[• #منبر_مجازے📿 ]
🌹 شهید حسین ولایتیفر
همیشه میگفت باید زکات این بدن
روداد. یا خادمی امام رضا «ع»رو
میکرد یا توی هیئت وتکیه بود.
سخترین کارهارومیکرد وهمیشه از
دیده شدن فراری بود! سرشومینداخت
پایین وکارخودشومیکردمعتقدبود کار
توی هیئت رزق وروزیشه:)
اهل ریا کردن ومنم کردن نبود!
فقط یه جا ریاکرد..!!
گفت: من میدونم بلاخره یه روز
شهیدمیشم وبلاخره شهید شد...
پاتوق نخبگـــان😌👇
[•⏳•] @Heiyat_Majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋]
چھ #قشنگ گفت:
#شهیدشوشترے 🌱
✨دیروز دنبـال #گمنامے بودیم و امروز مواظبیم #ناممان گم نشود...
جبھھ بوے #ایمان مےداد و اینجا #ایمانمان بومےدهد...
خــدا رو احساس 👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_ششم😍🍃 پدرم بعد از اون چند بار پرسید : "فرشته، منوچهر به تو
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_هفتم😍🍃
《منوچهر گل از گلش شکفت! پایش را گذاشت روي گاز و رفت، حتی فراموش کرد از فرشته خداحافظی کند فرشته خنده اش گرفت اصلا چرا این حرفها را به او گفت؟ فقط می دانست اگر پدر بفهمد خیلی خوشحال می شود. شاید خوشحال تر از خود
او!! اما دلش شور افتاد. شانزده سال بیشتر نداشت. چنین چیزی در خانواده نوبر بود! مادر بیست سالگی ازدواج کرده بود. هر وقت سروکله ي خواستگار پیدا میشد، می گفت: "دخترهایم را زودتر از بیست و پنج سالگی شوهر نمی دهم".
فرشته این جور وقت ها می گفت: "ما را شوهر نمیدهند برویم سر زندگیمان!" و میزد روي شانه مادر که اخم هایش درهم بود و می خنداندش! هر چند این حرف ها را به شوخی می زد اما حالا که جدي شده بود، ترس برش داشته بود. زندگی مسئولیت داشت و او کاري بلد نبود...》
حتی غذا درست کردن هم بلد نبودم. اولین غذایی که بعد از عروسیمون درست کردم، استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم. شد سوپ !!! آبش زیاد شده بود. کاسه کاسه کردم گذاشتم سر سفره. منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد ! خودم رغبت نکردم بخورم! روز بعد گوشت قلقلی درست کردم. شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره رو آماده کنم منوچهر چیده بودشون رو میز و باهاشون تیله بازی میکرد...!! قاه قاه می خندید و می گفت: "چشمم کور، دندم نرم تا خانم آشپزي یاد بگیرن هرچی درست کنن می خوریم حتی قلوه سنگ".
و واقعا می خورد...!!
به من می گفت: "دونه دونه بپز. یک کم دقت کنی یاد میگیری"
روزي که اومدن خواستگاري، پدرم گفت: "نمیدونی چه خبره مادر وپدر منوچهر اومدن خواستگاری تو !!".
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_هفتم😍🍃 《منوچهر گل از گلش شکفت! پایش را گذاشت روي گاز و رفت،
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_هشتم😍🍃
خودش نیومد پدرم از پنجره نگاه کرده بود. منوچهر گوشه ي اتاق نماز می خوند. مادرم یک هفته فرصت خواست تا جواب بده. من یه خواستگار پولدار تحصیل کرده داشتم. ولی منوچهر تحصیلات نداشت تا دوم دبیرستان خونده بود و رفته بود سرکار.توي مغازه مکانیکی کار میکرد. خانواده متوسطی داشت، حتی اجاره نشین هم بودند.
هر کس میشنید میگفت: "تو دیوونه ای حتما میخوای بری تو یدونه اتاق هم زندگی کنی ..."
خب من انقدر منوچهر رو دوست داشتم که این کار رو می کردم. یک هفته شد یک ماه. ما هم رو میدیدیم منوچهر نگران بود. براي هر دومون سخت شده بود این بلاتکلیفی. بعد از یک ماه صبرش تمام شد.
گفت :"من میخوام برم کردستان، برم پاوه. لااقل تکلیفم رو بدونم. من چی کار کنم فرشته؟"
منوچهر صبور بود. بی قرار که می شد من هم بی طاقت می شدم. با خانواده ام حرف زدم. دایی هام زیاد موافق نبودند. گفتم: "اگر مخالفید با پدرم میریم محضر عقد میکنیم ".
خیالم از بابت اون راحت بود. اونها که کاری نمیتونستن بکنن...
به پدرم گفتم: "نمیخوام مهریه ام بیشتر از یک جلد قرآن و یک شاخه نبات باشه."
اما به اصرار پدر برای اینکه فامیل حرفی نزنن به صد و ده هزار تومن راضی شدم. پدر منوچهر مهریه ام رو کرد صد و پنجاه هزار تومن. عید قربان عقد کردیم... عقد وارد شناسنامه ام نشد تا بتونم درس بخونم....
《-حالا من قربانی شدم یا تو؟
منوچهر زل زد به چشم هاي فرشته. از پس زبانش که بر نمی آمد! فرشته چشم هایش را دزدید و گفت: " این که دیگه این همه فکر ندارد. معلوم است، من".
منوچهر از ته دل خندید. فرشته گردنبندش را که منوچهر سر عقد گردنش کرده بود، بین انگشتانش گرفت و به تاریخ «21 بهمن 57» که منوچهر داده بود پشت آن کنده بودند، نگاه کرد.حالا احساس میکرد اگر آن روز حرفهاي منوچهر برایش قشنگ بود، امروز ذره ذره وجود او برایش ارزش دارد و زیباست. او مرد رؤیاهایش بود،قابل اعتماد،دوستداشتنی و نترس...»
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
4_5994625553133471766.mp3
1.49M
#خادم_مجازی 🕯
🖤زینب زینب...
با نوای مرحوم سلیم
موذن زاده🎙
▪️برای ام المصائب خانم زینب ڪبری
سلام الله علیها روضه خانگے بگیریم و بگرییم..
ڪاربرایامامزمانم
خســتگےنداره🕯👇
🌴| @Heiyat_majazi
[• #حرفاے_خودمـونے☺️ •]
🏴🏴🏴🏴
."▪️ "مصیبت عظمی"
حکایت این روزهای ماست ؛
◾️حکایت ما منهایِ شما ....
🕯 صبرِ دنیا ترک برداشته؛ بانو!
نفسهای حیدری تو لازم است،
🕯تا بدعایت، حادثهای عظیم،
قامتِ دنیا را دوباره راست کند....
#وفات_حضرت_زینب
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
خــدا رو احساس ڪن👇
[•🕊•] @Heiyat_Majazi
4_5994447303400752728.mp3
4.1M
#خادم_مجازی 🍂
زینـــبآمدوشامرا
یڪبارهویرانڪردورفت🖤
عـــالمےرادوسدارهاهلایمان
ڪردورفت🖤
شــــهادتحضرتزینب
سلاماللهعلیــها
تــــسلیت باد.🕯🍂
#سیدمجیدبنےفاطمه🎙
#دلتونشڪستتوروخدا
#دعامونڪنید.🕊🍂🕊🍂
ڪاربرایامامزمانم
خستگــــےندارد.🍂🕯
🖤| @Heiyat_majazi
[• #منبر_مجازے🏴 •]
.
.
😇|• امام علی (ع) میفرمایند:
✋|• هرکس به حساب نفس خود
رسیدگی کند به عیبهایش آگاه
شود.
📚|• شرح غررالحکم، ج ۵، ص ۲۹۹
.
.
پاتوق نخبگـــان👇
[•🏴•] @Heiyat_Majazi