<🌱>
.
دوتا بچهبسیجییهعراقیدرشتهیڪل رو اسیرڪردهبودند
هایهایهم میخندیدند🧐|
بهشونگفتماینڪیه؟!
گفتند:عراقیهدیگه
گفتم:چطوریاسیرشڪردین؟!
بازهمزدند زیرخندهوگفتند:
مثاینڪهاینآقا از شبعملیات یهجایی پنهونشدهبودهتشنگیبهشفشار آورده و با لباسبسیجیخودموناومدهایستگاهصلواتی
گفتم:خب ازڪجا فهمیدین عراقیه؟!🤨|
گفتند:آخهاومد ایستگاهصلواتی،شربت کهخورد پولداد
اینطوریلورفت😂|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
<🌱🛵>
رفتم اسم بنویسم برایاعزامبهجبهه
گفتند:سنّتڪمه
یهڪمفڪر ڪردم
یهراهیبهذهنمرسید😃|
رفتمخونهوشناسنامهخواهرمرو برداشتم
« ه »سعیدهرو بادقتپاڪ ڪردمشد سعید
اینبار ایراد نگرفتند و اعزاممڪردند
هیچڪسهمنفهمید
از آنروز به بعد
دوتاسعید تویخونه داشتیم😅😂|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
<😆🍃>
.
اذاننماز رو ڪهگفتنرفتمسراغفرمانده
بهشگفتمروحانینداریم
بچهها دوستدارنپشتسرشما نماز رو به جماعتبخونن😍^
فرمانده مون قبول نمیڪرد
میگفت:
پاهامترڪشخورده وحالممساعد نیست
یهآدمسالم بفرستینجلو تا امامجماعت بشه
بچهها گوششونبه اینحرفا بدهڪار نبود
خلاصهبا هر زحمتیشده فرمانده رو راضیڪردند ڪه امامجماعتبشه😅^
فرماندهنماز رو شروعڪرد و ماهم بهش اقتداڪردیم
.
بندهخدا از رڪوع و سجدههاشمعلوم بود پاهاشدرد میڪنه
وسطاینماز بود ڪه یهاتفاقعجیبافتاد
وقتیمیخواستبرا رڪعتبعدیبلند بشه
انگار پاهاشدرد گرفتهباشه،یهو گفت:
یا ابالفضلو بلندشد
نتونستیم خودمون رو ڪنترل ڪنیم ، همه زدیم زیر خنده😂^
فرماندهمون میگفت:
خدابگم چیڪارتونڪنه!
نگفتم من حالم خوب نیست یڪی دیگه رو امام جماعت بذارین...☹️^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😂💦|
.
در بهدر دنبالآب میگشتيم
جايىڪهبوديمآشنا نبود،واردنبوديم
تشنگىفشار آوردهبود
یڪیاز بچهها گفت:
بچه ها بيايين ببينين...اونچيه؟
.
یڪ تانڪر بود
هجومبرديمطرفش
امامعلومنبود چىتوشه
روىيهاسڪلهنفتى هرچى مىتونست باشه
گفتم:
ڪنار...ڪنار... بذارين اول من يه ڪم بچشماگه آببود شما بخورين
با احتياط شيرشرو بازڪردم، آببود
.
به روىخودم نياوردم
یه دلِ سير آبخوردم😅^
بعد دستم رو گذاشتم روىدلم
نيمخيز پا شدماومدم اينطرف
بچهها با تعجبو نگرانىنگام مىڪردن
پرسيدند:چىشد؟
هيچىنگفتم
دور ڪه شدمگفتم
آره...آبه...شما هم بخورين...
يڪ چيزى از ڪنار گوشم رد شد خورد به ديوار
پوتين بود...😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
.
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🌿|
.
تویسنگر هرڪس مسئولڪاریبود.
یڪ بارخمپارهایآمد وخورد ڪنارسنگر
بهخودمانڪهآمدیم
دیدیمرسولپای راستشرا باچفیهبسته است.😨^
نمیتوانست درستراهبرود
از آن به بعد ڪارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند
ڪمڪم بچهها بهرسولشڪ ڪردند🤨^
.
یڪ شب چفیه را از پایراستشباز ڪردند و بستند بهپایچپش
صبح بلند شدراه افتاد
پایچپش لنگید!
سنگر از خنده بچهها رفترویهوا🤣^
تا میخورد زدنشو مجبورشڪردن تایه هفتهڪارایسنگر رو انجامبده.
خیلیشوخبود🙂^
همیشهبه بچههاروحیه میداد
اصلا بدونرسولخوش نمیگذشت🙃^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🌿|
.
"دعایڪمیلاز بلندگو پخشمیشد
در گوشه وڪنار هرڪسبرایخودش مناجاتمیڪرد.
آن شبمیرزایی و جعفریبالایتپه نگهبانبودند.
میرزاییحدود دوڪیلو انار با خودش آوردهبود
رویتپه موقع پستبخورد☹️^
وقتیهنگامدعا عبارتخوانیمیڪردند
آنها را فشرده میڪرد و بعد از ذڪر مصیبتوگریه
آنها را یڪییڪی همانطور ڪه سرش پایینبود میمڪید!
ڪاری ڪه گمان نمیڪنم ڪسیتا به حالڪرده باشد.🤯^
به او میگفتم بابا یا بخور یا گریه ڪن هر دو ڪه باهم نمیشود
ولی او نشان میداد ڪه میشود!😅😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
.
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🍃|
°در منطقه ماموریتبودیم
سال66 ماشین غذا را عراق زدهبود.
داغشڪمجداً سختاست.☹️^
خدا برای هیچڪسنیاورد.
وقت غذا بود، مثل بچه های مادر از دست داده،هرڪس گوشهای زانوی غم بغل گرفته بود.😣^
شعار آن روز ما این بود: بخورید،بیاشامید البته اگر دیدید و دستتان به آن رسید!😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.🤣✨|
.
آقامهدیهر وقت میافتاد توخـط شوخی دیگر هیـچکسجلـودارشنبود.😅^
یکوقت هندوانهایرا قاچکرد
لایآن فلفل پاشید🤯^
بعد به یکیاز بچه ها تعـارف کرد.
اون هم برداشت و شروع کرد به خـوردن!😰^
وقت حسابی دهانش سوخت..آقامهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهشگفت:داداش!
شیرین بود؟!😂^
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.😆🌿|
.
سال61 پادگان21 حضرتحمزه؛
آقایفخر الدینحجازیآمده بود منطقه برایدیدار دوستان.
طیسخنانیخطاب به بسیجیانو از روی ارادتو اخلاصیکه داشتندگفتند:منبند کفششمابسیجیانهستم.☺️|
یکیاز برادراننفهمیدم.
خواببودیاعبارترادرستمتوجهنشد.
از آنته مجلسباصدایبلند و رسادر تایید وپشتیبانیاز اینجملهتکبیرگفت.😅|
جمعیتهمبا تمامتوان اللهاکبر گفتند و بند کفشبودن او را تایید کردند😂|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
Γ•.☘|
توے خط مقدم فاو بودیم
بچه ها سرآر پےجے رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند😆*
شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند🤣*
بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!😅*
یهترسےوجودشونرو مےگرفتڪهبیاوببین😂*
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥
^😴🌿'"
.
خيلیاز شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد
وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن😂|
يڪی از همين شبها يڪی از بچه ها سردرد عجيبی داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع يڪی از بچه ها رفت بالا سرشو گفت:
رسووول! رسووول! رسووول!
رسولبا ترس بلند شد و گفت:
چيه؟؟؟چی شده؟؟😨|
گفت:هيچی...
محمد میخواستبيدارت ڪنهمن نذاشتم!😌|
رسول و می بينی داغ ڪرد
افتاد دنبال اونبسيجی و دور پادگان اونرو میدواند🤣|
.
#خنده_تاخاڪریز
#طنز
↳•|❥ @Bezibaeeyekrooya •|❥