eitaa logo
حیران ترین قَلَم | مهرشاد ابراهیمی
225 دنبال‌کننده
24 عکس
6 ویدیو
0 فایل
طلبه عصر انقلاب اسلامی... علاقه مند به «ادبیات»، «هنر»، «رسانه»، «تعلیم و تربیت»، «جامعه شناسی»، «تاریخ» و کمی هم «سیاست»😏 (حیران شدن طلیعه انسان شدن) آیدی من: @mehrshad_ebrahimi81
مشاهده در ایتا
دانلود
| تک بیتی ▫️وقتی که ما در خواب خود آرام بودیم؛ ▫️سَردرد خدمت بودی و عمامه بستی؛ ✍️ ۲ خرداد ۱۴۰۲ https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
| تک بیتی ▫️ای عالمان اِی عاشقان در راه حق تا پای جان؛ ▫️عمّامه گر خاکی شود آسان شود پرواز ها؛ ✍️ ۲ خرداد ۱۴۰۲ https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
نسیان «پرده دوم» به نام آنکه می‌نگرد، می‌شنود، می‌فهمد همان که حاضر است، در اَقصیٰ نقاط زندگی، فراز ها و فرودهایش، کندی ها و تندی هایش. همان که جاری است در سنگ، با سکون و سختی‌اش، در باد، با تحرک و پویایی اش، در آب، با زلالی و گوارایی اش، و در انسان با غفلت و فراموش کاری اش. انسان، انسان، انسان. همان که واسطه نسبت هاست و غافل از نسبت ها؛ همان که حامل سنت هاست و غافل از سنت ها؛ همان که عاشق وصلت هاست و غافل از وصلت ها. او که زمان فُرقَت بِگِرْیَد و در مجال وَصلَت سر‌مست در هوای نسیان، دم می‌زند. پیاپی به دنبال چیزی است؛ آن زمان که می‌رسد گویا دوباره از دست می‌دهد. گمگشته ای را می‌طلبد که نمی‌یابد. «او در خیال وَصْلی و گُم کرده خویش را هر سو سَری کِشَد به تمنّای وَصْل خویش او در هوای غفلت و نسیان رَمیده است همچون بَلَمْ، غَرقْ، به گردابِ فَصْل خویش» او فراموش کرده است؛ گویا خلقت او گره خورده و آمیخته با نسیان است؛ انسان آلوده به نسیان است. نسیان در انسان و انسان در نسیان آغاز می‌شود. نقطه پایان انسان هم در نسیان است و ‌فرجام نسیان در انسان. مهم این است که کدامین در کدام پایان می‌یابد! سرانجام هریک، سرآغاز دیگری است. راه آغاز در متن نسیان است؛ پس آغازی باید.... هرچند که در اعماق نسیان غوطه‌ور گشته‌ایم. ✍ عصر ۹ خرداد ۱۴۰۳ (۱۶:۴۳) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
نسیان «پرده سوم» تاریخ در جریان است؛ زنده و پویا، تکرار میشود. حوادث با تمام تفاوت ها، به غایت، روح ثابتی دارند که هر لحظه در تجسمی جدید حلول کرده و غرض واحدی می‌جویند. تاریخ صحنه تکرار مکرّرات و عرصه اعجاز مأنوسات است. حقیقتی ثابت و مأنوس در حجاب تجددی نامأنوس، متجلی و همچون معجزه قرن دیدگان را مسحور میکند. سِحری عمیق که انسان را در متن نسیان رها میکند. انسان به گمان یافتن حقیقت و آرامش، در متن غفلت رها میشود. می‌رود به دنبال آنچه می‌پندارد. می‌رود برای یافتن، برای یافتن معهوداتی در اقلیم فراموشی. چه گمان میکنی ای انسان؟ به چه می‌نگری در این سرگردانی خود؟ در جستجوی کهف اَمان در تِیه ضلال گرفتار شدی! فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ تو برای یافتن بودی و خود را گم کردی! و چه زیبا گفت استاد عشق مولانا: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش .... باز‌جوید روزگار وصل خویش» او به دنبال وصلی است، وصلی که ناچار است فصلی را؛ فصلی که در متن وصل است، فصلی که گام اول وصل است؛ و درک حقیقت تلخ ماجراست حلاوت نجوای پیر و مراد که فرمود: «روز ها فکر من اینست و همه شب سخنم.... که چرا غافل از احوال دل خویشتنم» پس تو را اُنسی باید! اُنسی به حد نیاز؛ و نیازی که بی پایان است. ✍ عصر ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ (۱۶:۳۸) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
| تک بیتی ▫️کجا رَوَم به تمنّای زُلف پنهانت، ▫️که در هوای خیالش خُمار و حیرانم؛ ✍️ خرداد ۱۴۰۳ https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
فراق ▫️زخم اَغیار چِشَم یا که غم یار کِشَم ▪️تشنه عشق شدم مِنّت دلدار کِشَم؛ ▫️دل غفلت زدگان دامگَه مِهرَش نیست ▪️بَهر صید لب او دِشنه بیدار کِشَم؛ ▫️درد و درمان دل پُر شَررم روی حبیب ▪️زان در اَحزان‌کده‌اش حَسرت رُخسار کِشَم؛ ▫️کاش از بَهر هَوایش نَفَسَم را گیرند ▪️تا که فریاد وصالش به سرِ دار کِشَم؛ ▫️یا عزیز اَوفِ لَنا ساغر گلگون شراب ▪️روزگاری طمع رحمت سرشار کِشَم؛ ▫️در رَه کوی تو آماج بلا ها شده ام ▪️درد جَرْحی زِ ملامتگر بی عار کِشَم؛ ▫️خوفی از سرزنش تنگ‌دلان گَر باشد ▪️صور رسوایی خود بر سرِ بازار کِشَم؛ ▫️بُگذر از بی خبران قصّه ما پُر خبر است ▪️تو نظر گر بکنی سینه به اَسرار کِشَم؛ ▫️ناز کن عشوه کن ای شاخه ریحانه من ▪️تا به دل نَشوه آن دیده خَمّار کِشَم؛ ▫️گرچه مزد طلب موی تو حیران شدن است ▪️کاش قَدْر نَفَسی جُرعِه به دیدار کِشَم؛ ✍ ۱۵ مرداد ۱۴۰۳،(۱۷:۱۵ عصر) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
قالَ الخون اگر بشکسته‌اند حُلقوم چوبین قلم ها را حکایت میکند ناگفته ها را در نهایت خون؛ تو دل بسپار بر آواز گلگونش دَمی، شاید زِ اَسرار مگو سازد مجالی گَر روایت خون؛ زِ فرزندان بی‌سَر روی دستان پدر آن‌دم که بر اندوه فریادش دهد آخر شهادت خون؛ زِ کودک، قَحْط آب، آتش، گمانم روضه میخواند چه دارد با لَئیمان ناله‌هایش جز شکایت خون؛ مَخوان لالایی‌اش مادر، دِگر طفلت نمی‌خوابد مَباش آشفته گر دارد تَنَش را در حضانت خون؛ من از آوارگی دختر صحرا نشین گفتم تو از لبخند سرمستانه در اوج رذالت خون؛ و لبخندی هوس آلود و او ناچار می‌بارد در اَنظار حرامی ها و تنها با نجابت خون؛ تو گویی کربلا خوانم، و «کُلُّ یَومٍ عاشورا» به «هَل مِن ناصِر» غزه دهد آخر اِجابت خون؛ مَبار ای آسمان بر خمیه ها باران موشک را ندارد حال کودک را کسی جز با رعایت خون؛ اگر تحریم شد آب از گلوی تشنه طفلان بخواند غزه را «یاکربلا!» آخر شباهت خون؛ و ما اَدرىٰکَ ما ظالِم و ما اَدرىٰکَ ما مَظلوم شِناسد این جدال نابرابر را به غایت خون؛ وَ قال الخون وَ قال الخون بسی او ماجرا دارد ندارد ناله هایش ریشه ای جز در صداقت خون؛ به ذلّت خوگرفتن دَأب و رَسم بی تفاوت ها ولی «هَیهات مِنَّ الذِّلَة!» ما را بر سعادت خون؛ نوشته بر جبین بی طرف ها بی شرف مَسلَک نمی‌باشد مرامش با دورنگی جز صراحت خون؛ طمع با بی مروّت های دوران ها چه ها کرده ندارد خاطرش تصویرشان جز در جنایت خون؛ و تاریخ جهان سبز است پایانش ولی هرچند روان، صفحه به صفحه میکند آخر سرایت خون؛ رِسد روزی قرار انتقام از جور نا اهلان در آن هنگامه حق چیست معیار قضاوت؟ خون؛ به رویارویی باطل اگر همراه حق بودی هلاکت نیست پایانت تو را دارد حمایت خون؛ نمی‌دانم چه سِرّی خُفته در رُخسار سُرخینش ولی در سینه دارد از سرآغاز این اَمانت خون؛ قیامت گر صَلاة اِنس و جِن در کَفّه ای باشد به کَفّ دیگرش مقیاس گلگون عبادت خون؛ و من حیرانِ در امواجِ رازآلود و رَنگینش اُمیدم آن که گردد آخر کارم هدایت خون؛ ✍ جمعه، ۱۹ مرداد ۱۴۰۳،(۱۱:۵۵ ظهر)؛ مشهد مقدس «تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، صاحب الزمان ارواحنا له الفداء، از طرف شهدای خبرنگار نبرد غزه» https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
قالَ الخون؛ قرائت شاعر.mp3
2.2M
🎶خوانش قطعه (قالَ الخون) 🎥 🩸 🕌 🇵🇸 🗣 «تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، صاحب الزمان ارواحنا له الفداء، از طرف شهدای خبرنگار نبرد غزه» https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
سرعت سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ «۱۳۳ آل‌عمران» سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ «۲۱ حدید» شگفتا که عالم تکوین در بطن هم‌آوایی، ظاهری گاه متناقض دارد... چگونه میشود گامی در عالم ماده به بالا، گامی انسان را بیشتر در درکات عالم معنا فرو بَرَد؟ سرعت بگیر ای انسان به سمت مغفرت و رحمت او سرعت بگیر (سارعوا) و به این سرعت دلخوش مباش که رقیبانی سخت در تسریع پیشی بر تو هستند، پس سبقت بگیر (سابقوا) اما چگونه؟ چگونه در این ظلمت‌کده ماده و محدودیت، سبقت و سرعتی یابم که گنج غفران را نصیب کند؟ مغز مدرنیته سرعت است و عصر مدرنیته «عصر سرعت» و «عصر سبقت» پس با این تناسب، هر آنقدر انسان در لجن زار مدرنیته بیشتر غرق شود به مغفرت الهی نزدیک تر و رحمت الله را واصل تر است ؟؟؟ اما شاید جریان از قرار دیگری باشد! از جلوه های پارادوکسیکال عالم ماده و معنا همین بس که مفاهیم مشترک باید باز‌تعریف معنایی پیدا کنند در تعارضات جهان بینی توحیدی و جهان بینی تکثر گرایانه اومانیستی همین بس که در کوچکترین مفاهیم مشترک، تضاد و نبرد معنایی بسیار گسترده ای محسوس است نبردی به عرض و طول یک واژه کوچک چهار حرفی(س‌ر‌ع‌ت) و به عمق و ارتفاع یک تمدن بشری که ابتدای آن، تاریخ قدم نهادن نخستین انسان بر زمین و انقضای آن هنگامه رحلت آخرین انسان از این کره خاکی است مدرنیته بر مدار سرعت و سبقت در ماده و اسلام بر مدار سرعت و سبقت در عالم معنا نسخه زندگی برای انسانِ تنها و وامانده روزگاران می‌پیچند. و چه فاصله ای است میان «سرعت» و «سرعت»! آنکه با سیره و سنت مانوس است، می‌یابد که از مظاهر پر جلوه زندگی عترت در عصر حضور و به تبع آن اولیای الهی در عصر غیبت، قرار و سکون و ثبات وصف ناپذیر در زندگی مادی است اصلا گویا در نگاه آنان افسار ماده را قرار و آرامش و کندی نگاشته‌اند. شاید سخت ترین لحظات زندگی انسان مدرن روزگار، حضور چند دقیقه ای در کنار یکی از اولیای الهی باشد چراکه آرامش و سکون برخورد او، تاب و تحمل انسان مدرن روزگار را به حد غیر قابل وصفی به مرز انفجار نزدیک‌ میکند. مگر می‌شود در عصر سرعت، اینقدر آرام و بی شتاب، چای را از قوری گلی روی سماور گوشه اتاق ۱۲ متری در استکان کمر باریک ریخت و برای سرد شدن چای به انتظار نشست؟ یا نهایتاً این انتظار را آمیخته کرد به شمارش دانه های تسبیح ذکر؟ مگر می‌شود و ممکن است؟ مگر میشود ساعتی به انتظار لحظه نواختن اذان نشست و ساعتی به نماز ایستاد و ساعتی به خلوت ذکر و ساعت بعد به خلوت فکر گذراند؟ در این ساعت ها، انسان های مدرن روزگار او را در گرد سبقت خود جاگذاشته‌اند و او همچنان در خلوتی عمیق و در آرامشی غیر قابل تصور مشغول آب دادن به شمعدانی های باغچه کوچک حیاط است. این چگونه تعارضی در معنای سرعت است، که یکی را بی قرار و دیگری را برقرار ساخته؟ یکی در حرکت و دیگری در سکون؟ اصلا حرکت چیست؟ سکون یعنی چه؟ و این تعارضی است قابل تأمل تعارضی که یَهدِی و یُضِلُّ و در اعماق این جهان، اعماقی است و در آن اعماق، لایه هایی نهان، که در هر لایه بطونی و در هر بطن، عالَمی پس الحمدالله رب العالَمین... و این واژه ها هستند که در هر عالَم نقشی به دوش می‌کشند و معنایی متبادر می‌سازند. اما تنها چیز ثابت این عَوالم، حضور آشکار و پنهان ذات قدسی اوست هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. ✍ سه شنبه شب، ۶ شهریور ۱۴۰۳ (۲۱:۳۶) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
نصرالله «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ» إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ﴿١﴾ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾ آنها با تن‌هایشان می‌جنگند و ما با قلب‌هایمان مگر می‌شود با تنی آلوده به فنا به نبرد قلبٍ مُنیب شتافت؟ به راستی که آن ها میخواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند و این خداوند است که اراده کرده تا نور خود را در منتهای ظهور و حد اعلای کمال برساند هر چند که آنها اکراه داشته باشند... این وعده الهی است وَ اِنَّ وَعدَ اللهِ حَقٌّ میل به اِنابة و بازگشت، تجلی نور الله در قلوب است آنچه حقیقتاً متصل به لایزال شود، لایزال میشود و آنچه در سایه زوال بماند پس زَهَقَ الباطلُ.... حق همان شجرة طیبة ای است که تن در زمین و دل در آسمان دارد. نصرالله قلب حزب‌الله است و لایزال؛ چه در تجلی تنی فانی و چه روحی باقی... در هر صورت نصر با حق است و حق با مؤمنین (إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ) پس اگر نصرالله بیاید، پیروزی و فتح در معیت اوست؛ و اگر نصرالله نیامد، نصرالله خواهد آمد و بازهم پیروزی و فتح در معیت اوست؛ (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا) در هر حال وظیفه و تکلیف، تسبیح و حمد اوست، هم‌او که پناهی است در میان شدائد و سختی ها وَ عَلیَ اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنونَ ✍ بامداد شنبه، ۷ مهر ۱۴۰۳ (۱:۳۷) «به مناسبت اعلام خبر حمله به مقرّ سید حسن نصرالله توسط رژیم صهیونیستی» https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
راستی...جمعه چرا اینگونه است؟ جمعه قفس دنیایم را تنگ می‌کند و نفسم را در سینه حبس. غم عجیبی آسمان روحم را تیره و تار می‌کند. به راستی که راز این کوه غم چیست؟ عالَم عالَم ذکر است، عالَم تذکیر و تذکّر هر جزئی از آفرینش موعظه ای و جمعه ذکری عظیم. حالت دل در جمعه ها حالت انسانی است که پس از سال ها سرخوشی و عشرت طلبی، به زمستان عمر خویش می‌رسد و همچون پریشانحال افسرده خاطری سر به کنج عزلت گذاشته و بی حرکت در انتظار مرگ، ثانیه ها را می‌گذارند. این افسردگی و غم ریشه در سرمستی روزگارانی است که حالا همچون سوالی دردناک، کرده و نکرده او را به ورطه پرسش آورده و او را حیران تر از هر لحظه ساخته است. احوال انسان به هنگامه مرگ جامع حالات دوران حیات دنیایی اوست؛ به راستی که مرگ ذکری عظیم است. احوال انسان در روز جمعه جامع حالات لحظه‌ها و روزهای هفته اوست؛ به راستی که جمعه ذکری عظیم است. حالت انسان در جمعه یا تحیّر است و یا حیرانی؛ وَ هَذا سِرٌّ عَظیمٌ. جمعه در روایات منتسب به ولی الله الاعظم است، منتسب به امام عصر. راز ابهام و سنگینی این روز بی شک اتصالی است بین ما و ایشان امّا... ذکر، تنها راه توجه انسان به عطش وجودی او در اتصال به حقیقت است و امام، تنها پیوند و اتصال وجود انسان با سرمنشاء حق. نسبت ما با حق در طول روز های هفته، حالت و موقعیت ما در مواجهه با حق را در جمعه‌ی تذکّر، تعیین می‌کند. آنکه در طول هفته متذکّر به حق بوده، در جمعه مستأصل در فقدان حلقه اتصال با حق است و بهره اش جرعه های حیرانی... آنکه در طول هفته غافل از حق بوده، در جمعه مستأصل در سردرگمی نسبت به گمشده ای است و بهره اش جرعه های حیرانی... اما تفاوتی است میان حیرت و حیرت. حیرت در حیات ما رَأَیٰ یا در حیات ما وَراء... شاید در نقشه حق، جمعه ذاکر و مُذَکِّر ذِکر عظیم است که ای انسان اگر در طول هفته زندگی در نسبت ذکرِ با حق بودی، پس درک کن همان نیاز عظیم را که نیست. الاِمامُ الاَنیسُ الرَّفیقُ... و ای انسان اگر، در طول هفته زندگی در نسبت غفلتِ از حق بودی، پس درک کن این تحیّر و اضطراب را که تو کیستی و چیستی. از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود ... در هر شکل و در هر صورت، راه فراری از اندوه جمعه نیست. جمعه سنگین و غمگین است و راز ذکر عظیم جمعه اصلا در همین اندوه است. اصلا در جمعه برای تذکر چاره ای جز اندوه نیست. حتی اگر نسبت با حق در روز های هفته قوْتی جز سُرور بندگی برای ما نیاورد، باز سهم‌مان از جمعه، اندوه است... گویا برای اتصال به حلقه گمشده میان ما و حق، تنها، گذرگاهی است که از میان غم می‌گذرد. هر که غمگین شد، متذکر می‌شود و آنکه متذکر شد، حیران می‌گردد و آنکه حیران باشد مضطر خواهد بود و لب را به ناچار بر شکایت گمشده اتصال وجود با حقیقت باز خواهد کرد و خواهد سُرایید تصنیف آخرین را: اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا امّا غم، و ما ادرىٰک ما غم، اصلا برای ذکر و تذکر مگر راهی جز غم وجود دارد؟ خداوندا تو با انسان چه کرده ای؟ هر آن‌که از مسیرت دور گشته، مغموم در غمی میسازی تا به خودت رویگردانش کنی... هر آن‌که در جستجوی تو شب و روز میگذراند نیز، ساغر غم می‌چشانی تا به خویش مقرّبش سازی... مگر نبود عنایتت به هنگام خطای آدم همان که به اسماء اعظمت قسم یاد کرد و در پنجمین وعده‌گاه، آن قدر مغموم گشت و گریست تا متذکر و متوجه تام به تو شد و از تو نیز بخشش حاصل... هر چه گره ها کورتر و غفلت ها عمیق تر، غمی باید سنگین تر و عظیم تر. و لا یَومَ کَیومِک یا اباعبدالله... شاید رازی میان غم عظیم شبهای جمعه و عظمت حیرانی جمعه ها جاری است. نمی‌دانم. شاید آنکه شب جمعه در بستر اندوه و غم امام شهید بیشتر غرق می‌شود، عصر جمعه در غم جستجوی امام غریب حیران تر است. شاید اصلا قرب و اتصال به حق راهی جز این غم پاک ندارد. به گمان که این غم تا زمانی که حقی هست و انسانی، ساری و جاری است. حتی شاید به هنگام رجعت سیدالشهداء، بازهم روضه های غم پابرجاست. منتها روضه خوان این‌بار سیدالشهداء است. او خواهد خواند از عصرگاه گودال و اضطرار زینب او خواهد خواند از تشنگی و بی کسی برادر زینب او در این دنیا روضه خواهد خواند، در روزگاران رجعت، سیدالشهداء بر منبر خون روضه می‌خواند و یک جهان پای ابیات غزل خونینش سینه زنی می‌کنند. اصلا چرا در این دنیا؟ مگر عالم اسباب و ماده چه قدر توان تحمل غم و رنج خونین سیدالشهداء را دارد... این دنیا حقیر تر و پست تر و کوچک تر از آن است که ماورای سوز و حرارت مظلومیتش را بفهمد و بفهماند... پس باشد قرار بعدی ما جنة الحسین دنیا برای سینه زدن جایمان کم است ✍ جمعه شب، ۴ آبان ۱۴۰۳ (۲۱:۴۵) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃