؟
همه را روی کاغذ اوردن.وقتش بود تا مسئول این کار گوشمالی داده شود.
گزارش را که،رد کردم شنیدم برادران پایگاه در به در دنبال کسی هستند که گزارش کرده.آن روز ها حوزه برادران طبقه بالای حوزه خواهران بود.
چند نفری آمدند به پرس و جو تا بفهمند چه کسی این کار را کرده.چه کسی بوده که علیه مصطفی صدرزاده گزارش داده .اما ما هم راهش را بلد بودیم! راه مخفی کاری و ندادن اطلاعات را !
بعد ها که ازدواج کردیم در چشمانم نگاه کردی و پرسیدی:((تو میدونی خبر شلیک شبانه رو کی داده بود؟))
نگاهت کردم و گفتم:((ناراحت نمیشی بگم؟))
_نه به جان تو!
_من بودم!
دهانت از تعجب باز ماند :((نه!))
_بله!
به سرفه افتادی:((ببخش من رو،اون روزا کلی به کسی که مارو لو داده بود،فحش دادم!))
_یادت رفته چی کار کرده بودین؟سه شب پشت سر هم سروصدا راه انداخته بودین...
⬅️ #ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#پسرک_فلافل_فروش |
#تحول_اساسی
#قسمت_پانزدهم
یکی از بچه های مسجد؛ از مدتها قبل شاهد بودم که کتاب خصائص الحسینیه را در دست دارد و مشغول مطالعه است. هادی مرتب مشغول مطالعه بود. عشق و شوری که از زیارت امام حسین (ع) در قلب ما پدید آمده بود، دراو چند برابر بود. به ما می گفت: امام صادق (ع) فرموده اند: هر کس به زیارت امام حسین (ع) نرود تا بمیرد، درحالی که خود را هم شیعه ما بداند، هرگز شیعه ما نیست. و اگر از اهل بهشت هم
باشد، او مهمان بهشتیان است. در جای دیگری می فرمایند: زیارت حسین بن علی (ع) بر هر کسی که ایشان را از سوی خداوند، (امام) میداند لازم و واجب است. هر که تا هنگام مرگ، به زیارت حسین (ع) نرود، دین و ایمانش نقص دارد. از طرفی کلام بزرگان را نیز به ما متذکر میشد که می فرمودند: برای اینکه دین شما کامل شود و نقایص ایمان و مشکلات اخلاقی شما برطرف شود حتما به کربلا بروید. خلاصه آن چنان در ما شور کربلا ایجاد کرد که برای حرکت کاروان
لحظه شماری می کردیم. شهریور ۱۳۹۰ بود. مقدمات کار فراهم شد. با تعدادی از بچه های کانون شهید آوینی از مسجد موسی ابن جعفر (ع) راهی کربلا شدیم. نه تنها من که بیشتر رفقا اعتقاد دارند که هادی هر چه می خواست در این سفر به دست آورد. به نظر من آن اتفاقی که باید برای هادی می افتاد، در همین سفر رخ داد. در حرمها که حضور می یافتیم حال او با بقیه فرق می کرد. این موضوع در سوز و صدا و حالات ایشان به خوبی مشخص بود.