eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
421 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۱۹۹ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi
[• 😎 •] . . ⭕️نشست خبری یا تبلیغ انتخاباتی برای جناحی خاص ♦️در حالی نشست خبری روحانی اعلام شد که اولا ۵ روز مانده به انتخابات و دوما روحانی ٢ سال است که هیچ نشستی نداشته است. با توجه به لزوم آرامش در زمان تبلیغ نامزدهای انتخابات ، از شورای نگهبان و مسئولین امر انتظار می‌رود که این نشست را یک هفته به تعویق بیاندازند تا مردم بصورت منطقی به نامزدهای انتخاباتی رای دهند. . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
[• 👳🏻•] . . ❌ : "می ترسم روزی برسد که غارت بیت المال و فقر و فلاکت در جامعه عادی بشود و موضوع حساس جامعه بشود دو تار موی زن که زیر روسری است یا بیرون آوردن آن ... آیت الله طالقانی روزنامه اطلاعات 20 اسفند 1357 " ✅ شایعه : ✨متن منتسب به آیت الله طالقانی در شایعه در مصاحبه یافت نشد و صحت ندارد! ✨ایشان در مصاحبه مورد اشاره (روزنامه اطلاعات 1357/12/20) دفاع تمام قدی از حجاب و نظرات حضرت امام (ره) در این زمینه انجام داده اند . http://www.shayeaat.ir/extrapage/etelaat20esfand57 ✨تیتر جنجالی مصاحبه به اقتضای کار رسانه ای و شرایط آن روز جامعه درج شده و علت و زمینه های مصاحبه و اظهار نظر ایشان قبلا توضیح داده شده است . http://www.shayeaat.ir/post/136 ✨هر خطا و گناهی به جای خود مذموم است و تطهیر بد حجابی با اختلاس ممکن نیست ! هر کدام آسیب های خاص خود را برای جامعه دارند و هر دو از نگاه شرع و قانون ناپسند هستند . ✨انتشار اخبار اختلاسها ، نشانگر برخورد مسئوولین و دستگاههای مربوط با فسادهای اقتصادی است http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911202000439 http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921009001382 http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930303000548 http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931102000248 . . ⛔️ 🍃 هیچ شبهـه‌اےبے پاسخ نمونده😉👇 [•📖•] @Heiyat_Majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋 ] احـــمد ڪافـــی آدم خوبی باش اما نباش هیچڪس را بد ندان مـــــردم را با چشـــم پســـتی و ذلت نگاه نڪن! اگر میخـواهی رشــــد پیدا ڪنی و ڪسی شوی باید را بهتر از خودت بدانی درختی که میوه دارد شاخه‌اش پایین است آدم‌اگر بارش شود متواضـــع و فــــروتن است و ســـرش پایـــین است. خــدا رو احساس 👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
soleimany_vasiatnameh.pdf
485.8K
📝وصیت‌نامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی منتشر شد. ✨ خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم. خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است. 🇮🇷 @heiyat_majazi🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_دهم😌🌸🍃 مصطفی وارد شد و یک کادو آورد . رفتم باز کردم دی
[• 📚•] 😌🌸🍃 مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول می‌دهی؟ مصطفی گفت قول می دهم الان طلاقش بدهم ، به یک شرط ! من خیلی ترسیدم ، داشت به طلاق می کشید . مادرم حالش بد بود . مصطفی گفت: به شرطی که خود ایشان بگوید طلاقش می دهم . من نمیخواهم شما اینطور ناراحت باشید . مامان رو کرد به من و گفت: بگو طلاق می خواهم . گفتم: باشه مامان ! فردا می روم طلاق می گیرم . آن شب با مصطفی نرفتم . مادرم آرام شد و دوروز بعد که بابا از مسافرت آمد جریان را برایش تعریف کردم. پدرم خیلی مرد عاقلی بود . مادرم تا وقتی بابا آمد هم چنان سر حرفش بود و اصرار داشت که طلاق بگیرم. بابا به من گفت" ما طلاق گیری نداریم . در عین حال خودتان می خواهید جدا شوید الان وقتش است و اگر می خواهید ادامه دهید با همه این شرایط که... گفتم: بله ! من همه این شرط را پذیرفته‌ام . بابا گفت: پس برو. دیگر شمارا نبینم و دیگر برای ما مشکل درست نکنید . چقدر به غاده سخت آمده بود این حرف، برگشت و به نیم رخ مصطفی که کنار او راه می‌رفت را نگاه کرد . فکر کرد مصطفای ارزشش را دارد، مصطفی عزیز که با همه این حرف ها او را هر وقت که بخواهد به دیدن مادر می آورد . بابا که بیشتر وقت ها مسافرت است . صدای مصطفی او را به خودش آورد؛ امروز دیگر خانه نمی آیم . سعی کن محبت مادر را جلب کنی ، اگر حرفی زد ناراحت نشو. خودم شب می‌آیم دنبالتان . آن شب حال مادر خیلی بد شد . ناراحتم ، مصطفی که آمد دنبالم ، مامان حالش بد است ، ناراحتم ، نمی توانم ولش کنم. مصطفی آمد بالای سر مامان ، دید چه قدر درد می کشد، اشک هایش سرازیر شد . دست مامانم را می بوسید و می‌گفت: دردتان را به من بگویید. دکتر آوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود. آن وقت ها اسرائیل بین بیروت و صور را دائم بمباران می کرد و رفت و آمد سخت بود. مصطفی گفت: من می برمشان. و مامان را روی دستش بلند کرد . من هم راه افتادم رفتیم بیروت . مامان یک هفته بیمارستان بود و مصطفی سفارش کرد که: شما باید بالای سر مادرتان بمانید ، ولش نکنید حتی شب ها. مامان هر وقت بیدار می شد و می دید مصطفی آن جا است می‌گفت: تو تنهایی، چرا غاده را این جا گذاشتی ؟ ببرش ! من مراقب خودم هستم . مصطفی می‌گفت: نه ، ایشان باید بالای سرتان بماند. من هم تا بتوانم می مانم . و دست مادرم می بوسید و اشک می ریخت، مصطفی خیلی اشک می ریخت . مادرم تعجب کرد . شرمنده شده بود از این همه محبت . مامان که خوب شد و آمدیم خانه ، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم . یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم ، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید ، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد .من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب ، این که من خدمت کردم مادر من بود ، مادر شما نبود ، که این همه کارها می‌کنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد . من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید. ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #‌قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #فسمت_یازدهم😌🌸🍃 مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول م
[• 📚•] 😌🌸🍃 گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟ گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ، من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند. هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم . بعد از این جریان مادرم منقلب شد . مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم . دیگر حرفم را پس گرفتم . باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد. چرا این قدر نازش می کنی . مصطفی چیزی نگفت ، خندید . غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت. روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟ او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند . شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست . مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ، اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت . و تا شهید شد این طور بود. حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند ، می رفت شیر می آورد. خودش قهوه نمی‌خورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد . گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم . مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ، نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکرد و من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را . خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم، به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل . از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت . البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست . احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست . خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ، همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد. ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود . خودش را قدم به قدم آشکار می کرد. توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد. ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_‌غاده #قسمت_دوازدهم😌🌸🍃 گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما
💌•| |•💌 رفقاااے بامرام رمان رو خوندید، نظراتونم بفرستید برامون تا شادمان بگردیم... تچڪرات😌🖐
【• •】 . . ‌‌ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀⠀ོ [آیت الله حق شنآس "ره"] وقتے کہ پروردگار بخواهد دست یڪ کسے را بگیرد و راهش را بہ او نشآن دهد را بہ او الهآم مےڪُند🌱 یعنے بہ قلبش مےاندازد کہ راهِ تو این اسـتــــ🍃 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ✋ . . | |💚 😌☝️ [•🗣•] @heiyat_majazi
[• ☎️ •] . . ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🍃 وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ 🍃 رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاّ نَکِداً 🍃 کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ و سرزمین پاک(و آماده)،گیاهش به اذن پروردگارش بیرون می آید. امّازمینی که خبیث(و شوره زار) است،جز محصولی اندک و بی فایده بیرون نمی دهد.ما این چنین آیات خویش را برای گروه شکرگزار، گونه گون بیان می کنیم. سوره 👈 اعراف آیه 👈 58 . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 [•💚•] @heiyat_majazi
[• ☺️ •] من عاشق [❤️] شدمــ ... عاشق یڪی ڪہ..... همیشہ حواسش بود...... ڪه حواسمــ پرتہ این روزا ... منو ببخش ڪہ..... حواسم بهتــ نبود ... عاشقتمــ [❤️] خـــــــدا ...😍😍 💖 💖 خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi