سلام رفقاے جاݧ ♥
خوبین ڪہ الحمدالله ؟
یه ختم صلوات و
اذکار #یاجوادالائمهادرکنی و #الهےبہرقیہ (س) بگیریم ؟😊
ان شاءالله به مدت ۱۴روز 🌱
بہ نیت
🔺{تعجیل در فرج مولا و سلامتے ایشوݧ}
🔸{سلامتے رهبرعزیزموݧ و تمامي عاشقاݧ راستین این انقلاب🇮🇷 همچنین شمارفقاے حسینے}
🔸{شفا پیداڪردن تمامي بیماراݧ به خصوص افرادے که این مدت التماس دعا داشتن براے اینکہ حالشون خوب شہ ودر سلامت کامل به سر ببرن}♥
🔸[حل مشکل اشتغال،ازدواج و مسکن جوان ها و برطرف شدن گرفتارے همہ بہ بهترین نحو ممڪݧ ]
🔸[براورده بہ خیر شدن #حاجات شریعہ ي جمع ]
🔻{برکت اومدن به وقت همگے به خصوص کنکورے ها و دانشجوهاے جمع ان شاءالله که علمشون در جهت پیشرفت کشور رقم بخوره و هرکدام کسے باشن شبیه به احمدےروشن ها ان شاءالله چه این جمع چه بقیہ ے رفقا💎}
هدیہ بہ چهارده معصوم 💚
ارسال تعداد صلوات ها و اذکار 🍃
🔰[ @farmandehh313]
ھـور !'
#یڪڪتاب_یڪزندگے ↺. #قسمتهفدهم 🌷 . ☘.•[راوی:ایرجگرائی] . ❃↠داور اولین اخطار و بعد ه
#یڪڪتاب_یڪزندگے
↺. #قسمتهجدهم 🦋
.
🗣.•[راوی:جمعیازدوستانشهید]
.
❃↠باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد میخواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند.
.
❃↠همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها ، آنها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچهها مطرح بود!
.
❃↠همراه ابراهیم راه میرفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه. بچهها مشغول فوتبال بودند.
به محض عبور ما ، پسر بچهای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد. ابراهیم از درد روی زمین نشست. صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. خیلی عصبانی شدم. به سمت بچهها نگاه کردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند.
.
❃↠ابراهیم همینطور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش. پلاستیک گردو را برداشت و داد زد:بچهها کجا رفتید؟! بیایید گردوها رو بردارید!
.
❃↠بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم.
.
❃↠توی راه با تعجب گفتم: داش ابرام این چه کاری بود!؟
گفت:بندههای خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد! اما من میدانستم انسانهای بزرگ در زندگیشان اینگونه عمل میکنند.
.
.
❃↠در باشگاه کشتی بودیم. آماده میشدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.
.
❃↠تا وارد شد بی مقدمه گفت:ابرام جون ، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که میاومدی دوتا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف میزدند! بعد ادامه داد: کاملا مشخصه ورزشکاری! به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت.
.
#ادامه_دارد..
•.📚برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم¹
⇲🕸🌿••
「 @bezibaeeyekrooya 」
#دوشنبه_های_امام_حسنے
.
❀ڪریم بۍهمتایے
ارباب بۍحرم🥀
.
🌱♥️🌙↯••
『 @bezibaeeyekrooya 』
#چھلم حاجقاسم رسید..
.
°°آه از این غَمِ سوُزناڪ
آه از این مُصیبَت°°
.
بچهها ، سربازهای رهبرم،
سربازهای حاج قاسم،
منتظرتونم..
ڪِے!؟
²² بھمن ماه↫ سال ⁹⁸ ↴
مےبینمتون..♥🍃
⇲ إنشاءالله به امید خداوند متعال
به امید نفسے دوباره!
خواهیم آمد..
#انقلابےام
#سلیمانےام
.
▒⇵🇮🇷✌️•^
.『 @bezibaeeyekrooya 』