eitaa logo
حیران ترین قَلَم | مهرشاد ابراهیمی
234 دنبال‌کننده
23 عکس
5 ویدیو
0 فایل
طلبه عصر انقلاب اسلامی... علاقه مند به «ادبیات»، «هنر»، «رسانه»، «تعلیم و تربیت»، «جامعه شناسی»، «تاریخ» و کمی هم «سیاست»😏 (حیران شدن طلیعه انسان شدن) آیدی من: @mehrshad_ebrahimi81
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم
در هیاهوی خویش من؛ در گوشه ای از این جهان تاریک؛ در کُنجی از نَمور تاریخ ؛ در نقطه ای از سیر اَیام؛ در زیر یک آسمان سیاه، و در هوای سرد نسبتاً زمستانی؛ با چراغی کم نور، نشسته و سر در گریبان تفکر، در اُقیانوس خیال آبتنی میکنم؛ گاه مَغروق این بحر میشوم و سوزش و تیزی سرما، دستانم را میگیرد و مرا بیرون می کشد؛ اَما چه کنم که این تن خسته، تاب و توان تحمل این روح افسار گسیخته را ندارد؛ روحی که گاه در چراگاه زمین می چَرَد؛ گاه در میان آسمان پرواز می کند، گاه در مرداب ها شنا می کند، و گاه در زیر نور ماه تابستان قدم می زند؛ هرچه بیشتر در اقیانوس خیال غور می کنم خودم را تنهاتر می یابم؛ جوانب وُجودم برایم روشن نیست؛ همه چیز در ضمیر درونم پنهان است؛ هرچه میگردم، نمی یابم؛ پس به کدامین درگاه بشتابم؟ از که یاری بجویم؟ از کدامین کوره راه مقصد را دنبال کنم؟ در زیر سایه کدامین درخت آرام بگیرم؟ در زیر کدام باران رقص مستی برآورم؟ با کدامین آواز مدهوش شوم؟ در پی بوسه از کدامین معشوق باشم؟ اصلاً کسی هست عشق را برایم تعریف کند؟ عشق چیست؟ عشق آن گِره در نگاه معشوق است؟ یا آن تماشایی ترین تصویر دوست؟ عشق را در لحظات شهوت آلود و مستی های مکرر بی یابم؟ یا که جویای او در فراسوی ماده شوم؟ عشق را شکفتن گل سرخ با قدوم بهار پندارم؟ یا آن محبت مادرانه در آغوش فرزند بدانم؟ عشق خستگی دستان پدران است؟ یا که ملالتِ از خود و رسیدن به دیگری است؟ عشق چیست؟ اصلاً کسی هست عشق را برایم تعریف کند؟ ...........هیچ کس نیست.......... (به سبک شعر نو): من میان خود و خویش، یک جهان فاصله حس کردم، من در این ساعت تنهایی، و در این خلوت مرگ آلود، و در این ساکتی شب، یک جهان فاصله دیدم تا خود، یک جهان پرسش بی پاسخ، یک جهان فکر، یک جهان وَهم و گمان، یک جهان کذب و دروغ، یک جهان حیرانی، آری امروز در این خلوت همراه شده با ابهام، من خلأ های زیادی دیدم، من دیدم، که تعقل تراوش می کرد از شکاف احساس، و دِلم می خندید، به حساب و به کتاب، گریه ی یک گل مریم دیدم، خنده ی مست کننده از چمن فهمیدم، من نوازش را، از هیاهوی نسیم آموختم، و شنیدم ناله، از کنار برکه، غُوک تنها میگفت: شب ز نجوای درون نفسم خسته شده است، وَ در این ظلمت شب، ماه در بطن وُجودم خواب است، پس سراسر تاریک، و سراسر تیره، و دریغ از اُمید، من پُرم از افسوس، من پُرم از تردید، و هراس......؛؛؛ که مرا بلعیده....؛؛؛ هیچ کس نیست مرا یاری کند؟.......؟........؟؟؟...؟؟؟ مَلَکی آمد و گفت در گوشم: وَ خُدا هست در این نزدیکی! ✍ آذر ۱۴۰۰ https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
مناجات مسکین 🍃فقیری که دَر این عالَم ندارد جُز پریشانی نِجاتش را کِه می‌داند از اِین وادی حِیرانی؟ 🍃تمام قِسمتش را یک به یک هِجران قَضا کرده قَدَر را نیست در هِجْرش بِجز تَرسیم ویرانی 🍃به دور اُفتاده از معشوق و حُسن وَصل او اَمّا دِلش دریاست می‌دانم عجب بَحْر خُروشانی 🍃اگر ساحِل به ساحِل سینه موجش به خاک آید خُروشی تازه برخیزد از اِین دَریای طوفانی 🍃«اَلا یا اَیُّها السّاقی» دَوایی تازه میخواهم دَوا گَر نیست مهرت را به کامم ده به آسانی 🍃قَدَح را مِی بریزی جام را آب شفا ساقی تمامَم علّت و درد است و درمان را نمی‌دانی 🍃دَوای درد بی سامان جانَم بند گیسویَت مَرا در بندم آور گَر که می‌خواهی چو زندانی 🍃که زندان بان من عِشق است و زندانش جنون آلود جنون را طالبم آری به سَرحدّ پریشانی 🍃وَ لیلی ظرف را مشکست، بل جانم به بند آورد برون آورد روحم را ز زندانی به زندانی 🍃اَنا المِسکین اَنا العَطشان منم آن تشنه جانان که جان از تن بُرون آید نبیند گر که جانانی 🍃مسلمانی به دور کعبه گردیدن نباشد چون طواف روی دِلبر باشد آن تمکین اِیمانی 🍃منم مومن به اَبروی هِلال آن حبیبی که به ناز چَشم او روید هزاران سَروِ بُستانی 🍃زِ هِجر یوسف کنعان بنا شد کلبه ای احزان منم آن منتظر، بر دام آن آهوی کنعانی 🍃من آن مَغروق بَحری پر هیاهو، بَحر چَشمانت که دل را بهر چَشمانت نِثار آرم به قربانی 🍃تبر بر دوش می آیم ز مِیخانه به بُتخانه صَنَم ها را به پایت ریزم ای تَجسیم روحانی 🍃به دنبال تو میگردم ز ویرانه به ویرانی منم حیران ترین شاعر تویی آن روح ربّانی ✍ ۲۹ مرداد ۱۴۰۲ https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
اِنزِوا 🍂دِلَم قرار ندارد قَرار میخواهد؛ از این میانه زندان فَرار میخواهد؛ 🍁زِ خستگی و شکستن بُرید خط اُمیدم؛ خزانِ روح و وجودم بَهار میخواهد؛ 🍂به سر هوای بلندای شب، میانه یلدا؛ و دانه دانه اَشکم اَنار میخواهد؛ 🍁به انتظارْ نشستنْ مجالِ وَصلَت یارم؛ دِلَم مجال نداند نِگار میخواهد؛ 🍂و لب به لب شد و سرریز کاسه عُمرَم؛ به اِنزوای جماعت حِصار میخواهد؛ 🍁نشد که باده زَنَد در هوای او روحم؛ به شوق وصل لَبَش اِحتضار میخواهد؛ 🍂و حسرتی که در عُمق عَمیق جانم گفت؛ که تن ز حِدَّت غم اِنتحار میخواهد؛ 🍁زِ اشتیاق نگاه تو شاعری حیران؛ برای قافیه هایش شَرار میخواهد؛ ✍ ۲۱ آبان ۱۴۰۲ https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃