ھـور !'
#به_وقتشھادت 🕊.•
.
「 دختَـر شینـٰا♥ 」
.
°❀ سر ظھـر بود داشتم از پله هاۍ بلند و زیادۍ ڪه از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم مۍشد پایین مۍآمدم ڪه یڪ دفعه پسر جوانۍ رو به رویم ظاهر شد؛
.
°❀ جا خوردم.. زبانم بند آمد، برای چند لحظه ڪوتاه نگاهمان بھم گره خورد، پسر سرش را پایین انداخت و «سلام» داد انقدر هول شده بودم ڪه نتوانستم جواب سلامش را بدهم بدون سلام و خداحافظۍ دویدم توی حیاط و انجا هم یڪ نفس به خانه خودمان رفتم.
.
°❀ زن برادرم، خدیجه داشت از چاه آب مۍڪشید. من را ڪه دید دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد ترسیده بود گفت:« قدم چۍ شد!؟چرا رنگت پریده؟!»
.
.
〖 خاطرات قدم خیر محمدۍڪنعان همسر سردار شھید حاج ستار ابراهیمۍ هژیر 〗
.
📚نویسنده: بھنازضـرّابۍزاده
#معرفےڪتاب
.
🌸🍃.^
[ @bezibaeeyekrooya
ھـور !'
#به_وقتشھادت🕊.•
.
°°📗تو شھید نمۍ شوۍ!
.
➣• بعد از اینڪه در سال ۱۳۸۲ به عضویت سپاه در آمد ،از تبریز رفت. یڪۍ از بھـانه هاۍ ڪه آن موقع براۍ برگشتن محمود رضا به تبریز وجود داشت، وصلتش با خانواده اۍ تبریزۍ و به تبعِ آن ،انتقاڶ ڪارش به تبریز بود..
.
➣• علۍرغم اصرار هاۍما هیچ گاه به این ڪار تن نداد. در صُحبت هاۍ مفصّلۍ ڪه آن اوایل با هم مۍڪردیم، معتقد بود برگشتنش به تبریز ،مساوۍ با ڪوچڪ شدن مـاموریتش است. چون از اول در فڪر پیوستن به نھضت جھانۍ اسلام بود ،بعد از اینڪه این فرصت را بدست آورد ،به ڪار با بسیجۍ هاۍ جھان اسلام افتخـار مۍڪرد؛ اصلا این ترڪیب «نھضت جھانۍ اسلام» را من از محمود رضا یـٰاد گرفتم و آن را اولین بار از زبان او شنیدم.
.
➣• حاضر نبود آمدن به تبریز را با چنین فرصتۍ عوض ڪند. ماندن در تِھران برایش به معنۍ ماندن در میانه میدانـرو برگشتن به تبریز به معنۍ پیشت میز نشینۍ و از دست دادن فرصت خدمتۍ بود ڪه برای آن ،نیـروۍ قدس را انتخاب ڪرده بود؛
.
➣• یادم هست یڪبار ڪه خیلۍ سخت گرفتم و تا صبح با او صحبت ڪردم، خیلۍ قـاطع به من گفت :«من پشت میز بروم میمیرَم!»
بعد از اینڪه در تھران تشڪیل خانواده داد، در جواب برادرۍ ڪه به او پیشنھاد ڪرده بود خانوده اش را بردارد و برود تبریز زندگۍ ڪند،گفته بود:«تو شَھید نمۍشوۍ!»
.
(حیات جاودانه شھید محمود رضا بیضایۍبه روایت برادر)
.
به روایت:احمد رضا بیضایۍ
#معرفےڪتاب
🌸🍃
• @bezibaeeyekrooya •