حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمتشانزدهم نازنين پشت در منتظرش بود به طرف
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمتهفدهم
- آخه دختر خوب ! تو ديروز داشتي بخاطرش خودكشي مي كردي كه بتوني كلاستو با اون رديف كني حالا امروز قنبرك زدي وغصه ميخوري كه طرف نامزد از پيش تعيين شده اته !!
- نازنين قضيه همين نيست
-ببين سايه درسته كه تو خيلي تودار و لجبازي ،اما من از بچگي با تو بزرگ شدم وميدونم وقتي ميگي از كسي خوشت مياد حتما تو دلت يه خبرايي هست
- نازنين خواهش ميكنم اينهمه اراجيف به هم نباف! تو كه نمي دوني ديشب چي شده
-خوب بگو تا بدونم
- مگه تو زبون به دهن ميگيري تا که من بگم چي شده
- خوب من لال مي شم ، حالا تو بنال ببينم چي شده
- آقا ديشب بي هيچ حرفي نه گذاشت ونه ورداشت و گفت: من نه از شما و نه از ازدواج با شما خوشم مياد خوب توقع داري من حالاچكار كنم بگم نه من عاشق سینه چاکتم ،پس خواهش ميكنم با من ازدواج كن !!!
نازنين با چشمهاي گرد شده و متعجب گفت :
-چه از خود راضي !.....خوب ميتونست همين حرف و تو خونشون به بابا ومامانش بزنه؛ دیگه چرا اينهمه راه كوبیدن ووقت مردم و الكي گرفتن
- نمي دونم خودش كه ميگفت :(نتونسته منصرفشون كنه)و از من خواست تا جوابم نه باشه
نازنين با پوزخند گفت :
- همه چيز ديده بوديم الا خواستگاري اين مدلي ، واقعا خيلي جالبه ، داماد بياد از عروس بخواد بجاي بله جواب نه بهش بده ، حالا ميخواي چيكار كني؟ خوب تو هم بگو نه و قال قضيه رو بكن
- همین تصمیمو داشتم ولي با حرفهاي امروز مامانم سر دوراهي موندم
- مگه مامانت چي میگفت ؟
- مامانم ميگه اگه من بگم نه ،ممكنه حال بابا از ايني كه هست بدتر بشه و انوقت مامان وساغر منو مقصر حالِ بابا بدونن .
- واي از دست اين مامانا! كه تا يه خواستگار اومد درخونشون فكرميكنند همين شاهزاده روياهاي دخترشونه و بهتر از اين پيدا نميشه
نازنين روي اولين صندلي پارك نشست وگفت :
- توي بد مخمصه اي افتادي دختر !..... مشايخ خودخواه و از خود راضي يكطرف ،باباي مريضت و گيرهاي سه پیچ مامانت از طرف دیگه
سايه هم كنارش نشست وبا آهی عمیق گفت:
- نمي دونم چكار كنم ، نه ميتونم خودم و فدا كنم و نه راضی میشم که بابا بهم بریزه
-اگه من جاي تو بودم از مشايخ ميخواستم خودش مانع اين ازدواج بشه
- آره خودمم هم همين فكر و كردم ،اما اون اينقدر مغروره كه ميترسم اين حرف منوبزاره به حساب اينكه من ازش خوشم مياد
- نه كه تو هم ازش خوشت نمياد، در هر حال تنها راهت همينه، حالا ميدونه تو دانشجوشی ؟
- نه فكر نكنم، اصلا حرفي از دانشگاه و رشته من نشد
- درست ميشه فكرش وهم نكن به نظر نمياد آدم بي منطقي باشه .حالا چرا ميگفت تو رو نميخواد ؟
نفس عمیقی کشید وحرصی گفت :
- نمي دونم ... ميگفت :
((من برنامه هاي خاص خودم و دارم و نمي خوام با این ازدواج ، ريتم زندگيم بهم بخوره !!))
- چه پرادعا! ..... شايد كسي و زير سر داره و خانواده اش راضي نيستن
- منم همین فکرو کردم ،......بهرحال اصلا برام مهم نيست ، بلند شو بريم، مامانم نگران ميشه
- يعني فكرميكنه فرار كردي
- با اين چاهي كه برام كندن تعجبي هم نداره اين فكر و كنن
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
🌱 پارت اول👆👆👆
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمتهفدهم - آخه دختر خوب ! تو ديروز داشتي ب
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمتهجدهم
وارد خانه كه شد پدرش را بر روي صندلي چرخدار در حياط كنار حوض آب ديد به طرفش رفت و کنار صندلي اش زانو زد و دستهاي نحيفش را در دست گرفت و پرسید:
- امروز خوبي بابا؟
- خوبم عزيزم ،لبخند تو روكه ميبينم بهترم ميشم
با محبت دست پدرش را بوسيد و روي گونه اش فشرد .پدر دوباره گفت :
- پدرِ آرمین امروز دوبار زنگ زد و وقت براي بله برون خواست ،ولي من گفتم : بايد تو اول بهم جواب بدي
- بابا جواب من براتون خيلي مهمه ؟
- يعني چي دخترم !...مگه من تو رو از سر راه اوردم؟ خوب معلومه كه جوابت مهمه
- بخاطر قول و قرارتون ميگم
- درسته عزيزم ما نبايد از اول همچين قرار مسخره اي رو ميذاشتیم ؛ آرش خيلي روي قول من حساب باز كرده ميترسم بگم نه ! دوباره باعث ناراحتي و كدورت بشه ، ولي اين دليل نميشه كه نظر تو برام ارزشی نداشته باشه
- بابا اگه اجازه بدي ميخوام يه بار ديگه با پسرشون حرف بزنم، آخه صحبت يك عمر زندگيه
- بسيار خوب دخترم ميگم آرمين بياد اينجا هرچي ميخواي بهش بگو نگران منم نباش اگه جوابت منفي هم باشه من پاي همه چيز مي ايستم . باور كن زندگي تو برام از هر چيزي توي اين دنيا با ارزشتره
- مي دونم بابا ،ميدونم .
قرار بود آرمين ساعت هشت شب آنجا باشد البته نمي دانست با خانواده اش مي ايد يا تنها ،به هرحال براي او فرقي نمي كرد چرا كه خودش را آماده هر توهين و تحقيري از طرف آرمين كرده بود وهر چند لحظه یکبار با خودش زمزمه میکرد:
- فقط یه امشب تحملش ميكنم وشنبه اول وقت مي رم و كلاسمو عوض ميكنم تا ديگه مجبور نباشم ريختشو ببينم
با صداي زنگ در حياط دلشوره اي عجيب به جانش افتاد که باعث شد همه وجودش به لرزه درآید. برای کنترل اعصابش لحظه ای چشمانش را برهم گذاشت و نفس عميقي كشيد .مادر وارد اتاقش شد و گفت:
- آرمين توي حياط منتظرته
-چرا توحياط !.........چرا بالا نيومد؟
- نميدونم ميگفت اينجا راحتترم
- باشه ! منم ميرم پایین .
وقتی ناهید از اتاقش خارج شد، روبروی آئینه ایستاد ونگاهي به خودش انداخت ، خيلي رنگ پريده به نظر مي رسيد كمي رژگونه به گونه هايش و كمي رژ به لبهايش ماليد و از اتاق خارج شد .
آرمين كنار حوض نشسته بود و داشت با ماهي هاي درون حوض بازي ميكرد با سلامي سرد به طرف تختِ چوبیِ كنار حوض رفت و روي آن نشست ، مادرش همه وسايل پذيرايي را روي تخت چيده بود . نميدانست كي وقت كرده بود اينهمه وسايل را پائين بياورد .
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
🌱 پارت اول👆👆👆
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
🔴 #تکنیک_مدیریت_خشم
💠 بسیاری از پرخاشگریهای زن و شوهر به دلیل تفکر #باید و #نباید است. گاه همسران نسبت به یکدیگر انتظار بیش از حد دارند، و به این فکر میکنند که همسرم باید اینکار را انجام دهد و نباید اینکار را انجام دهد.
💠 تفکر باید و نباید را به👈 "بهتر بود و بهتر نبود" تبدیل کنید در طول هفته این تفکر باید و نباید را نسبت به همسرتان بشناسید و آن را بنویسید و به تفکر بهتر بود و بهتر نبود تبدیل کنید.
💠 وقتی از همسر علامه طباطبایی(ره) پرسیدند؛ که آیا علامه در منزل عصبانی هم میشدند؟ گفتند؛اوج عصبانیت علامه این بود که در کمال آرامش میفرمود؛ اگر این کار میشد بهتر بود یا اگر این کار نمیشد بهتر بود.
#همسرداری💗
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠 چرا باید زن نرم و مهربان باشد!!
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🔴 #مردان_بدانند
💠 زنان خواهان مردی #شوخ_طبع هستند.
زن همیشه مردی را که قادر به خنداندنش باشد، دوست خواهد داشت.
💠 اگر کسل و بیحال باشید، خسته کننده خواهید بود.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحقیقات نشان داده است صحبت کردن با مادرخود همان اثر بغل کردن را بر جسم و ذهن دارد و حتی شنیدن صدای او باعث آزادسازی هورمون اکسی توسین در بدن شده که به طرز قابل توجهی استرس را کاهش میدهد
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
✨
#عشوه_گری
هر مردی تسلیم عشوه عشقش میشه
عشوه بیاید، ناز کنید،ناز صحبت کنید زنانه رفتار کنید
مردهای مغرور کم میگن دوست دارم،ولی واقعی میگن
هر زنی باید قلقه شوهرش رو بدونه...
👰 ❤️
🌈🍁🌈🍁
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
عشق را مطلق تصور نکنید: عشق کالایی نیست که داشته باشید یا نداشته باشید. عشق احساسی است با فرازونشیب هایش و این بستگی به نحوه برخورد شما دارد. و در پایان لازم به یادآوری است که اگر شیوه های نوین برقراری ارتباط را یاد بگیرید، آن گاه امواج این احساس زیبا دوباره به سوی شما روان خواهند شد، حتی دلپذیر تر از قبل خواهند بود.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🎀سیاست های زنانه🎀👠
#سیاست_های_همسرداری
#وابستگی_به_همسر
👈یکی از ویژگی هایی که باعث میشه بین همسرها سردی ایجاد بشه وابستگی بیش از حد و دایمیه!
❌اینکه برای هر کاری فارغ از نظر خودتون فقط دنبال نظر و تایید همسرتون باشین
❌اینکه هر وقت حالتون بده راه رهایی اش رو فقط همسرتون بدونید و ازش انتظار داشته باشین درمان همه دردهای روحی و جسمی شما باشه
❌اینکه دایما نق نق کنید همه اینها از شما یه همسر وابسته و غیر جذاب میسازه
با این رفتارها خدای نکرده منتظر روزی باشین کا همسرتون برای دور شدن ازتون لحظه شماری کنه !!!
✅حواسمون باشه یاد بگیریم رو پای خودمون واستیم
در عین محبت استقلال هر فرد توی زندگی باید حفظ بشه
هر چی آقامون بگه و هر چی خانومم بگه مال دوران شیرین نامزدیست!!!!
با واقعیت و قاطعیت زندگی کنیم
🌈🌹🌈🌹
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
✨پیامبرصلیاللهعلیهوآله فرمود:
هر زنی هفت روز به همسرش خدمت کند خدا هفت در آتش دوزخ را بر وی میبندد و درهای هشت گانه ی بهشت را به رویش می گشاید که از هر یک خواست وارد شود.
📚(عوالی اللثالی ج ۱)
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمتهجدهم وارد خانه كه شد پدرش را بر روي ص
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمتنوزدهم
آرمين از جا برخاست و متقابلا جوابش را به سردي داد و با کنایه گفت :
- شما كه می گفتين هيچ حرفي با من ندارين، پس چرا منو مجبور كردين اينهمه راه رو تا اينجا بيام
با بيخيالي شانه اي بالا انداخت و گفت :
-ميتونستين اصلا نياين !!
روی گوشه ای از تخت نشست و گفت:
- اصلا به قيافه تون نمي ياد اينهمه بي ادب باشين
- در برابر آدم خودشيفته اي مثل شما نمي شه با ادب بود !!
- برا من اينهمه زبون نريزيد و فقط بگيد حرف مهمتون چی بود كه بخاطرش منو از كار و زندگي انداختین ؟!
با حرص دندانهايش را برهم فشرد وگفت:
- معذرت ميخوام،ولی من نتونستم جلوي خانواده ام بايستم
چشمان سیاه و درشتش را تنگ کردو باخشم گفت :
- نتونستید ؟.........اين يعني چی ....................؟
- من نمیتونم به اونها جواب منفي بدم
عصباني غرید:
- يعني با اين ازدواج مزخرف موافقيد؟
هیجان زده گفت :
- نه نه ! ... منظورم اين نيست که موافق.............
آرمین با كلافگی میان حرفش پرید پرسید :
- پس چي؟......
سردرگم وعصبی جواب داد :
- شما بايد مانع اين ازدواج مسخره بشید كاري از دست من برنمي ياد
با عصبانيت گفت:
- آخه ای کیو ! من اگه مي تونستم که قبل از اينكه بيايم اينجا اين كارو ميكردم
با نا اميدي وبغض گفت:
- من هم نمي تونم ،پدرم مريضه و ممكنه جواب منفي من حالشو از ايني كه هست بدتر كنه و در اون صورت مادر و خواهرم منو مسبب حال پدرم ميدونن و هيچوقت منو نمي بخشن
لحظاتی به فکر فرو رفت و سپس گفت :
- پس با اين حساب فقط يه راه مي مونه
با نگاه متعجب وسردی پرسید :- چه راهي؟با بی حوصلگی که تردید در آن موج میزد ،جواب داد :
- ازدواج ميكنيم و بعد از چند ماه به دليل عدم سازش از هم جدا ميشيم
از این حرفش برآشفت و عصبي گفت:
- معلومه چي ميگين ؟ براتون اصلا مهم نيست چه بلايي سر من مياد ؟ يعني زندگي من اينقدر بي ارزشه !
پوزخندي زد و با خودخواهي تمام گفت :
- زندگي شما ربطي به من نداره،که بخوام نگرانش باشم ، اگه زندگيتون خیلی براتون مهمه ميتوانين مانع اين ازدواج بشيد
با حرص نگاهش را به حوض آب انداخت وزمزمه کرد :
- نمی دونم شما با اين طرز فكر چطور استاد شدین؟
- من هيچوقت بين زندگي خصوصي و شغلم رابطه برقرار نميكنم
دوباره به طرفش برگشت ودرنگاه بی تفاوت و سردش زل زد وگفت :
- ميتونم بپرسم شما چه معذوراتي داريد كه نميتونین مانع اين ازدواج مسخره بشيد ؟
برای اولین بار درعمق چشمان عسلی سایه نگریست وبا غرور گفت :
- مجبورم جواب شما رو بدم ؟
- البته که مجبوريد!......چون من بايد بدونم بخاطر چه چيز مهمي، ميخوايد منو و زندگیمو فدای خودتون كنيد
چشمانش را ریز کرد وخیره در نگاهش آهسته گفت :
- من با زندگي شما كاري ندارم،شما خودتون داريد زندگیتون و فدای حس فداکاریتون ميكنيد .اگر واقعا زندگيتون تا اين حد با ارزشه ،با يك جواب منفی ميتونین همه چيز و به حالت عادي برگردونين
با حالتی که خشم در تمام وجودش زبانه می کشید ، گفت :
- چندبار بايد بگم من نمي تونم! .............
- پس حالا كه تا اين حد ضعيفيد ، مجبورين پيشنهاد منو قبول کنید
سپس با پوزخندي ادامه داد:
- قول ميدم درطول اين دو سه ماه حتي نگاهت هم نكنم
با خشم نگاهش كرد . برای دومین بار بود که دلش ميخواست سيلي محكمي توی گوشش بزند . باز هم بر خودش مسلط شد و گفت:
- پاي یه زن ديگه در ميونه ؟
از این حرفش آرمين جا خورد ولحظه ای متحير به اونگریست ،چه چیزی باعث شده بود سایه این فکر را در مورد اوکند ؟!
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
🌱 پارت اول👆👆👆
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨