#امام_رضایی
دریاب باݪِ خسته جویندگان،ڪه ما
در اوج آرزو به هواے #تــღـــو میپریم⃟🪴
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام یامھدۍ . . . 😍!
#امام_زمان🌿
#سلام_فرمانده
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردر قصر بهشتی دلم بنوشتند💐
که مسلمانِ مرامِ حسنِ عسکری ام❣️
💐🎊 ولادت با سعادت امام حسن عسکری (ع) مبارک 💐🎉
⭕️خواهرم/برادرم،حواست باشد‼️
حد ارتباط با نامحرم این است که باهم داد و ستد عاطفی نکنیم!!!
یعنی به دنبال صید کردن دل یکدیگر نباشیم❗️❌
این یکی از راه هایی است که به نظر دور است،اما خیلی نزدیک است😇❤️
اول راه بودیم.گفتند فضای مجازی!گفتن شده ابزار تبلیغاتی و میدان جنگ!!!
بچه مذهبی ها عقب نمونید!!
اون قدر صفحه بسازید و مطلب نشر بدید و دینتون رو به عالم نشون بدید که اون ها عقب بکشند!!
اما چی شد...؟؟!
کم کم صفحه های عقیدتی،خصوصی شد...
کم کم عکس ها خصوصی...
کم کم مطالب رمزدار...
کم کم اشتراک زندگی خصوصی با همه...
کم کم خواهر/برادر
کم کم خانمم/آقاییم...
کم کم بچه مذهبیای با وقار"کم حیا"شدن...💔😞
حالا که داریم در فضای مجازی بر علیه دشمن فعالیت می کنیم،باید حواسمون به پاکی مون بمونه!!!مبادا به عنوان سرباز امام زمان(عج)در دام فضای مجازی بیوفتیم و سربارشون باشیم❗️
شیطان خیلی زرنگه💔نمیاد یهویی گناه رو جلومون بزاره،بلکه اون گناه رو به تدریج و با شکل دیگری برامون عادی میکنه😞💔
شیطان اول این حرف زدن هارو به بهانه ی بحث دینی برامون عادی میکنه،بعد هم گناه های دیگه رو...😔
مگه جایی که تو باشی و نامحرم،نفر سوم شیطان نیست؟!!
آقا پسر مذهبی!برادر من!
حداقل روی اهداف نفسانی خودت پوشش دین و جذب حداکثری نذار...!!
دختر خانم چادری!!خواهر من!مبادا چت بیخودی با نامحرم،حیا و عفتت رو ازت بگیره!!!ارزشش رو نداره...💔
نکنه روزی برسه که دیگه از گناهی که مرتکب میشیم،پشیمون نشیم...😞نکنه روزی برسه که اشکی نداشته باشیم...💔حواست باشد،نرسد روزی که از خط قرمز هایت عبور کنی🚶🏼♂💔
تلنگرانه
سربازنفس
شیطان مجازی
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
#شهید
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات خاصه امام حسن عسکری علیه السلام
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
.┈┉┅━❀🌸💌🌸❀━┅┉┈.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
💢 حدیث از امام عسکری علیه السلام درباره موعظه کردن
🎤 سیدمجید بنی فاطمه
📎 #امام_حسن_عسکری
📎 #امام_زمان
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
19.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( اشکهای یک فرمانده )
اکبر: ببین آقا مهتی ،به من ربطی نداره دستور چیه و کیا اون بالا نشستن و اورد میدن،وقتی من و داشم وسط اون آتیش و جهنم بودیم این آقایون کجا بودن که حالا قانون وضع میکنن؟ کجا بودن وقتی بچه های ما رو نفر به نفر با گوله ی دوشکا میزدن؟!
مهدی: اکبر، تو جنگ دستور دستور فرماندس،لابد یه چیزی میدونیم که اجازه نمیدیم بری جنازه داداشتو برگردونی
اکبر: اونا چه میدونن موقع اعزام مادر بدبخت من چطوری جون داد تا دل از دوتا پسرهاش بکنه؟ بغضش که ترکید با حق حق در گوشم گفت اکبر، نکنه بدون داش کوچیکت برگردی! سپردمش به تو ها....من از قانونای شما سر در نمیارم ونمیخوامم در بیارم آقا مهتی،قانون من اینه، حکم مادرم باس اجرا بشه،من باید برم جنازه تیکه تیکه ی داشمو جمع کنم برش گردونم عقب، تمام
صداپیشگان: محمد رضا جعفری - علی حاجی پور - مجید ساجدی – میثم شاهرخ - امیر مهدی اقبال - کامران شریفی - احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت شانزدهم .....
برای یک لحظه بد جور داغ کردم و از درون گر گرفتم . عجب روز نحسی بود .
صبحش که با دیدن مازیار شروع شده بود و اون هم از قضایای داخل ماشین و اینم از هتل و حالا هم این .
سریع به مریم گفتم اینه تو جیبیت رو بده من .
مریم دست درجیبش کرد و اینه رو به سمتم گرفت سریع اینه رو جوری که بقیه متوجه نشن جلو صورتم گرفتم و گوشه شالم رو کمی عقب بردم .
بله جای چهارتا انگشت البته خیلی خفیف روی صورتم مونده بود و باید خیلی توجه می کردی تا متوجه بشی .
مریم بدون هیچ حرفی رفت و غذا ها رو از سلف کشید و اورد .
شروع کردیم به خوردن که خانمی اومد به سمت ما و گفت : می تونم کنارتون بشینم ؟
چون میز چهار نفره بود و ما هم مشکلی نداشتیم کنار ما نشست . مشغول خوردن غذا شدیم که خانم رو به من گفت : چشم های خیلی گیرایی داری عزیزم .
رو بهش گفتم : چشمای خودتون قشنگ می بینه .
گفت : من اناهید مجد از دانشجو های مهمان هستم . از اشنایی با شما خیلی خوشبختم .
به صورتش نگاه کردم دختری جوان تقریبا ۲۸ ساله با ترکیب صورتی ملیح و با نمک بود . پوست روشنش با رنگ چشم های خاکستری نوک مدادی اش بدجور جلوه می کرد .
منم از اشنایی با شما خوشبختم ...... بنده هم کیانا فرهمند هستم و به مریم اشاره کردم و گفتم : ایشون هم مریم رادمنش دوستم هستند .
اناهید بعد از خوردن شامش شماره تماس هر دو نفرمون رو گرفت تا اگر مشکلی در کار دانشگاهش پیش امد با ما تماس بگیرد .
همین که اناهید از ما خداحافظی کرد و از سر میز بلند شد دیدم که مژگان با عجله اومد و کنار ما نشست .
با خنده گفت : بعضی ها دارن چشت رو از کاسه در میارن کیانا خانوم .
چی داری برا خودت میگی مژگان جون ....... بیچاره این خانومه رفیقی نداشت و مهمان بود اومد کنارمون نشست تا شامشو تنها نخورده باشه .
مژگان چشم غره ای حواله ام کرد : دیوانه اون خانومه رو نمی گم ....... دو تا میز اون طرف سالن رو ببین .
وقتی زیر چشمی و نامحسوس دو تا میز اون طرف سالن رو دیدم احساس کردم سرم مثل زود پز در حال جوشیدنه . بخارش از گوشم میزنه بیرون .
کیایی بود .........
صاف زل زده بود به میز ما و داشت به ارامی شامش رو میخورد و چون من دقیق رو به روش بودم دقیقا در تیر رس نگاهش قرار داشتم .
مریم هم که کلا در زاویه دیگه ای نشسته بود .
مژگان پوز خندی زد : فکر کنم بدجور تو گلوش گیر کردی ؟
یک لحظه از حرف مژگان ناراحت شدم : دوس ندارم دیگه حتی حرفی بشنوم و از سر میز بلند شدم : واقعن که مژگان ازت انتظار نداشتم یعنی واقعا من در نظرت این جور ادمی به نظر میام .
مریم هراسون رو به مژگان گفت : دیدی چیکار کردی ؟ امپرش زد بالا ........ حالا مگه دیگه اروم میشه ؟
بدون توجه به عذر خواهی های مریم مستقیم به سمت در خروجی رفتم که باید از جلوی میز کیایی رد میشدم .
انقدر هول شده بودم که دستم خورد به لیوان دوغ سر میز که لبه میز قرار داشت و همش ریخت رو هیکل کیایی .
ایستادم تا عذر خواهی کنم اما واقعن دیر شده بود کیایی خیلی عصبانی بود . شلوارش حسابی کثیف شده بود .
فقط دعا دعا می کردم داد و فریاد راه نندازه .
چون ما برای شام دیرتر رسیده بودیم اکثر رستوران خالی شده بود و گارسون ها در حال تمیز کاری بودن .
کیایی صاف اومد جلوم ایستاد حتی قدش اونقدری ازم بلند بود که نمیتونستم صورتش رو ببینم . فقط صدای نفس های عصبانیش به گوشم می خورد .
که از لای دندون های قفل شده اش گفت :
چوب خطتت بدجوری داره پر میشه خانوم فرهمند .
دیگه طاغت اینهمه عصبانیت رو نداشتم در واقع مثل بید داشتم می لرزیدم .
که ادامه داد : میدونم حالتون خوش نیست امشب . ولی فردا صبح تنبیه کار صبحتون و گندی رو که الان زدین رو مشخص می کنم .
بعد با عجله ازم فاصله گرفت و رفت .
طاغتم تموم شد و همونجا روی صندلی وا رفتم .
مریم و مژگان با هم به دادم رسیدن .
🌿 ادامه دارد ........
@kashaneh_mehrr
🌿 مژده به مخاطبین عزیز این رمان جذاب منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
رمان زیبای عشق در همین نزدیکی(#کیانا)
۴۰۰ پارت هست و روزانه توی همین کانال پارتگداری داریم . توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت فعلا ۳۰ هزار تومان هست و به زودی به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه.
پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ...
🌱سلام بر آن مولایی که آینه ی تمام نمای خداست.
سلام بر او و بر روزی که تمام خلق در آینه وجود او، خدا را به تماشا خواهند نشست...
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان