غربزدگی ما | «عُدول»
«پرده دوم»
آری! ساعت، ساعتِ عُدول است.
عُدول از ریشه ها!
گاهی اوقات آنقدر در تحقق یک اتّفاقی و وقوع یک جریانی میدَویم و میدَویم و میدَویم و امّا هیچ...
انتهای دویدن هایمان، اگر رَمَقی باشد سرگشتگی است و اگر نه یاس و انفعال.
(یوسُفِ زندانی، لحظه ای از ریشه بُرید و دَوید و سپس سال ها در پشیمانی انقطاع لحظه ای از حق به انتظار نشست)
این عاقبت ماست.
ما که ریشه ها را بُریدیم تا پرواز کنیم،
دریغ از اینکه حقیقت چیز دیگری است.
شَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ
از اصل خویش بُریدیم و یادمان رفت چه کَسی بودیم و چه کَسی هستیم!
به خیالِ شُدن ها، بودِمان را از یاد بُردیم؛
فراموش کردیم
که كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ
بُریدن از حقیقت همان و در گیرودار واقعیت ها گُم شدن همان.
برو!
برو ای انسان مدرن روزگار!
بدو!
بدو ای انسان عصر سرعت!
عصر تکنولوژی،
عصر تبادل اطلاعات،
اگر میتوانی پای سومی عاریه بگیر تا سریعتر بتازی.
سریع تر بِشَوی، سریعتر برسی.
دست سومی بخواه تا بیشتر بستانی.
چشم سومی تا بیشتر هرزه گری کنی.
زبان چرب دیگری برای فریب.
دهان دیگری برای بیش از پیش بلعیدن.
عقب ماندی! عقب ماندی!
در همین لحظه که مشغول خواندنی، میلیون ها انسان در این عصر از تو پیشی گرفتند.
چرا مشغولی؟ رها شو از قید و بند.
از باید ها و نباید های سنتی.
نمیتوانی؟
نمیگذارند؟
پس از یاد ببر.
از یاد ببر خستگی های پدر را.
از یاد ببر بیداری های مادر را.
از یاد ببر بی کسی خواهران را.
از یاد ببر سرگشتگی برادرانت را.
از یاد ببر کودکی و تنهایی فرزندان را.
از یاد ببر تعهد و پیمان همسر را.
فراموش کن، دیگر زمان بُریدن از سنت هاست.
از شاکلهاَت برون بیا!
نمیتوانی؟
پس از یاد ببر.
اگر نمیتوانی از یاد ببر.
فراموش شو و فراموش کن تا حرکت کنی، تا بدوی، تا برسی.
وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا
این آواز، دعوت کننده جدایی هاست.
ندای اِنقطاع از فطرت.
همانکه از شرافت خویش بُرید تا طرحی نو دراَندازد.
آنکه ریشه ها را زِ یاد بُرد تا به آسمان پرواز کند،
ناگهان به خود آمد که اوست و دنیایی که همه در آن آرزوی پرواز دارند و راز پروازشان در کندن بال های دیگران است.
قفس دنیا کوچک است و وُسعت پرواز همگان را ندارد.
پس بال های من از آنِ مَنُو بال های دیگران به پای من.
جنگ شروع شد و خون، اولین طلیعه روشن دنیای تاریکمان.
در دنیایی که قفسش در نزاع عقاب ها در تلاطم است، جوجه گنجشکان جایی ندارند؛
یا قربانی پنجه عقاب ها، یا بازیچه منقار ها.
راهی جز این نیست!
وقتی شرافت فراموش شود، انسانِ حقیر دیگر عروسکی است به دستان عروسک باز رهگذر کوچه های نیمه شب.
دیگر چاره ای جز دست آویزی به حلقه طناب های رنگارنگ خیمه شب بازان قَهّار و زبر دست نیست.
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ
آری! ساعت، ساعتِ عُدول است.
عُدول از ریشه ها!
وقتی که انسان از ریشه ها بُرید،
وقتی که اصل ها از یاد رفت،
وقتی نگاه ها به پایین افتاد،
وقتی امید ها تمام شد و نزاع به سر حد بقاء رسید،
حالا دیگر وقتش فرا میرسد.
موعد موعود فرا میرسد.
انسان فراموش کار دوران ها را، پیامبری می آید.
پیامبری برخواسته از دل.
برخواسته از عقل.
لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ
فَجَهِلُوا حَقَّهُ
وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ
وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ
وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛
آن زمان که انسان عهد خداوندگارش را تبدیل کرد و از آن تعدّی،
پس در آن زمانی که حق را از یاد بُرد
در همان لحظاتی که سرگرم اربابان شد،
همان ثانیه هایی که پای بر شناخت ها نهاد،
آن دَمی که انقیاد بندگی دَرید...
آنگاه...!
در همان زمان
خداوند در میانشان رسولانش را بر انگیخت!
و....
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ
وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ
وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ
وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ
(خطبه اول نهجالبلاغه امیرالمومنین ع)
#تأملات
#غربزدگی_ما
#عُدول
#حیران
✍ بامداد شنبه، ۸ دی ۱۴۰۳ (۰۰:۴۲)، مشهد مقدس.
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃