eitaa logo
حیران ترین قَلَم | مهرشاد ابراهیمی
234 دنبال‌کننده
23 عکس
5 ویدیو
0 فایل
طلبه عصر انقلاب اسلامی... علاقه مند به «ادبیات»، «هنر»، «رسانه»، «تعلیم و تربیت»، «جامعه شناسی»، «تاریخ» و کمی هم «سیاست»😏 (حیران شدن طلیعه انسان شدن) آیدی من: @mehrshad_ebrahimi81
مشاهده در ایتا
دانلود
قالَ الخون؛ قرائت شاعر.mp3
2.2M
🎶خوانش قطعه (قالَ الخون) 🎥 🩸 🕌 🇵🇸 🗣 «تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، صاحب الزمان ارواحنا له الفداء، از طرف شهدای خبرنگار نبرد غزه» https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
سرعت سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ «۱۳۳ آل‌عمران» سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ «۲۱ حدید» شگفتا که عالم تکوین در بطن هم‌آوایی، ظاهری گاه متناقض دارد... چگونه میشود گامی در عالم ماده به بالا، گامی انسان را بیشتر در درکات عالم معنا فرو بَرَد؟ سرعت بگیر ای انسان به سمت مغفرت و رحمت او سرعت بگیر (سارعوا) و به این سرعت دلخوش مباش که رقیبانی سخت در تسریع پیشی بر تو هستند، پس سبقت بگیر (سابقوا) اما چگونه؟ چگونه در این ظلمت‌کده ماده و محدودیت، سبقت و سرعتی یابم که گنج غفران را نصیب کند؟ مغز مدرنیته سرعت است و عصر مدرنیته «عصر سرعت» و «عصر سبقت» پس با این تناسب، هر آنقدر انسان در لجن زار مدرنیته بیشتر غرق شود به مغفرت الهی نزدیک تر و رحمت الله را واصل تر است ؟؟؟ اما شاید جریان از قرار دیگری باشد! از جلوه های پارادوکسیکال عالم ماده و معنا همین بس که مفاهیم مشترک باید باز‌تعریف معنایی پیدا کنند در تعارضات جهان بینی توحیدی و جهان بینی تکثر گرایانه اومانیستی همین بس که در کوچکترین مفاهیم مشترک، تضاد و نبرد معنایی بسیار گسترده ای محسوس است نبردی به عرض و طول یک واژه کوچک چهار حرفی(س‌ر‌ع‌ت) و به عمق و ارتفاع یک تمدن بشری که ابتدای آن، تاریخ قدم نهادن نخستین انسان بر زمین و انقضای آن هنگامه رحلت آخرین انسان از این کره خاکی است مدرنیته بر مدار سرعت و سبقت در ماده و اسلام بر مدار سرعت و سبقت در عالم معنا نسخه زندگی برای انسانِ تنها و وامانده روزگاران می‌پیچند. و چه فاصله ای است میان «سرعت» و «سرعت»! آنکه با سیره و سنت مانوس است، می‌یابد که از مظاهر پر جلوه زندگی عترت در عصر حضور و به تبع آن اولیای الهی در عصر غیبت، قرار و سکون و ثبات وصف ناپذیر در زندگی مادی است اصلا گویا در نگاه آنان افسار ماده را قرار و آرامش و کندی نگاشته‌اند. شاید سخت ترین لحظات زندگی انسان مدرن روزگار، حضور چند دقیقه ای در کنار یکی از اولیای الهی باشد چراکه آرامش و سکون برخورد او، تاب و تحمل انسان مدرن روزگار را به حد غیر قابل وصفی به مرز انفجار نزدیک‌ میکند. مگر می‌شود در عصر سرعت، اینقدر آرام و بی شتاب، چای را از قوری گلی روی سماور گوشه اتاق ۱۲ متری در استکان کمر باریک ریخت و برای سرد شدن چای به انتظار نشست؟ یا نهایتاً این انتظار را آمیخته کرد به شمارش دانه های تسبیح ذکر؟ مگر می‌شود و ممکن است؟ مگر میشود ساعتی به انتظار لحظه نواختن اذان نشست و ساعتی به نماز ایستاد و ساعتی به خلوت ذکر و ساعت بعد به خلوت فکر گذراند؟ در این ساعت ها، انسان های مدرن روزگار او را در گرد سبقت خود جاگذاشته‌اند و او همچنان در خلوتی عمیق و در آرامشی غیر قابل تصور مشغول آب دادن به شمعدانی های باغچه کوچک حیاط است. این چگونه تعارضی در معنای سرعت است، که یکی را بی قرار و دیگری را برقرار ساخته؟ یکی در حرکت و دیگری در سکون؟ اصلا حرکت چیست؟ سکون یعنی چه؟ و این تعارضی است قابل تأمل تعارضی که یَهدِی و یُضِلُّ و در اعماق این جهان، اعماقی است و در آن اعماق، لایه هایی نهان، که در هر لایه بطونی و در هر بطن، عالَمی پس الحمدالله رب العالَمین... و این واژه ها هستند که در هر عالَم نقشی به دوش می‌کشند و معنایی متبادر می‌سازند. اما تنها چیز ثابت این عَوالم، حضور آشکار و پنهان ذات قدسی اوست هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. ✍ سه شنبه شب، ۶ شهریور ۱۴۰۳ (۲۱:۳۶) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
نصرالله «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ» إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ﴿١﴾ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾ آنها با تن‌هایشان می‌جنگند و ما با قلب‌هایمان مگر می‌شود با تنی آلوده به فنا به نبرد قلبٍ مُنیب شتافت؟ به راستی که آن ها میخواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند و این خداوند است که اراده کرده تا نور خود را در منتهای ظهور و حد اعلای کمال برساند هر چند که آنها اکراه داشته باشند... این وعده الهی است وَ اِنَّ وَعدَ اللهِ حَقٌّ میل به اِنابة و بازگشت، تجلی نور الله در قلوب است آنچه حقیقتاً متصل به لایزال شود، لایزال میشود و آنچه در سایه زوال بماند پس زَهَقَ الباطلُ.... حق همان شجرة طیبة ای است که تن در زمین و دل در آسمان دارد. نصرالله قلب حزب‌الله است و لایزال؛ چه در تجلی تنی فانی و چه روحی باقی... در هر صورت نصر با حق است و حق با مؤمنین (إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ) پس اگر نصرالله بیاید، پیروزی و فتح در معیت اوست؛ و اگر نصرالله نیامد، نصرالله خواهد آمد و بازهم پیروزی و فتح در معیت اوست؛ (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ ۚ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا) در هر حال وظیفه و تکلیف، تسبیح و حمد اوست، هم‌او که پناهی است در میان شدائد و سختی ها وَ عَلیَ اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُؤمِنونَ ✍ بامداد شنبه، ۷ مهر ۱۴۰۳ (۱:۳۷) «به مناسبت اعلام خبر حمله به مقرّ سید حسن نصرالله توسط رژیم صهیونیستی» https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
راستی...جمعه چرا اینگونه است؟ جمعه قفس دنیایم را تنگ می‌کند و نفسم را در سینه حبس. غم عجیبی آسمان روحم را تیره و تار می‌کند. به راستی که راز این کوه غم چیست؟ عالَم عالَم ذکر است، عالَم تذکیر و تذکّر هر جزئی از آفرینش موعظه ای و جمعه ذکری عظیم. حالت دل در جمعه ها حالت انسانی است که پس از سال ها سرخوشی و عشرت طلبی، به زمستان عمر خویش می‌رسد و همچون پریشانحال افسرده خاطری سر به کنج عزلت گذاشته و بی حرکت در انتظار مرگ، ثانیه ها را می‌گذارند. این افسردگی و غم ریشه در سرمستی روزگارانی است که حالا همچون سوالی دردناک، کرده و نکرده او را به ورطه پرسش آورده و او را حیران تر از هر لحظه ساخته است. احوال انسان به هنگامه مرگ جامع حالات دوران حیات دنیایی اوست؛ به راستی که مرگ ذکری عظیم است. احوال انسان در روز جمعه جامع حالات لحظه‌ها و روزهای هفته اوست؛ به راستی که جمعه ذکری عظیم است. حالت انسان در جمعه یا تحیّر است و یا حیرانی؛ وَ هَذا سِرٌّ عَظیمٌ. جمعه در روایات منتسب به ولی الله الاعظم است، منتسب به امام عصر. راز ابهام و سنگینی این روز بی شک اتصالی است بین ما و ایشان امّا... ذکر، تنها راه توجه انسان به عطش وجودی او در اتصال به حقیقت است و امام، تنها پیوند و اتصال وجود انسان با سرمنشاء حق. نسبت ما با حق در طول روز های هفته، حالت و موقعیت ما در مواجهه با حق را در جمعه‌ی تذکّر، تعیین می‌کند. آنکه در طول هفته متذکّر به حق بوده، در جمعه مستأصل در فقدان حلقه اتصال با حق است و بهره اش جرعه های حیرانی... آنکه در طول هفته غافل از حق بوده، در جمعه مستأصل در سردرگمی نسبت به گمشده ای است و بهره اش جرعه های حیرانی... اما تفاوتی است میان حیرت و حیرت. حیرت در حیات ما رَأَیٰ یا در حیات ما وَراء... شاید در نقشه حق، جمعه ذاکر و مُذَکِّر ذِکر عظیم است که ای انسان اگر در طول هفته زندگی در نسبت ذکرِ با حق بودی، پس درک کن همان نیاز عظیم را که نیست. الاِمامُ الاَنیسُ الرَّفیقُ... و ای انسان اگر، در طول هفته زندگی در نسبت غفلتِ از حق بودی، پس درک کن این تحیّر و اضطراب را که تو کیستی و چیستی. از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود ... در هر شکل و در هر صورت، راه فراری از اندوه جمعه نیست. جمعه سنگین و غمگین است و راز ذکر عظیم جمعه اصلا در همین اندوه است. اصلا در جمعه برای تذکر چاره ای جز اندوه نیست. حتی اگر نسبت با حق در روز های هفته قوْتی جز سُرور بندگی برای ما نیاورد، باز سهم‌مان از جمعه، اندوه است... گویا برای اتصال به حلقه گمشده میان ما و حق، تنها، گذرگاهی است که از میان غم می‌گذرد. هر که غمگین شد، متذکر می‌شود و آنکه متذکر شد، حیران می‌گردد و آنکه حیران باشد مضطر خواهد بود و لب را به ناچار بر شکایت گمشده اتصال وجود با حقیقت باز خواهد کرد و خواهد سُرایید تصنیف آخرین را: اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا امّا غم، و ما ادرىٰک ما غم، اصلا برای ذکر و تذکر مگر راهی جز غم وجود دارد؟ خداوندا تو با انسان چه کرده ای؟ هر آن‌که از مسیرت دور گشته، مغموم در غمی میسازی تا به خودت رویگردانش کنی... هر آن‌که در جستجوی تو شب و روز میگذراند نیز، ساغر غم می‌چشانی تا به خویش مقرّبش سازی... مگر نبود عنایتت به هنگام خطای آدم همان که به اسماء اعظمت قسم یاد کرد و در پنجمین وعده‌گاه، آن قدر مغموم گشت و گریست تا متذکر و متوجه تام به تو شد و از تو نیز بخشش حاصل... هر چه گره ها کورتر و غفلت ها عمیق تر، غمی باید سنگین تر و عظیم تر. و لا یَومَ کَیومِک یا اباعبدالله... شاید رازی میان غم عظیم شبهای جمعه و عظمت حیرانی جمعه ها جاری است. نمی‌دانم. شاید آنکه شب جمعه در بستر اندوه و غم امام شهید بیشتر غرق می‌شود، عصر جمعه در غم جستجوی امام غریب حیران تر است. شاید اصلا قرب و اتصال به حق راهی جز این غم پاک ندارد. به گمان که این غم تا زمانی که حقی هست و انسانی، ساری و جاری است. حتی شاید به هنگام رجعت سیدالشهداء، بازهم روضه های غم پابرجاست. منتها روضه خوان این‌بار سیدالشهداء است. او خواهد خواند از عصرگاه گودال و اضطرار زینب او خواهد خواند از تشنگی و بی کسی برادر زینب او در این دنیا روضه خواهد خواند، در روزگاران رجعت، سیدالشهداء بر منبر خون روضه می‌خواند و یک جهان پای ابیات غزل خونینش سینه زنی می‌کنند. اصلا چرا در این دنیا؟ مگر عالم اسباب و ماده چه قدر توان تحمل غم و رنج خونین سیدالشهداء را دارد... این دنیا حقیر تر و پست تر و کوچک تر از آن است که ماورای سوز و حرارت مظلومیتش را بفهمد و بفهماند... پس باشد قرار بعدی ما جنة الحسین دنیا برای سینه زدن جایمان کم است ✍ جمعه شب، ۴ آبان ۱۴۰۳ (۲۱:۴۵) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
غرب‌زدگی ما | «زندگی در سایه ها» «پرده اول» گاهی عمیقاً ذهنم درگیر این مطلب می‌شود که واقعاً چه قدر مسلمانم؟ عیار مسلمانی من چیست؟ در دل دنیایی که پُر است از ادّعا های رنگارنگ و خودت طرفی از این ادعاها می‌شوی و برای دیگران نسخه می‌پیچی، خودت، خودِ خودت، چه قدر مسلمانی؟ تویی که بار تربیت نسل ها را روی دوشَت حس می‌کنی، کجای کاری؟ کجای این عالَمی؟ کجا می‌روی؟ گاهی اوقات فراموش میکنیم که مخاطب «فَأَيْنَ تَذهَبُونَ » های قرآن ما هم هستیم. گاهی اوقات مکر خدا یادمان می‌رود؟ یادمان می‌رود که شاید ما همان «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» هستیم و راه گم کردیم... واقعاً کجای کاریم؟ کجای دنیاییم؟ وای بر زیان‌کارترین انسان ها، همان ها که به زَعم و گمان خود دینداری می‌کردند و تربیت، همان ها که اَهل ذِکر و تَذکّر بودند و خود را وارثان رسولان و جانشین اولیا می‌دیدند. نمی‌دانم الان که این را می‌نویسم بر لبه کدام مرز ادعای مسلمانی ایستاده‌ام و از کدام زاویه به اُفق حقیقت نگاه می‌کنم. اما می‌دانم چیزی که در آن قرار گرفتیم، خیلی متفاوت است با آن چیزی که می‌خواهیم. ما در دنیای واژه هایی که عاری از معنا و تهی از خاطره اند زندگی میکنیم، واژه هایی که پوچ‌اَند و تنها بهره ما از آن‌ها پوسته ای از توّهم معنا بیشتر نیست. البته شاید. شاید، شاید و فقط شاید ما گمان میکنیم عاشق میشویم، گمان میکنیم صبر میکنیم، گمان میکنیم جهاد میکنیم، شاید گمان میکنیم بلدیم محبت کردن را، دوست داشتن را، گذشت کردن را... شاید و فقط شاید، نمیدانم. حقیقتاً خیلی لابه‌لای واژه ها چرخیدیم، مُفت بُردیم، مُفت نوشیدیم، مُفت خوردیم، مُفتِ مُفتِ مُفت، ارزانِ ارزان، رایگان دادند و ما حتّی نگرفتیم، جَویدند و در دهان قرار دادند و ما فقط لُطف کردیم به بشر، به اسلام، به جهان و قُورت دادیم و خسته شدیم و نشستیم و نشستید و نشستند. (اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ) عجیب است، حقیقتاً این همه غفلت از حق عجیب است، ذکری باید، ذکری تا که دستان هرزه‌گرد مارا بگیرد و با خود به اعماق روشن ادراک بکشاند. ما زیر سایه الفاظ در جستجوی تابش حقیقت معنا حیرانیم. عجب دنیایی است این عالَم وَهم ها، به گمان خویش محبّت می‌کنیم و دریغ از محبّت، به زَعم خود ایثار می‌کنیم و افسوس از ایثار، در تصور خود جهاد می‌کنیم و تاسف از جهاد، به عقیده خود حلم می‌ورزیم و اَمان از حلم. انگار دین هم ضلعی از اضلاع نامنتظم دنیای ماست. دنیایی که دین هم سهمی دارد درست مانند دیگران. گاهی اوقات گمان میکنم که عمیقاً غرب زده ایم. مشقّت درکِ مفهوم جهاد، ایمان، حُبّ، ایثار، حلم، صبر، تواضع، خشوع، خَشیَة، انفاق، عَفو، صَفح و رِفق و ده‌ها واژه دیگر به همان میزان است که عمل به آن نیز. حقیقت عالمِ تصوّر و تجسّم از هم منفکّ نیست. اگر محبت می‌کنیم اما حلیم نیستیم، اگر حلم می‌ورزیم اما صبور نیستیم، اگر عشق می‌ورزیم اما عاشق نیستیم در حقیقت عشق نمی‌ورزیم، حلیم نیستم و محبت نمی‌کنیم. شاید ما در سایه واژه عشق زندگی می‌کنیم و فقط زندگی میکنیم. شاید شاید شاید و فقط شاید ما فکر می‌کنیم که صبر می‌کنیم. امّا ابتلائی کافی‌ست تا که افسار واژه ها و بندِ تعارفِ الفاظ برای ما بُریده شوند و تازه آنچه که در سایه ها پنهانش می‌کردیم، نمایان کنیم. تا که رِفق را به درّندگی بفروشیم و حُبّ را به کِین؛ عشق را به نفرت و ایمان را به کفر؛ خشوع را به عصیان و تواضع را به پرده دری؛ عفو را به انتقام و انفاق را به بخل؛ جهاد را به آسایش و صبر را به فَزَع؛ مِهر را به حسادت و طاعت را به بَغیْ. در این میان است که شاید عمیقاً باید گفت، ما غرب زده ایم. نه به حد تظاهرات و تجلّیات و نه فقط تا سر حد گرایشات و تمایلات بلکه تا سر حد اعتقادات و نگرش ها، شاید غرب زدگی تا سر حدّ دینداری. وقتی سیطره تاریک و ظلمانی غرب بر واژه ها سایه افکند و آن ها را از معنا تهی کرد، دیگر دینداری، عزاداری، زیارت، جهاد، مبارزه و... همه و همه سبکی و سیاقی و مَنِشی درکنار خیلی از مَنِش ها و مُد های رایج می‌شوند و حتی تا سر حدّ عادات تنزّل می‌یابند و مصرف می‌شوند. درست مانند اِستامینوفن به هنگام سر درد و سوزش معده. تعریفی باید، ادراکی و شعوری، و شاید شاید شاید و شاید حکمتی... ذکری باید، ذکری تا که دستان هرزه‌گرد مارا بگیرد و با خود به اعماق روشن ادراک بکشاند. ✍ شنبه شب، ۱۰ آذر ۱۴۰۳ (۲۱:۴۵) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
سوریه و دوباره سوریه «اندر احوالات امروز و فتنه تکراری شام» حقیقتاً دلتنگ حاج قاسم شدم... یاد پنجشنبه شبی افتادم که از هیئت هفتگی پیاده برمی‌گشتم سمت خونه و خیلی ناگهانی چشمم به عکس حاجی تو یکی از مغازه‌های مسیر اُفتاد. شام ولادت حضرت زینب سلام الله علیها بود و اون موقع ها اسم حضرت زینب بوی خون می‌داد. وقتی نام زینب و زینبیه و شام و اسارت میومد، خون تو رگامون می‌جوشید و با وجود بچگی و سن کم با تمام وجود آرزو می‌کردیم، کاش می‌شد می‌رفتیم و تو دل سوریه برای حضرت زینب مقابل تکفیری ها جون می‌دادیم. مدتی بود غائله داعش و تکفیری ها ختم شده بود و کم کم اسم حاج قاسم سر زبون ها می افتاد و حداقلش بین بچه بسیجیا معروف بود. چند وقتی بود مهرش به دلم بود و یادمه از سال ۹۶ شب ها وقتی می‌خوابیدم محال بود قبلش به این فکر نکنم که یه روز در کسوت پاسدار سپاه قدس کنار حاجی هستم و دارم... من بودم و عالم نوجووونی و تنهایی و کلّی از این خیال پردازیا. اون ایام خیلی دوسش داشتم. یادمه، شب سردی بود، ایام ولادت حضرت زینب تو اول زمستون بود، به گمونم اواسط دی ماه. آخر شب بعد کلی حس خوب رفاقت پای مراسم میلاد عمه سادات، من بودم و پیاده روی و چهارتا چهارراه که باید پیاده گَز میکردم تا می‌رسیدم خونه. از کنار مغازه ها که رد میشدم، یه هو چشمم به عکس حاجی اُفتاد. اون موقع حاجی فرمانده سپاه قدس بود، قهرمان ایرانی که دنیا رو از شرّ دولت اسلامی عراق و شام خلاص کرده بود. خیلی خوش حال شدم، نمی‌دونم چرا، همونجا در ضرب گفتم: خب مهرشاد! تو که اینقدر حاجی رو دوست داری فردا برو یک عکس از حاجی چاپ کن و بزن رو دیوار اتاقت تا همیشه یادت باشه یه روز باید به عنوان سرباز حاجی کنارش قدم بزنی، یه روز باید از نزدیک ببینیشو و بغلش کنی. عزمم جمع شد که جمعه صبح برم و فقط یه عکس از حاجی چاپ کنم و بزنم تو اتاقم. خسته بودم، رسیدم خونه و بعد خوش و بش حداقلی با خانواده خوابیدم. خوابیدم. خوابیدم و کاش بیدار نمی‌شدم. بیدارشدم و آرزو کردم کاش خواب باشم. صدای تلویزیون خونه بود، صبح جمعه، ۱۳ دی ماه ۹۸. اِنَّا لِلَّه وَ اِنَّا اِلَیه راجِعون شهادت سرباز ولایت و امت اسلام، سردار اسلام، انقلاب و ایران، حاج قاسم سلیمانی در حمله بالگرد های (پهباد های) آمریکا آب سرد روز جمعه و بدن تب دارم همان و عکسی که تا ابد بر سینه قاب شد همان. اون روز حال عکس نبود، غم بود، درد بود. ولی روز های بعد، نه تنها یک عکس که دیوار های اتاقم شد نمایشگاهش، شاید اون روزا تنها کاری که از دستم برمیومد و میتونستم حداقل قلبمو آروم کنم همین بود. اینکه با عکساش عزاداری میکردم. تا مدت ها روضه خصوصی داشتم براش. عجیب بود. عجیب. یادش بخیر. این ایّام و شعله ور شدن آتش فتنه شام و تحلیل های مختلف یه طرف، دلتنگی سردار یه طرف. سرداری که سرباز شد. یادت بخیر مرد. ماییم و این میدانی که دیگر تورا ندارد.
حیران ترین قَلَم | مهرشاد ابراهیمی
سوریه و دوباره سوریه «اندر احوالات امروز و فتنه تکراری شام» حقیقتاً دلتنگ حاج قاسم شدم... یاد پنج
تشنگی زمین از خون عجیبه! عطشی که سیراب نمیشه ظاهراً سایه غفلت ها رو فقط خورشید خون پاک می‌کنه. کاش هنگامه فَلَق خونین باشه، نه غروب خونین. جهان طاقت نیمه شب نداره. غزه لبنان پاراچنار و حالا دوباره سوریه...
از سوریه چه خبر!؟👇
تحلیل های جناب کمیلی به نظرم نسبت به جریان سوریه بسیار قابل استفاده است مخصوصاً برای اون هایی که از ماجرا و اتفاقات فعلی سوریه دنبال قرائت های شناختی و اجتماعی و فرهنگی هستند کانال رب الناس (به قلم علیرضا کمیلی) رو دنبال کنید 👇👇 https://eitaa.com/komeilialireza ☝️☝️☝️☝️
اندر احوالات برخی،و فقط برخی از عدالتخواها (مخصوصاً از نوع مَشهدیشش) گاهی اوقات آدم میمونه چی بگه...! مونده فقط امام زمان بیان و از پیمان آتش بس حزب الله با اسرائیل و حماسه ای که حزب‌الله خلق کرد به عنوان پیروزی یاد کنن تا بعضی آقایون راضی بشن؛ حتی به نظرم اون موقع هم بعضی بزرگوارا تحلیل خودشونو ارائه میدن، کلا بعضی ها انگار از شکم مادر تحلیلگر متولد شدن عجیبه به خدا!😒 طرف تو کانالش سردارای سپاه رو می‌شوره می‌ذاره رو بند و جوری از نگاه رهبری میگه و مبتنی بر نگاه آقا حکم حمله به اسرائیلو صادر می‌کنه که انگار هرشب با آقا بعد ۲۰:۳۰ چایی میخوره و تحلیل روز می‌شنوه... من که ادعا ندارم و چیزی نمی‌دونم و از بزرگتراش میشنوم ولی نیم مثقال از معادلات نظامی اگه سرش میشد میتونست تطبیق بده که تو میدون باید مبتنی بر اقتضائات و واقعیّات و عقلانیت دنبال آرمان بگردی.... کار دست این جماعت باشه، دو روزه مملکت گلستون میشه انگار!!!😏