eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت‌شانزدهم نازنين پشت در منتظرش بود به طرف
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ - آخه دختر خوب ! تو ديروز داشتي بخاطرش خودكشي مي كردي كه بتوني كلاستو با اون رديف كني حالا امروز قنبرك زدي وغصه ميخوري كه طرف نامزد از پيش تعيين شده اته !! - نازنين قضيه همين نيست -ببين سايه درسته كه تو خيلي تودار و لجبازي ،اما من از بچگي با تو بزرگ شدم وميدونم وقتي ميگي از كسي خوشت مياد حتما تو دلت يه خبرايي هست - نازنين خواهش ميكنم اينهمه اراجيف به هم نباف! تو كه نمي دوني ديشب چي شده -خوب بگو تا بدونم - مگه تو زبون به دهن ميگيري تا که من بگم چي شده - خوب من لال مي شم ، حالا تو بنال ببينم چي شده - آقا ديشب بي هيچ حرفي نه گذاشت ونه ورداشت و گفت: من نه از شما و نه از ازدواج با شما خوشم مياد خوب توقع داري من حالاچكار كنم بگم نه من عاشق سینه چاکتم ،پس خواهش ميكنم با من ازدواج كن !!! نازنين با چشمهاي گرد شده و متعجب گفت : -چه از خود راضي !.....خوب ميتونست همين حرف و تو خونشون به بابا ومامانش بزنه؛ دیگه چرا اينهمه راه كوبیدن ووقت مردم و الكي گرفتن - نمي دونم خودش كه ميگفت :(نتونسته منصرفشون كنه)و از من خواست تا جوابم نه باشه نازنين با پوزخند گفت : - همه چيز ديده بوديم الا خواستگاري اين مدلي ، واقعا خيلي جالبه ، داماد بياد از عروس بخواد بجاي بله جواب نه بهش بده ، حالا ميخواي چيكار كني؟ خوب تو هم بگو نه و قال قضيه رو بكن - همین تصمیمو داشتم ولي با حرفهاي امروز مامانم سر دوراهي موندم - مگه مامانت چي میگفت ؟ - مامانم ميگه اگه من بگم نه ،ممكنه حال بابا از ايني كه هست بدتر بشه و انوقت مامان وساغر منو مقصر حالِ بابا بدونن . - واي از دست اين مامانا! كه تا يه خواستگار اومد درخونشون فكرميكنند همين شاهزاده روياهاي دخترشونه و بهتر از اين پيدا نميشه نازنين روي اولين صندلي پارك نشست وگفت : - توي بد مخمصه اي افتادي دختر !..... مشايخ خودخواه و از خود راضي يكطرف ،باباي مريضت و گيرهاي سه پیچ مامانت از طرف دیگه سايه هم كنارش نشست وبا آهی عمیق گفت: - نمي دونم چكار كنم ، نه ميتونم خودم و فدا كنم و نه راضی میشم که بابا بهم بریزه -اگه من جاي تو بودم از مشايخ ميخواستم خودش مانع اين ازدواج بشه - آره خودمم هم همين فكر و كردم ،اما اون اينقدر مغروره كه ميترسم اين حرف منوبزاره به حساب اينكه من ازش خوشم مياد - نه كه تو هم ازش خوشت نمياد، در هر حال تنها راهت همينه، حالا ميدونه تو دانشجوشی ؟ - نه فكر نكنم، اصلا حرفي از دانشگاه و رشته من نشد - درست ميشه فكرش وهم نكن به نظر نمياد آدم بي منطقي باشه .حالا چرا ميگفت تو رو نميخواد ؟ نفس عمیقی کشید وحرصی گفت : - نمي دونم ... ميگفت : ((من برنامه هاي خاص خودم و دارم و نمي خوام با این ازدواج ، ريتم زندگيم بهم بخوره !!)) - چه پرادعا! ..... شايد كسي و زير سر داره و خانواده اش راضي نيستن - منم همین فکرو کردم ،......بهرحال اصلا برام مهم نيست ، بلند شو بريم، مامانم نگران ميشه - يعني فكرميكنه فرار كردي - با اين چاهي كه برام كندن تعجبي هم نداره اين فكر و كنن 🌸 🌱 پارت اول👆👆👆 ✨ ♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨