eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برو عمامه بابات رو بنداز! دوربین مخفی واکنش واقعی مردم به توهین اوباش به عمامه روحانیت
برڪاتـ14معصوم.mp3
7.47M
به‌من‌ببخش..🥀 چند دقیقه با امام زمان.. 🌱
ولی این جمله خیلی خوب بود تنهاترین تنهاییه که تو تنهاییات تنهات نمی‌ذاره!( :🙂💕🎈
بنویسیدکه‌شب‌تارسحر‌میگردد/یک‌نفرمانده‌ازاین‌قوم‌که‌برمیگردد
⊰•💛🪴•⊱ فَـاسْـتَبِـقُواالْـخَیْـرَاتِ دَر‌ڪار‌هٰـا؎‌‌خِیـر‌‌اَز‌ هَـم‌دیگَر‌‌سِبقَـت‌‌بِگیرید...!
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت سی و دوم ......... گاهی اوقات پسرا بهش میگفتن قید وکالت رو بزنه و بره باشگاه تدریس پرورش اندام داشته باشه . با دیدن توپ دستش فاتحه خودم رو خوندم . دو سه باری توپ رو چرخوند تو دستش بعد به ضرب و شدت پرتاب کرد سمتم . حتی فکرشم نمی کردم بخوره بهم ........ با اینکه خودم رو خیلی کج کردم اما درست خورد به بغل گردن و سرم و گوشم با هم تیر کشید . همینطوری میخ سر جام بودم انگار تنم داغ بود و اصلن دردی احساس نکردم . دیدم دختر ها دورم جمع شدن ....... پسرا هم لحظه به لحظه نزدیک تر میشدن اما نمیدونم برا چی همه داشتن به من نزدیک میشدن . مریم که رسید کنارم گفت : وای کیانا...... از بینیت داره خون میاد . سریع دستم رو بردم سمت بینیم و خون رو که دیدم دیگه هیچی نفهمیدم . صدا ها رو کم کم واضح شنیدم ....... چندبار گفتم توپ رو اروم بزنید حتمن باید توضیح میدادم اینا مثل شما ها نره غول نیستن ...... اینا رو کیایی با داد و فریاد داشت می گفت . مریم داد زد : بابا اروم تر ........ الان بهوش میاد قند خونش افتاده ....... ایناهاش فشارش اومده پایین . دوست منه من میدونم از خون می ترسه . چشمام رو کم کم باز کردم نور خورشید صاف خورد تو چشمم . مریم جون چی شده ؟ من چرا اینجوری روی زمین افتادم . کم کم با حالت خجالت خودم رو از روی زمین جمع کردم که بازم صدای کیایی به گوشم خورد : حالتون خوبه خانوم فرهمند ؟ نگاهی گذرا بهش کردم : بله استاد نمیدونم چرا حالم بد شد توپ زیاد محکم نخورد به سرم . مریم دست دراز کرد سمتم و از روی زمین بلند شدم و خودم رو تکون دادم که کیایی گفت : پسرا جمع کنید بر می گردیم . مریم اول تمام وسایلمون رو برد توی ماشین گذاشت و رفت اب بیاره که بینی رو بشورم . منم کنار وی ای پی یه گوشه ایستادم و منتظر مریم موندم که دیدم کیایی با یه بطری آب معدنی اومد سمتم و گفت : خانوم فرهمند بیاین دست و صورتتون رو بشورین . رو بهش کردم : مریم الان رفته اب بیاره . ممنون نیازی نیست . سریع جواب داد : بطری آب رو از مریم خانوم گرفتم . لطفا بیا جلو تا برات آب بریزم کف دستت. با خجالت و عصبی از دست مریم رفتم جلو و خم شدم و کف دستم رو نگه داشتم تا اب بریزه . خودش هم خم شد و بطری اب رو کج کرد رو دستم . کل بینیم و صورتم رو شستم .سرم هم اصلن درد نمی کرد . کیایی گفت : وقتی رسیدیم شهرشما بنده تا دم خونه همراهیتون می کنم ...... باید برای پدرتون توضیح بدم چه اتفاقی براتون افتاد . سریع پریدم وسط حرفش و گفتم : نه نه ......نیازی نیست استاد ....... اخه پدرم اینا نگران میشن استاد ...... ایندفعه اون پرید وسط حرفم : یعنی از دیشب که حسم رو نسبت بهتون گفتم هنوز همون استادم ؟ اره خانوم فرهمند ؟ با خجالتی که کل وجودم رو گرفته بود گفتم : با وجود اینکه قرار بود فکر کنم ولی شما همیشه برام یه استاد هستید و باقی می مونید . نگاه غم زده ای بهم کرد : فقط یه استاد ؟ با سری به زیر افتاده گفتم : شایدم یه برادر خوب ........ دیگه غیر از این چیزی نمی تونه باشه . یعنی علنا جواب منفی بهش دادم و شوکش کردم . بدون هیچ حرفی دیگری فقط گفت : من بازم منتظر نظر نهایی شما هستم . از اینکه بهش بر نخورده بود و ناراحت نشده بود خوشحال شده بودم . سوار وی ای پی که شدم اول از همه چشم غره ای نثار مریم کردم تا حساب کار دستش بیاد . با حالت شیطنت امیزی خودش رو کج کرد سمتم : حالا بهم چی می گفتین ؟ روم رو کردم سمت پنجره وی ای پی و گفتم : بهش جواب منفی دادم و گفتم فقط می تونم به چشم یه استاد و شاید یه برادر نگاهش کنم همین و بس‌. مریم با چشم های گشاد شده : یعنی واقعن جواب رد دادی بهش ...... پس حسابی زدی توی برجکش .......... خودکشی نکنه جوون مردم خیلیه . با نگاهی سریع بهش گفتم : خدا نکنه ... اِ .. توام .... مریم لبخندی زد و منم دیگه تا انتهای راه سعی کردم افکارم رو منظم کنم . رمان () ۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده. هزینه عضویت فقط تا آخر هفته ۳۰ هزار تومان هست و بعدش به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه. پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 شرایط وی ای پی 👆👆 🌿 ادامه دارد ... @kashaneh_mehrr 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
کیانا توی وی ای پی تموم شده و قیمت عصویت تا اخر هفته ۳۰ هزارتومن هست از هفته اینده قیمت ۴۰ هزار تومن میشه نگید چرا نگفتید🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀
💥خدایا آغوش تو که باشد 🌼خواب دیگر بهانه‌‌ای 💥برای خستگی نیست 🌼تپش قلبت می‌شود 💥لالایی‌ام کنارم بمان 🌼تا صبح چشمانم 💥در نگاهت بیدارشود 🌼شبتون غرق در عطر گل🌙