حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️ ✨♥️✨ ♥️ ☘﷽☘ #سایه #قسمت155 در همین لحظه آرمین وارد کلاس شد ودر
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨
♥️
☘﷽☘
#سایه
#قسمت156
به خوبی منظورش را گرفته بود و وضعیتش را درک میکرد او میفهمید این روزها سایه واقعا سردرگم وعصبیست . برای اینکه کمی از ناراحتیش کم کند با بیخیالی تصنعی گفت :
-پس چی ،تو از خیلی جهات از من خوشبختری ،شوهری داری که عین دسته گل می مونه وخیلی از بچه ها آرزوشو دارن ،فکرشو بکن بچه ها بفهمند تو زن دکتر مشایخی باور کن تکه تکه ات می کنن
بی حوصله گفت :
-بچه ها نمی دونن اون چه اخلاق گندی داره
نازنین نگاهی به چهره غم گرفته اش انداخت وپرسید
-جدیدا دوباره به تیپ هم زدین ؟
-نه فقط هنوز جرات نکردم بهش بگم می خوام همراه تو بیام خرید نامزدی
-تو که می دونی چقد به رفت وآمدت حساسه ،خوب بهش می گفتی تا حالا نخوای قمبرک بگیری
-آخه از گیرهای بی خودش خسته شدم ،می ترسم بهونه بیاره واجازه نده
-می خوای بدون اجازه اش بیای ؟
- نه شر به پا می کنه !
کمی خودش را لوس کرد وگفت :
-نازی الهی قربونت برم می شه تو بهش بگی ،اون با تو رودرباسی داره وممکنه چیزی نگه
نازنین نیشخندی زد وگفت :
-چی می گی اونو رودرباسی،اون حتی با خدا هم رودرباسی نداره
-پس منم نمیام
-چی چی رو نمیام
-اگه می خوای همرات بیام باید خودت اجازه م واز آرمین بگیری
-وای خدا! می بینی مارو ،این همه سال عمر کردیم اجازه از هیچ کس نگرفتم حالا برا یه خرید دوساعته باید مقابل این اقا کرنش کنیم
-حالا به جای اینهمه جلزو ولز کردن بگو زنگ می زنی یا نه
- الهی من قربون اون قد بالات بشم ، حالا که اون سر کلاسه بذار بعد از کلاس شاید فرجی شد
-آره شاید!... ،مثلا شاید خودش زنگ زد وگفت :(عزیز دلم اگه دوست داشتی ومیلت کشید همراه نازنین برو خرید)
نازنین با سرخوشی پقی زد زیر خنده وگفت :
-این که شد معجزه ،فکرشو بکن دکتر مشایخ سرد ویخ زده با اون قیافه عصا قورت داده بگه ،عزیز دلم ،.....وای که اون لحظه سقف رو سرمون خراب میشه ،....تو هم عجب رومانتیک وخیالپردازتشریف داریها
بی حوصله گفت :
-حالا زنگ می زنی یا نه
- فدای اون چشم وابروی خوشگلت بشم من ،حالا که استاد اومد بذار بعد از کلاس یه خاکی تو سر کچلم میریزم دیگه ،خیر سرم می خوام برم خرید نامزدی دندم نرم چشمم کور،یه جور جورتو می کشم
با ورود استاد هر دوساکت شدند و به احترامش از جا برخاستند
بعد از کلاس سایه گوشیش را به طرف نازنین گرفت وگفت :
-هنوز که رو حرفتی !
-امان از دست تو ،بیچاره آرمین چه جوری با اینهمه لجبازی تو کنار میاد
شماره آرمین را گرفت وگوشی را به دست نازنین داد وگفت :
-سعی کن جلوش اصلا کم نیاری
نازنین با حالتی پراز استرس گوشی را از دستش گرفت ومنتظر وصل تماس شد بعد از چند بوق صدای محکم و گیرای آرمین در گوشی پیچید
-بله......چیزی شده ؟
نازنین هیجان زده ودستپاچه مقطع وبریده بریده گفت :
-س.....سلا..م ......دک.....دکتر ......منم.....ایز..ایزدی
از ترس وهیجان درونش صدایش بی اختیار می لرزید که این باعث نگرانی آرمین شد ومضطرب گفت :
-بله خانم ایزدی !....اتفاقی افتاده ؟سایه حالش خوبه ؟
نگرانی در لحن کلامش موج می زد،نازنین که سعی می کرد بر خودش مسلط باشد دوباره لرزان گفت:
-اون......اون ........آره اون خوبه.........فقط ...فقط من وسایه می خوایم ........می خوایم بریم خرید .....اون یکم دیر میاد خونه
دوباره لحن سخنش سرد و جدی شد وگفت :
-برا زبون خودش مشکلی پیش اومده که زبون شما رو قرض گرفته ؟
مستاصل گفت :
-خودش.....خودش رفت دستشویی ...........از من ....از من خواست که باهاتون تماس بگیرم و اطلاع بدم
-پس وقتی برگشت لطف کن وبهش بگو با من تماس بگیره
-چشم ،استاد
سریع گوشی را قطع کرد ونفسی عمیق کشید .سایه که از دستپاچگی و لکنت زبانش خنده اش گرفته بود گفت :
-حالا چرا اینهمه ترسیدی ،نکنه فک کردی با خون آشام طرفی
گوشی را مقابلش گرفت وگفت :
-بیا بگیر ،اینم شوهره که تو داری از اژدها ده سرم وحشتناکتره
باخنده گفت :
-چی شد !اون که عین دسته گل می موند ،حالا یه دفعه شد اژدها
-تو هم دلت خوشه ها ،موندم چطور با این آدم یخی زیر یه سقف زندگی میکنی ،حالا یه زنگ بهش بزن فک نکنه من چیزی بهت نگفتم تلافیشو سر سروش بیچاره در بیاره
-خوشم میاد عینهو پرچم می مونی یه لحظه این وری یه لحظه اون ور
-آخه وقتی می بینم پرابهت و با جذبه از کنارم رد میشه،از اینکه این آدم خوشتیپ وبا صلابت شوهر دوستمه پر از غرور می شم و دلم می خواد اینو فریاد بزنم تا همه بدونن اما وقتی رفتار سرد و نچسبشو میبینم دلم به حالت می سوزه
#ادامه_دارد
🌸 #کپی_رمان_حرام_است
✨
♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨