eitaa logo
علوم عقلی و تجربیات نزدیک به مرگ
800 دنبال‌کننده
239 عکس
137 ویدیو
71 فایل
📝با ما #امتداد_حکمت (ISP) را در حوزه تجربیات نزدیک به مرگ (NDE) تجربه کنید: #مقاله #پایان‌نامه #محصولات_رسانه‌ای 📚 تصویب پایان نامه‌ها و رساله‌های فلسفی، کلامی و میان رشته‌ای ارتباط با مدیر علمی: @navayeney
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 سخنرانی دکتر کِلی ▪️تحقیقات تجربی و شواهد علمی بر وجود ابعاد فراحسّی انسان (روح) در مواجهه با فیزیکالیسم شناختی و فلسفی 💠 مدرسه تخصصی میان رشته‌ای تجربه نزدیک به مرگ؛ توهّم یا واقعیّت؟ 📍مشهد مقدّس °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○●○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 ادامه کتاب علم و تجربه نزدیک به مرگ 💠 فصل دوم: ایرادات شکاکّین در این فصل مولّف به نقل ادّعای دو فیلسوف ماتریالیست؛ پاول ادواردز و مک گین می‌پردازد و اشتباهات آنها را در مادّی دانستن ذهن و آگاهی متذکّر می‌شود. 💠 مک گین معتقد است اگر اجزایی از ذهن برای وجودشان به بخش‌هایی از مغز بستگی داشته باشند، کلّ ذهن نیز باید چنین باشد. او با ارائه شواهد نورولوژی محدودی از آلزایمر در نهایت نتیجه می‌گیرد روح با مغز می‌میرد. کارتر در نقد او می‌نویسد: «این گفته از نظر منطقی درست است ولی مک گین قطعاً نشان نداده است که بخش‎هایی از ذهن برای وجودشان به بخش‎هایی از مغز بستگی دارند. حقایق نورولوژی آنگونه که جیمز عنوان کرده‎است "فقط این واقعیّت مورد تأیید را نشان داده‌اند که وابستگی مفصّل یا محدود [میان آگاهی و مغز وجود دارد.] انواع خاصّی از اندیشه، کار اجزای خاصّی از مغز هستند."» 🧐 از نظر کارتر اینکه این ارتباط وجودی؛ یک ارتباط تولیدی است یا یک ارتباط انتقالی، امری است فراتر از آنچه حقایق نشان می‌دهند. اشتباه مک گین این است که به سادگی فرض کرده است که رابطۀ کارکردی میان ذهن و مغز یک رابطۀ تولیدی است. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE
💐 سالروز میلاد خاتم المرسلین، رحمه للعالمین بر عاشقان توحید و حقیقت مبارک باد. 💠 عن رسول اللّه صلّی‌الله‌علیه‌وآله: أکیسُ الکیسِینَ مَن حاسَبَ نَفْسَهُ وعَمِلَ لِما بَعدَ المَوتِ. 🔹 پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: زیرک ترینِ زیرکان، کسی است که از نفْس خویش حساب بکشد و برای بعد از مرگ کار کند. 📜 بحار الأنوار: ج ۷۰ ص ۶۹ ح ۱۶ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○●○●○
Cheryl Fracasso and Harris Friedman.pdf
حجم: 282.9K
💠 عواقب الکترومغناطیسی تجارب نزدیک به مرگ: گزارش مقدماتی در مورد مجموعه‌ای از مطالعات در حال انجام توانایی‌های الکترومغناطیسی به دست آمده به عنوان نتیجه تجارب نزدیک به مرگ: مطالعه مقدماتی معرفی‌کننده یک تحقیق فعلی 👤چریل فراکاسو دانشگاه سِی‌بروک، سانفرانسیسکو، کالیفرنیا 👤هریس فریدمن دانشگاه والدِن، مینیاپولیس، مینه‌سوتا 🔖خلاصه تجارب نزدیک به مرگ گزارش شده (NDEs) با پدیده‌های مختلف خارق‌العاده‌ای مرتبط بوده‌اند، از جمله عواقب روانشناختی، فیزیولوژیکی و معنوی عمیق. یکی از پدیده‌های خاص، عواقب الکترومغناطیسی (EMEs) است که در آن تجهیزات فناوری و الکتریکی بدون دلیل مشخص دچار اختلال می‌شوند. این مطالعه آزمایشی کیفی، EMEs را در افرادی که NDEs را گزارش می‌کنند، بررسی کرد. ده نفر NDE با مقیاس تجربه نزدیک به مرگ (NDE Scale) غربالگری شدند و پرسشنامه اثر الکترومغناطیسی (EMEQ) برای ارزیابی عمق EME و پرسشنامه پدیده‌های الکترومغناطیسی (EPQ) برای بررسی تجربه پدیده‌های EMEs به آن‌ها داده شد. نرخ‌های EME یافت شده در بین این NDErs (70%) با نرخ‌های گزارش شده در مطالعات قبلی مطابقت داشت. همچنین، یک تحلیل مقدماتی از مطالعه دوم که در حال انجام است، ارائه شده است، که نشان می‌دهد از 136 NDErs، 71% EMEs را گزارش می‌دهند. در حالی که داده‌های کمی هنوز به طور رسمی تجزیه و تحلیل نشده‌اند، سه مورد مطالعه برجسته شده و تفاوت‌های بین NDErs با و بدون EMEs بررسی می‌شوند. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○●○●○
🦋 تجربه نزدیک به مرگ رَندی گلینک در ۱۰ سالگی: 💠بخش اول : 🔻 هشتم سال 1988، روز تولد ده سالگی رندی گلینگ بود که تجربه‌ی نزدیک به مرگش اتفاق افتاد. او با دوچرخه‌ای که به مناسب تولدش هدیه گرفته بود بیرون می‌رود که پسر همسایه در حالی که سوار ماشینش بوده با او تصادف می‌کند. رندی ادامه‌ی ماجرا را اینگونه توصیف می‌کند: من واقعا نمی‌دانستم که چه چیزی با من تصادف کرده است. فقط به نظر می‌رسید که به سمت هوا پرتاب شدم. بعد، اتفاق بامزه‌ای افتاد. بخشی از من – که فکر کنم همان روحم بود – به پرواز در هوا ادامه داد و بدنم را دیدم که به زمین برخورد کرد. می‌دانستم که به این شکل برخورد کردن با زمین خیلی درد دارد، برای همین از اینکه داخل بدنم نبودم خوشحال بودم. وقتی بالاتر رفتم، متوجه شدم این ماشین کرت بوده که با من تصادف کرده است. من همیشه به او می‌گفتم که سرعت رانندگی‌اش در محله خیلی زیاد است. اما او معمولا در جواب برایم شکلک درمی‌آورد و بی‌اعتنایی می‌کرد. اما او باید به حرف من گوش می‌داد. با خودم فکر کردم حالا او بخاطر کشتن من باید به زندان برود. همین موقع که متوجه شدم مُردم، وحشت‌زده شدم. اما ناگهان یک فرشته‌ی زیبا کنار من ظاهر شد. او خیلی زیبا بود. او بال داشت و شبیه ستاره‌های سینما بود. صدای آن فرشته، شبیه صدای مادرم بود که موقع دلدرد یا مریضی من را دلداری می‌داد. آن فرشته به من گفت که نگران نباشم. او گفت که همراه من است و کنارم خواهد ماند. بعد، دستم را گرفت و من احساس خیلی بهتری پیدا کردم. ما خیلی زود به یک تونل تاریک رسیدیم. من توقف کردم و گفتم که از رفتن به تاریکی می‌ترسم. فرشته به من لبخند زد و گفت «این تنها راهی است که ما را به مقصد می‌رساند». من می‌توانستم یک نور درخشان را در انتهای تونل ببینم برای همین به فرشته گفتم: «باشه میام، ولی به شرطی که دستم را رها نکنی». او خندید و جواب داد: «من که گفتم هیچ‌وقت از پیشت نمی‌روم. من از وقتی که به دنیا آمدی کنارت بودم. در واقع، وقتی به دنیا آمدی من کنار مادرت بودم. من فرشته‌ی نگهبان تو هستم.» از او اسمش را پرسیدم، او گفت: «ما به آن شکلی که مد نظرت هست اسمی نداریم. اما اگر احساس بهتری به تو می‌دهد، می‌توانی من را «آریئو» صدا کنی». تونل آن قدرها هم ترسناک نبود و ما به سرعت از آن عبور کردیم و بعد، در مقابل آن نور شگفت‌انگیز قرار گرفتیم. آن نور به قدری درخشان و قدرتمند بود که نمی‌شد مستقیم به آن نگاه کرد. من به آریئو نگاه کردم و می‌خواستم بدانم که حالا باید چی کار کنیم. او گفت که ما باید وارد نور بشویم و با آن یکی شویم. بعد، قبل از اینکه بتوانم سوال بیشتری بپرسم، کمی دستم را کشید و ما وارد نور شدیم. این خیلی باحال بود. من به نوعی احساس کردم که بدنم به صورتی که خیلی هم خوب بود، منفجر شد و به میلیون‌ها اتم تبدیل شد که هرکدام، افکار و احساسات خودشان رو داشتند. به یک‌باره به نظر می‌رسید که من یک پسر، یک دختر، یک سگ، یک گربه و یک ماهی هستم. بعد، احساس کردم که یک مرد مسن، یک زن مسن و بعد یک نوزاد خیلی کوچیک هستم. بعد، من و آریئو در مکان بسیار زیبایی ایستادیم که با میلیون‌ها میلیون گل رنگارنگ تزیین شده بود. من می‌توانستم صدای موسیقی زیبایی را از دوردست بشنوم. کمی دورتر می‌توانستم پلی را ببینم که یک نفر رویش ایستاده بود. آن طرف پل، یک شهر طلایی را دیدم که برج‌هایی مثل قلعه‌های اروپایی داشت. به نظر می‌رسید کل آن شهر با نوری می‌درخشید که مثل یک نورافکن بزرگ به آسمان تابیده می‌شد. من می‌توانستم ببینم که تعدادی از گنبدهای آن شهر قرمز و تعداد دیگری طلایی و آبی بودند. به نظر می‌رسید دروازه‌ها و دیوارهای شهر از نورهای آبی، قرمز و بنفش روشن ساخته شده بودند. من از آریئو پرسیدم که آیا قرار است از آن شهر دیدن کنیم؟ او با تکان دادن سرش تایید کرد و گفت: «رندی، آنجا خانه‌ی جدید توست». °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○●○●○
🦋 تجربه نزدیک به مرگ رَندی گلینک در ۱۰ سالگی: 💠بخش دوم : 🦋 ما به سمت پل آن شهر حرکت کردیم و من متوجه شدم مردی که روی پل ایستاده بود، پدربزرگم هانسن بود. او منتظر ما بود. من به سمت پدربزرگم دوییدم و ما همدیگر را در آغوش گرفتیم. او وقتی من شش سالم بود فوت شده بود. من از پدربزرگم پرسیدم که آیا قرار است در بهشت ما با هم زندگی کنیم؟ او گفت: «بله حتما یک روز این اتفاق می‌افتد، اما الان هنوز وقتش نرسیده است. هنوز درس‌هایی هستند که تو باید روی زمین یاد بگیری». به نظر می‌رسید آریئو از این مطلب جا خورده و برای همین به پدربزرگم گفت: «من فکر می‌کردم که کار درستی انجام دادم. چیزی که به من گفتند این بود که وقت برگشتن رندی به خانه (بهشت) فرارسیده.» پدربزگ شانه بالا انداخت و گفت: «به من گفتند که روی پل با شما ملاقات کنم و بگویم که رندی را به زمین برگردانی.او هنوز درس‌هایی دارد که یاد نگرفته و کارهایی دارد که حتی شروع به انجامشان نکرده است.» قرار شد به زمین برگردیم، اما قبل از اینکه حرکت کنیم، یک چهره‌ی دیگر را کنار پدربزرگم دیدم. او مسیح بود؛ من او را از چشمانش شناختم. من همه‌ی حرف‌هایی که مسیح به من زد را به یاد نمی‌آورم، اما برخی از حرف‌هایش را کاملا به یاد دارم و نسبت به آنها مطمئن هستم. او به من گفت که من هرگز مثل قبل از بازدیدم از بهشت نخواهم شد و مقداری از قدرت نور درون من باقی خواهد ماند. او گفت که بگذارم عشقی که درون قلبم احساس می‌کنم به همه‌ی مردم ابراز شود. او همینطور به من گفت که اگر مردم نسبت به تجربه‌ی من شک کردند یا نتوانستند آن را درک کنند نگران نباشم، چون یک روز، همه، تمام آن چیزهایی را که من دیدم خواهند دید. °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○●○●○
48.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
━━⊰❀🦋❀⊱═━ 💠 دکتر کیم پنبرثی : مایندفولنس و حالت های تغییریافته ی هوشیاری 🎙 سخنران : «دکتر کیم پن برثی» محقق بخش مطالعات ادراکی دانشگاه ویرجینیا (DOPS) 🗓 تاریخ : 17 سپتامبر 2016 ( موزه علم بوستون ) ✅ زیرنویس فارسی 🔹موضوع : تاثیر مایندفولنس بر سلامت جسم و روان , و ارتباط مایندفولنس با تجارب معنوی و مهارت های پارانورمال ▪️بخشی از صحبت های خانم کیم پنبرثی : " اگر همه ما بتونیم تجارب معنوی داشته باشیم و مردم هر روز که از خواب بیدار میشن بدونن که ما چیزی فراتر از بدن جسمانیمون هستیم , دنیای ما به طرز شگفت انگیزی تغییر می کنه و به نظر من دنیای ما به مراتب بهتر میشه" °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○●○●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5783009426378065635.mp3
زمان: حجم: 19.98M
📢...پوشهٔ_شنیداری نشست نقد و بررسی کتاب «به وقت مرگ» با حضور: رضا اکبری، علی قاسمیان‌نژاد، مجتبی اعتمادی‌نیا و علی‌اصغر محمدخانی سه‌شنبه ۳ دی ۱۳۹۸ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○●○●○
955.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖 : شاید به قول "کارل یونگ" روان شانس : « ما نباید ادعا کنیم که تنها با کمک عقل می شود جهان را درک چون احساسات هم به اندازه ی عقل در این کار به ما کمک می کنند. بنابراین قضاوت عقل , در بهترین حالت ممکن , فقط نیمی از حقیقت است» بعد از ده سال گوش دادن به تجربه های نزدیک به مرگِ کودکان , خودم را موافق با یونگ می دانم : علم , با تمام عظمتش , تنها نیمی از داستان روح انسان و زندگی بعد از مرگ را بیان می کند. بقیه ی ماجرا را بچه های نور می گویند. به حرف هایی که که این بچه ها به من گفته اند گوش کنید : «من یه راز عجیبی دارم که میخوام بهتون بگم. می دونین من از یه راه پله بالا رفتم و رسیدم به بهشت.... تنها چیزی که دلم میخواست این بود که برسم به اون نور. جسمم برام مهم نبود. هیچی برام مهم نبود. فقط میخواستم برسم به اون نور. اون نور کلی چیزای خوب داشت. به من گفتن درسته که زندگی سخته ولی من باید برگردم... یه صدایی شنیدم که می گفت : "بابی برگرد. تو وظیفه ای داری که باید انجام بدی" «یه نور قشنگ بود که تمام خوبی ها رو توی خودش داشت. تا یه هفته بعد هنوز تلالوی اون نور  رو تو همه چیز می دیدیم» «شب ها قبل اینکه خوابم ببره می تونستم اون نور رو ببینم» «از اینکه باید برگردم به زندگی نمی ترسیدم چون می دونستم یه روزی دوباره برمیگردم پیش اون نور.» «وقتی تو به خودت آزار می رسونی , همه چیز آزرده میشه.» «یه روزی می فهمی بهشت جای خوبیه» 📓 دکتر ملوین مورس , بچه ها در آغوش نور , °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• 〽️ پیش به سوی 💡چراغی در اینجا روشن است 👇 https://eitaa.com/ISP_NDE ●○●○●○●○●○