به تازگی همه چیز برایم ناآشنا و ساختگی ست. نمیدانم توهم میزنم یا که مقصودِ وجود خود را از زیستن؛ به فراموشی سپردهام؟ این آیینه چه چیزی را نشان میدهد؟ من هستم؟ اما این من، کیست؟ دارد با زندگیام چکار میکند . . ؟
- مهبوت -
باید از حضور تو عمیق کام میگرفتم.
آدمها رفتنی و شکستنیاند باید جایی میان قلبم پنهانت میکردم؛ به من بگو عزیزم، بالاخره جایی امنتر و آرامتر از قلب کسی که دوستت داشت پیدا کردی؟
دستِ کم میدانستم که ممکن است چاقوی برّندهی این مردم روی تنت رد بیاندازد و با انگشتهای ضمخت روی معصومیتت دست بکشند، و این مرا میترساند عزیزم؛ باید صبر میکردی تا دوست داشتنی که مثل اصیلترین مومیاییهای مصر باستان در اعماق وجودم پنهان کرده بودم را برایت رو کنم.
تو بگو چطور با آن دلِ نحیف آن سوی ابرها طاقت آوردی؟
نه اشتباه نکن ! هست این شراب ، نه چای ؛
چرا که محضر معشوق شرب میگردد . . . ؛
اسیر ؛
بزودی شما را ترک خواهم کرد. تاریکی بر همه چیزم غلبه کرده و سنگینی سایهاش دمار از روزگارم در آورده است. چیزی را پنهان نمیکنم فقط دهانم را بستم؛ شما دیگر با ما نه حرف میزنید و نه سوالی میپرسید، پس امیدوارم در آیندهای که من نیستم، وجدانتان دچار عذاب نشود. از نگاه شما من بچهای لوس هستم با اشک های پی در پی، چه میدانید از زندگی من؟ قضاوت های شما و بیپاسخی های بنده باعثِ رنجش و دوریِ ما از یکدیگر شده، میدانم کمک نخواستن نشان بر بزرگی و بالغ بودن نیست لیکن هیچوقت نخواستیم مشکلاتمان را بر دوش شما بگذاریم. مراقب خودتان باشید، روزی خواهم برگشت اما دیگر من نخواهم بود.
خرداد ماه 7 0 3 0 3 0 -