غربزدگی ما | «زندگی در سایه ها»
«پرده اول»
گاهی عمیقاً ذهنم درگیر این مطلب میشود که واقعاً چه قدر مسلمانم؟
عیار مسلمانی من چیست؟
در دل دنیایی که پُر است از ادّعا های رنگارنگ و خودت طرفی از این ادعاها میشوی و برای دیگران نسخه میپیچی، خودت، خودِ خودت، چه قدر مسلمانی؟
تویی که بار تربیت نسل ها را روی دوشَت حس میکنی، کجای کاری؟
کجای این عالَمی؟
کجا میروی؟
گاهی اوقات فراموش میکنیم که مخاطب «فَأَيْنَ تَذهَبُونَ » های قرآن ما هم هستیم.
گاهی اوقات مکر خدا یادمان میرود؟
یادمان میرود که شاید ما همان «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» هستیم و راه گم کردیم...
واقعاً کجای کاریم؟
کجای دنیاییم؟
وای بر زیانکارترین انسان ها، همان ها که به زَعم و گمان خود دینداری میکردند و تربیت، همان ها که اَهل ذِکر و تَذکّر بودند و خود را وارثان رسولان و جانشین اولیا میدیدند.
نمیدانم الان که این را مینویسم بر لبه کدام مرز ادعای مسلمانی ایستادهام و از کدام زاویه به اُفق حقیقت نگاه میکنم.
اما میدانم چیزی که در آن قرار گرفتیم، خیلی متفاوت است با آن چیزی که میخواهیم.
ما در دنیای واژه هایی که عاری از معنا و تهی از خاطره اند زندگی میکنیم،
واژه هایی که پوچاَند و تنها بهره ما از آنها پوسته ای از توّهم معنا بیشتر نیست.
البته شاید.
شاید، شاید و فقط شاید ما گمان میکنیم عاشق میشویم،
گمان میکنیم صبر میکنیم،
گمان میکنیم جهاد میکنیم،
شاید گمان میکنیم بلدیم محبت کردن را، دوست داشتن را، گذشت کردن را...
شاید و فقط شاید،
نمیدانم.
حقیقتاً خیلی لابهلای واژه ها چرخیدیم،
مُفت بُردیم، مُفت نوشیدیم، مُفت خوردیم، مُفتِ مُفتِ مُفت،
ارزانِ ارزان،
رایگان
دادند و ما حتّی نگرفتیم، جَویدند و در دهان قرار دادند و ما فقط لُطف کردیم به بشر، به اسلام، به جهان و قُورت دادیم و خسته شدیم و نشستیم و نشستید و نشستند. (اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ)
عجیب است،
حقیقتاً این همه غفلت از حق عجیب است،
ذکری باید، ذکری تا که دستان هرزهگرد مارا بگیرد و با خود به اعماق روشن ادراک بکشاند.
ما زیر سایه الفاظ در جستجوی تابش حقیقت معنا حیرانیم.
عجب دنیایی است این عالَم وَهم ها،
به گمان خویش محبّت میکنیم و دریغ از محبّت،
به زَعم خود ایثار میکنیم و افسوس از ایثار،
در تصور خود جهاد میکنیم و تاسف از جهاد،
به عقیده خود حلم میورزیم و اَمان از حلم.
انگار دین هم ضلعی از اضلاع نامنتظم دنیای ماست.
دنیایی که دین هم سهمی دارد درست مانند دیگران.
گاهی اوقات گمان میکنم که عمیقاً غرب زده ایم.
مشقّت درکِ مفهوم جهاد، ایمان، حُبّ، ایثار، حلم، صبر، تواضع، خشوع، خَشیَة، انفاق، عَفو، صَفح و رِفق و دهها واژه دیگر به همان میزان است که عمل به آن نیز.
حقیقت عالمِ تصوّر و تجسّم از هم منفکّ نیست.
اگر محبت میکنیم اما حلیم نیستیم، اگر حلم میورزیم اما صبور نیستیم، اگر عشق میورزیم اما عاشق نیستیم در حقیقت عشق نمیورزیم، حلیم نیستم و محبت نمیکنیم.
شاید ما در سایه واژه عشق زندگی میکنیم و فقط زندگی میکنیم.
شاید شاید شاید و فقط شاید ما فکر میکنیم که صبر میکنیم.
امّا ابتلائی کافیست تا که افسار واژه ها و بندِ تعارفِ الفاظ برای ما بُریده شوند و تازه آنچه که در سایه ها پنهانش میکردیم، نمایان کنیم.
تا که رِفق را به درّندگی بفروشیم و حُبّ را به کِین؛
عشق را به نفرت و ایمان را به کفر؛
خشوع را به عصیان و تواضع را به پرده دری؛
عفو را به انتقام و انفاق را به بخل؛
جهاد را به آسایش و صبر را به فَزَع؛
مِهر را به حسادت و طاعت را به بَغیْ.
در این میان است که شاید عمیقاً باید گفت، ما غرب زده ایم.
نه به حد تظاهرات و تجلّیات
و نه فقط تا سر حد گرایشات و تمایلات
بلکه تا سر حد اعتقادات و نگرش ها،
شاید غرب زدگی تا سر حدّ دینداری.
وقتی سیطره تاریک و ظلمانی غرب بر واژه ها سایه افکند و آن ها را از معنا تهی کرد، دیگر دینداری، عزاداری، زیارت، جهاد، مبارزه و...
همه و همه سبکی و سیاقی و مَنِشی درکنار خیلی از مَنِش ها و مُد های رایج میشوند و حتی تا سر حدّ عادات تنزّل مییابند و مصرف میشوند.
درست مانند اِستامینوفن به هنگام سر درد و سوزش معده.
تعریفی باید،
ادراکی و شعوری،
و شاید
شاید
شاید و شاید حکمتی...
ذکری باید، ذکری تا که دستان هرزهگرد مارا بگیرد و با خود به اعماق روشن ادراک بکشاند.
#تأملات
#غربزدگی_ما
#زندگی_در_سایهها
#حیران
✍ شنبه شب، ۱۰ آذر ۱۴۰۳ (۲۱:۴۵)
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃
غربزدگی ما | «عُدول»
«پرده دوم»
آری! ساعت، ساعتِ عُدول است.
عُدول از ریشه ها!
گاهی اوقات آنقدر در تحقق یک اتّفاقی و وقوع یک جریانی میدَویم و میدَویم و میدَویم و امّا هیچ...
انتهای دویدن هایمان، اگر رَمَقی باشد سرگشتگی است و اگر نه یاس و انفعال.
(یوسُفِ زندانی، لحظه ای از ریشه بُرید و دَوید و سپس سال ها در پشیمانی انقطاع لحظه ای از حق به انتظار نشست)
این عاقبت ماست.
ما که ریشه ها را بُریدیم تا پرواز کنیم،
دریغ از اینکه حقیقت چیز دیگری است.
شَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ
از اصل خویش بُریدیم و یادمان رفت چه کَسی بودیم و چه کَسی هستیم!
به خیالِ شُدن ها، بودِمان را از یاد بُردیم؛
فراموش کردیم
که كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ
بُریدن از حقیقت همان و در گیرودار واقعیت ها گُم شدن همان.
برو!
برو ای انسان مدرن روزگار!
بدو!
بدو ای انسان عصر سرعت!
عصر تکنولوژی،
عصر تبادل اطلاعات،
اگر میتوانی پای سومی عاریه بگیر تا سریعتر بتازی.
سریع تر بِشَوی، سریعتر برسی.
دست سومی بخواه تا بیشتر بستانی.
چشم سومی تا بیشتر هرزه گری کنی.
زبان چرب دیگری برای فریب.
دهان دیگری برای بیش از پیش بلعیدن.
عقب ماندی! عقب ماندی!
در همین لحظه که مشغول خواندنی، میلیون ها انسان در این عصر از تو پیشی گرفتند.
چرا مشغولی؟ رها شو از قید و بند.
از باید ها و نباید های سنتی.
نمیتوانی؟
نمیگذارند؟
پس از یاد ببر.
از یاد ببر خستگی های پدر را.
از یاد ببر بیداری های مادر را.
از یاد ببر بی کسی خواهران را.
از یاد ببر سرگشتگی برادرانت را.
از یاد ببر کودکی و تنهایی فرزندان را.
از یاد ببر تعهد و پیمان همسر را.
فراموش کن، دیگر زمان بُریدن از سنت هاست.
از شاکلهاَت برون بیا!
نمیتوانی؟
پس از یاد ببر.
اگر نمیتوانی از یاد ببر.
فراموش شو و فراموش کن تا حرکت کنی، تا بدوی، تا برسی.
وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا
این آواز، دعوت کننده جدایی هاست.
ندای اِنقطاع از فطرت.
همانکه از شرافت خویش بُرید تا طرحی نو دراَندازد.
آنکه ریشه ها را زِ یاد بُرد تا به آسمان پرواز کند،
ناگهان به خود آمد که اوست و دنیایی که همه در آن آرزوی پرواز دارند و راز پروازشان در کندن بال های دیگران است.
قفس دنیا کوچک است و وُسعت پرواز همگان را ندارد.
پس بال های من از آنِ مَنُو بال های دیگران به پای من.
جنگ شروع شد و خون، اولین طلیعه روشن دنیای تاریکمان.
در دنیایی که قفسش در نزاع عقاب ها در تلاطم است، جوجه گنجشکان جایی ندارند؛
یا قربانی پنجه عقاب ها، یا بازیچه منقار ها.
راهی جز این نیست!
وقتی شرافت فراموش شود، انسانِ حقیر دیگر عروسکی است به دستان عروسک باز رهگذر کوچه های نیمه شب.
دیگر چاره ای جز دست آویزی به حلقه طناب های رنگارنگ خیمه شب بازان قَهّار و زبر دست نیست.
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ
آری! ساعت، ساعتِ عُدول است.
عُدول از ریشه ها!
وقتی که انسان از ریشه ها بُرید،
وقتی که اصل ها از یاد رفت،
وقتی نگاه ها به پایین افتاد،
وقتی امید ها تمام شد و نزاع به سر حد بقاء رسید،
حالا دیگر وقتش فرا میرسد.
موعد موعود فرا میرسد.
انسان فراموش کار دوران ها را، پیامبری می آید.
پیامبری برخواسته از دل.
برخواسته از عقل.
لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ
فَجَهِلُوا حَقَّهُ
وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ
وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ
وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛
آن زمان که انسان عهد خداوندگارش را تبدیل کرد و از آن تعدّی،
پس در آن زمانی که حق را از یاد بُرد
در همان لحظاتی که سرگرم اربابان شد،
همان ثانیه هایی که پای بر شناخت ها نهاد،
آن دَمی که انقیاد بندگی دَرید...
آنگاه...!
در همان زمان
خداوند در میانشان رسولانش را بر انگیخت!
و....
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ
وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ
وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ
وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ
(خطبه اول نهجالبلاغه امیرالمومنین ع)
#تأملات
#غربزدگی_ما
#عُدول
#حیران
✍ بامداد شنبه، ۸ دی ۱۴۰۳ (۰۰:۴۲)، مشهد مقدس.
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃