eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
[• 📿 •] . . 😇|• امام على عليه‌السلام: ✋|• با صداقت و وفادارى، مردانگى به كمال مى رسد. 📚|• تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص۲۱۹، ح۴۳۴۳ . . پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
tadbir.r98.wav
480.9K
📱🍃 •[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]• 💞🍃 یڪ نمونه تدبیـر حاج قاسم همــراه اول ⬅️ ارسال کد 98777 به شماره ۸۹۸۹ ایراݩــسل⬅️ ارسال کد 44132315 بہ شماره۷۵۷۵ 📱🍃 @heiyat_majazi
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۱۹۹ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi
[• 😎 •] . . ⭕️نشست خبری یا تبلیغ انتخاباتی برای جناحی خاص ♦️در حالی نشست خبری روحانی اعلام شد که اولا ۵ روز مانده به انتخابات و دوما روحانی ٢ سال است که هیچ نشستی نداشته است. با توجه به لزوم آرامش در زمان تبلیغ نامزدهای انتخابات ، از شورای نگهبان و مسئولین امر انتظار می‌رود که این نشست را یک هفته به تعویق بیاندازند تا مردم بصورت منطقی به نامزدهای انتخاباتی رای دهند. . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
[• 👳🏻•] . . ❌ : "می ترسم روزی برسد که غارت بیت المال و فقر و فلاکت در جامعه عادی بشود و موضوع حساس جامعه بشود دو تار موی زن که زیر روسری است یا بیرون آوردن آن ... آیت الله طالقانی روزنامه اطلاعات 20 اسفند 1357 " ✅ شایعه : ✨متن منتسب به آیت الله طالقانی در شایعه در مصاحبه یافت نشد و صحت ندارد! ✨ایشان در مصاحبه مورد اشاره (روزنامه اطلاعات 1357/12/20) دفاع تمام قدی از حجاب و نظرات حضرت امام (ره) در این زمینه انجام داده اند . http://www.shayeaat.ir/extrapage/etelaat20esfand57 ✨تیتر جنجالی مصاحبه به اقتضای کار رسانه ای و شرایط آن روز جامعه درج شده و علت و زمینه های مصاحبه و اظهار نظر ایشان قبلا توضیح داده شده است . http://www.shayeaat.ir/post/136 ✨هر خطا و گناهی به جای خود مذموم است و تطهیر بد حجابی با اختلاس ممکن نیست ! هر کدام آسیب های خاص خود را برای جامعه دارند و هر دو از نگاه شرع و قانون ناپسند هستند . ✨انتشار اخبار اختلاسها ، نشانگر برخورد مسئوولین و دستگاههای مربوط با فسادهای اقتصادی است http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911202000439 http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921009001382 http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930303000548 http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931102000248 . . ⛔️ 🍃 هیچ شبهـه‌اےبے پاسخ نمونده😉👇 [•📖•] @Heiyat_Majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋 ] احـــمد ڪافـــی آدم خوبی باش اما نباش هیچڪس را بد ندان مـــــردم را با چشـــم پســـتی و ذلت نگاه نڪن! اگر میخـواهی رشــــد پیدا ڪنی و ڪسی شوی باید را بهتر از خودت بدانی درختی که میوه دارد شاخه‌اش پایین است آدم‌اگر بارش شود متواضـــع و فــــروتن است و ســـرش پایـــین است. خــدا رو احساس 👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
soleimany_vasiatnameh.pdf
485.8K
📝وصیت‌نامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی منتشر شد. ✨ خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم. خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است. 🇮🇷 @heiyat_majazi🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_دهم😌🌸🍃 مصطفی وارد شد و یک کادو آورد . رفتم باز کردم دی
[• 📚•] 😌🌸🍃 مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول می‌دهی؟ مصطفی گفت قول می دهم الان طلاقش بدهم ، به یک شرط ! من خیلی ترسیدم ، داشت به طلاق می کشید . مادرم حالش بد بود . مصطفی گفت: به شرطی که خود ایشان بگوید طلاقش می دهم . من نمیخواهم شما اینطور ناراحت باشید . مامان رو کرد به من و گفت: بگو طلاق می خواهم . گفتم: باشه مامان ! فردا می روم طلاق می گیرم . آن شب با مصطفی نرفتم . مادرم آرام شد و دوروز بعد که بابا از مسافرت آمد جریان را برایش تعریف کردم. پدرم خیلی مرد عاقلی بود . مادرم تا وقتی بابا آمد هم چنان سر حرفش بود و اصرار داشت که طلاق بگیرم. بابا به من گفت" ما طلاق گیری نداریم . در عین حال خودتان می خواهید جدا شوید الان وقتش است و اگر می خواهید ادامه دهید با همه این شرایط که... گفتم: بله ! من همه این شرط را پذیرفته‌ام . بابا گفت: پس برو. دیگر شمارا نبینم و دیگر برای ما مشکل درست نکنید . چقدر به غاده سخت آمده بود این حرف، برگشت و به نیم رخ مصطفی که کنار او راه می‌رفت را نگاه کرد . فکر کرد مصطفای ارزشش را دارد، مصطفی عزیز که با همه این حرف ها او را هر وقت که بخواهد به دیدن مادر می آورد . بابا که بیشتر وقت ها مسافرت است . صدای مصطفی او را به خودش آورد؛ امروز دیگر خانه نمی آیم . سعی کن محبت مادر را جلب کنی ، اگر حرفی زد ناراحت نشو. خودم شب می‌آیم دنبالتان . آن شب حال مادر خیلی بد شد . ناراحتم ، مصطفی که آمد دنبالم ، مامان حالش بد است ، ناراحتم ، نمی توانم ولش کنم. مصطفی آمد بالای سر مامان ، دید چه قدر درد می کشد، اشک هایش سرازیر شد . دست مامانم را می بوسید و می‌گفت: دردتان را به من بگویید. دکتر آوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود. آن وقت ها اسرائیل بین بیروت و صور را دائم بمباران می کرد و رفت و آمد سخت بود. مصطفی گفت: من می برمشان. و مامان را روی دستش بلند کرد . من هم راه افتادم رفتیم بیروت . مامان یک هفته بیمارستان بود و مصطفی سفارش کرد که: شما باید بالای سر مادرتان بمانید ، ولش نکنید حتی شب ها. مامان هر وقت بیدار می شد و می دید مصطفی آن جا است می‌گفت: تو تنهایی، چرا غاده را این جا گذاشتی ؟ ببرش ! من مراقب خودم هستم . مصطفی می‌گفت: نه ، ایشان باید بالای سرتان بماند. من هم تا بتوانم می مانم . و دست مادرم می بوسید و اشک می ریخت، مصطفی خیلی اشک می ریخت . مادرم تعجب کرد . شرمنده شده بود از این همه محبت . مامان که خوب شد و آمدیم خانه ، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم . یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم ، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید ، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد .من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب ، این که من خدمت کردم مادر من بود ، مادر شما نبود ، که این همه کارها می‌کنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد . من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید. ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #‌قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #فسمت_یازدهم😌🌸🍃 مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول م
[• 📚•] 😌🌸🍃 گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟ گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ، من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند. هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم . بعد از این جریان مادرم منقلب شد . مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم . دیگر حرفم را پس گرفتم . باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد. چرا این قدر نازش می کنی . مصطفی چیزی نگفت ، خندید . غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت. روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟ او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند . شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست . مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ، اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت . و تا شهید شد این طور بود. حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند ، می رفت شیر می آورد. خودش قهوه نمی‌خورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد . گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم . مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ، نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکرد و من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را . خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم، به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل . از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت . البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست . احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست . خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند.گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ، همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد. ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود . خودش را قدم به قدم آشکار می کرد. توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد. ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_‌غاده #قسمت_دوازدهم😌🌸🍃 گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما
💌•| |•💌 رفقاااے بامرام رمان رو خوندید، نظراتونم بفرستید برامون تا شادمان بگردیم... تچڪرات😌🖐
【• •】 . . ‌‌ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀⠀ོ [آیت الله حق شنآس "ره"] وقتے کہ پروردگار بخواهد دست یڪ کسے را بگیرد و راهش را بہ او نشآن دهد را بہ او الهآم مےڪُند🌱 یعنے بہ قلبش مےاندازد کہ راهِ تو این اسـتــــ🍃 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ✋ . . | |💚 😌☝️ [•🗣•] @heiyat_majazi
[• ☎️ •] . . ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🍃 وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ 🍃 رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاّ نَکِداً 🍃 کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ و سرزمین پاک(و آماده)،گیاهش به اذن پروردگارش بیرون می آید. امّازمینی که خبیث(و شوره زار) است،جز محصولی اندک و بی فایده بیرون نمی دهد.ما این چنین آیات خویش را برای گروه شکرگزار، گونه گون بیان می کنیم. سوره 👈 اعراف آیه 👈 58 . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 [•💚•] @heiyat_majazi
[• ☺️ •] من عاشق [❤️] شدمــ ... عاشق یڪی ڪہ..... همیشہ حواسش بود...... ڪه حواسمــ پرتہ این روزا ... منو ببخش ڪہ..... حواسم بهتــ نبود ... عاشقتمــ [❤️] خـــــــدا ...😍😍 💖 💖 خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• 📿 •] . . 😇|• امام حسن علیه‌السلام: ✋|• هر كه جوياى عبادت است، خود را براى آن پاك گرداند.. 📚 تحف العقول، ص۲۳۶ . . پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۲۱۴ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi
[• 😎 •] . . ♦️لیست ایران سربلند با شعار "نجات اقتصاد ایران" نهایی و منتشر شد. . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
💌🍃 🍃 / لینڪ ڪتابها،رمانها و زندگینامہ‌هاے موجود در ڪانال👌☺️ بہ لطف خادماے ڪانال مـا همہ نوع موضوعے رو در ڪتابخونہ هیئت‌مجازےمون جا دادیـم🤩😎 از عـآشقونہ‌هاے دلـ💕ـبر تـا عارفانہ‌هاے خدایـ💚ـے از پلیـ🔫ـسے امنیتے تـا تلگرانہ‌هاے جـ🎀ـذاب... اولےش "دل آرامـ من" هست😍 شنیدے میگن مذهبےها عاشق‌ترند؟!😉 ایـ👇ـن دقیقا مصداق همین جملہ‌اس!😌 https://eitaa.com/heiyat_majazi/11768 رمان بعدےمون اسمش هست...😃👇 ناقوس‌ها به صدا در مےآیند🔔 البتہ این رمان در ڪانال بہ اشتباه، قدیس بارگذارے شده ولے خب ببخشید بہ بزرگےخودتون😬😌 بعد از خوندن ایـ👇ـن رمان قووول میدم ڪہ همہ‌تون برید سراغ خوندن نهج البلاغه👌😍 https://eitaa.com/heiyat_majazi/4585 تـــخ🔫 تـــخ🔫 بریــــــ🚓⚔🚓ـــــد ڪنااااار مـــن اوووومدممممم😌😃 +چے چے آوردے؟؟؟🍬 ♨️مستند سیاسے امنیتے عاڪف♨️ بدوووو بیااا بخون تا از دستش ندادے😱👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/13231 میخواااے با فضاے ڪذایے مجازے آشناشے؟؟🧐 میخواے بفهمے هدف ے عده آدم کلاه‌بردار توے فضا مجازے رو؟؟🙁😈 +بلههه ڪہ موخوااممم🤓💪 بدووو دایرڪتےها رو بخون پس😌👇 https://eitaa.com/heiyat_majazi/10825 و در آخــ😌ــر مےرسیم بہ دلبـــرترین و عآشقونہ‌تریـن ترینهاااا،یعنے: 🎶چمران از زبان غاده♥ یڪ عاشقونہ لبنانے_ایرانے جذااب😍👇 ڪہ در حال تڪمیلہ...📲 https://eitaa.com/heiyat_majazi/20451 بدرود رفقاااا چاڪریمممم🖐🙈 🍃 @heiyat_majazi 💌🍃
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_‌غاده #قسمت_دوازدهم😌🌸🍃 گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما
[• 📚•] 😌🌸🍃 چیزهایی در من بود که خودم نمی فهمیدم و چیزهایی بود که خجالت می کشیدم پیش خودم حتی فکرش را بکنم یا بگویم ، ولی به مصطفی می گفتم . او نزدیکتر از من به من بود . بچه های مدرسه هم همینطور . آنها هم با مصطفی احساس یگانگی می کردند. آن موسسه پایگاه مردم جنوب بود، طوری که وقتی وارد آن می شدند احساس سکینه می کردند. مصطفی حتی راضی نبود مدرسه ، مدرسه ایتام باشد. شب ها به چهار طبقه خوابگاه سر میزد و وقتی می آمد گریه می کرد ، می گفت: ما به جای اینکه کمک کنیم که اینها زیر سایه مادرشان بزرگ شوند، پراکنده شده اند. خوابگاه مثل زندان است ، من تحمل ندارم ببینم این بچه ها در خوابگاه باشند . یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند‌، مصطفی موسسه ماند ، نیامد خانه پدرم .    آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتی ؟ مصطفی گفت: الان عید است . خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان . اینها که رفته اند، وقتی برگردند ، برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندند تعریف می کنند که چنین و چنان . من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم ، سرگرم شان کنم که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند. گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردی؟ نان و پنیر و چای خوردی . گفت: این غذای مدرسه نیست . گفتم: شما دیر آمدید . بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید. اشکش جاری شد ، گفت: خدا که می بیند . ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_سیزدهم😌🌸🍃 چیزهایی در من بود که خودم نمی فهمیدم و چیزها
[• 📚•] 😌🌸🍃 به محض اینکه وارد می شد ، بچه ها دورش را می گرفتند و از سرو کولش بالا می رفتند مثل زنبورهای یک کندو. مصطفی پدرشان ، دوستشان و همبازی شان بود . غاده می دید که چشم های مصطفی چطور برق می زند و با شور و حرارت می گوید: ببین این بچه ها چقدر زور دارند! این ها بچه شیرند . با شادی شان شاد بود و به اشکشان بی طاقت . کمتر پیش می آمد که ولو یه قراضه غاده را سوار شوند ، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار نشسته و گریه می کند پیاده نشود. پیاده می شد ، بچه را بغل می گرفت ، صورتش را با دستمال پاک می‌کرد و می بوسیدش وتازه اشکهای خودش سرازیر می شد . دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد. مصطفی گفت: نه ، نمی شناسم .مهم این است که این بچه یک شیعه است . این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد وگریه اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته . ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونه اش بود. بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان دهد مقاومت اسلامی چطور باید باشد. البته مشکلات زیادی با احزاب و گروه ها داشت . می‌گفتند چمران لبنانی نیست ، از ما نیست . خیلی ها می رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بد گویی می کردند. هرچند آقای صدر با شدت با آنها حرف می‌زد . می گفت: من اجازه نمی دهم کسی راجع مصطفی بد گویی کند. ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی، طوری که کمتر کسی می توانست درک کند. آقای صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای من چی هست ؟ او از برادر به من نزدیکتر است ، او نفس من ، خود من است . الفاظ عجیبی می گفت درباره مصطفی . وقتی داشت صحبت می کرد و مصطفی وارد می‌شد همه توجه اش به او بود . دیگر کسی را نمی دید . حرکات صورتش تماشایی بود، گاهی می خندید ، گاهی اشک می ریخت و چقدر با زیبایی همدیگر را بغل می کردند. اختلاف نظر هم زیاد داشتند، به شدت با هم مباحثه می کردند ، اما آن احترام همیشه حتی در اختلافاتشان هم بود . ادامه دارد...❣😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
【• •】 . . ‌‌ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀⠀ོ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌| يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا ‌|(نساء/۱۴۲) خدایا ما را ببخش کہ اینقدر بـراۍِ چشـم‌ها و حرفهاۍِ دیگران زندگے مۍکنیم...:)☘ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀⠀ ⠀ ⠀ ⠀⠀ ⠀⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ✋ . . | |💚 😌☝️ [•🗣•] @heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5924949230698367177.mp3
5.95M
گُلهاے چادر نمازش‌ عطرِ سجاده‌اش،دعاے خیرش:) لالایی‌هاےِ عاشقانھ‌اش..🍃 🎊🎉 😍 ♥ 👑•| @heiyat_majazi
[• ☎️ •] . . ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🍃 قَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ فَقالَ 🍃 یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ 🍃 غَیْرُهُ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ 🍃 عَظِیمٍ همانا نوح را به سوی قومش فرستاد یم.پس به مردم گفت:ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او برای شما خدا و معبودی نیست.همانا من بر شما از عذاب روزی بزرگ بیمناکم. 🍃 قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراکَ فِی 🍃 ضَلالٍ مُبِینٍ سران قوم او گفتند:همانا ما تو را در گمراهی آشکاری می بینیم. سوره 👈 اعراف آیه 👈59/60 . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 [•💚•] @heiyat_majazi
[• ☺️ •] 🍃🌺🍃🌺🍃 ✨خداوندا🤲 خستہ‌امــ از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاڪمــ …😔 بارانے بفرستـــ [🌧🌧] چتـــر [☂]گناه را دووووووووووووور انداختہ‌ام! 💖 💖 . خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi