نظریه توطئه در تاریخ
بیائید کتاب تاریخ جهان را ورق بزنیم. در این کاوش، ما به وقایعی برخورد میکنیم که دست توطئهگرانی که «شهوت آتشافروزی دارند»، به خوبی نمایان است. به اعتقاد پروفسور کارل کویگلی استاد دانشگاه جرج تاون آمریکا، وقایع مهم تاریخ را نمیشود به گردن تصادف انداخت. همه جریانات و وقایع مهم که در طول تاریخ پیش آمده، با یک برنامهریزی دقیق قبلی صورت گرفته است. به این مسئله، «نظریه توطئه» میگویند. روزولت، رئیسجمهور آمریکا در زمان قدرتش میگفت: «در عالم سیاست، هیچ چیزی تصادفاً روی نمیدهد. اگر اتفاقی میافتد، مطمئن باشید که طرح آن قبلاً ریخته شده است.»
ما در این ورقزدنهای تاریخ، اثبات گفته روزولت را به خوبی درک میکنیم. این توطئهگران مرموز برای حفظ قدرت پنهانی و انجام نقشههای شوم خود، از هیچ جنایتی روگردان نیستند. توطئه برای کسب «قدرت» و به دست گرفتن زمام حکومت جهان، تاریخی به قدمت خود حکومت در جهان دارد. یعنی از آغاز تشکیل دولت، «توطئهگر» نیز قدم به میان نهاده است و کمکم با پیشرفتهای تکنولوژی «این توطئه گران» پنجه روی تمام وسایل ارتباط جمعی انداخته و از آن طریق از پس پرده بر جهان حکومت کرده است.
پدر پدرو آروپ وابسته به کلیسای کاتولیک، در یکی از سخنرانیهایش در حضور شورای کلیساها گفت: «این گروه ملحد … دست کم در سطوح بالای رهبری، به طرز بینهایت کارآمد و مؤثر فعالیت دارد. این گروه کلیه وسایل ممکن را در اختیار دارد؛ از امکانات علمی گرفته تا زمینههای فنی و اجتماعی و اقتصادی و … همه را برای اهداف خود به کار گرفته است. این گروه از یک استراتژی دقیقاً طراحی شده پیروی میکند. در سازمانهای بینالمللی، در محافل مالی و در زمینههای ارتباط جمعی نظیر مطبوعات، سینما، رادیو و تلویزیون تقریباً نفوذ کامل دارد.»
خاخام ریشورن در قسمتی از سخنان گفته است: «ما حکمای قوم بنی اسرائیل، با توجه به وعدهای که خداوند به ما در مورد حاکمیت بر جهان داده است و با در نظر گرفتن پیروزیهایی که باید بر کافران به دست آوریم… مفتخریم که در قرن گذشته به اهداف خود نزدیکتر شدهایم.»
باید در نظر داشت که «یکی از بزرگترین سلاحها» برای آنکه ما را به هدف برساند « مطبوعات» است. «مطبوعات میتوانند با نشر و تکرار مطالب نهایتاً هر عقیده و رأیی را به مردم بقبولانند. تئاتر نیز قادر به انجام چنین کاری است. در هر نقطه از جهان مطبوعات و تئاتر از القائات ما تبعیت میکنند.»
نامبرده صراحتاً پرده از « توطئهگری» متداول قوم یهود برداشته است و ادامه میدهد: «با ستایشی که از احزاب دمکرات راه میاندازیم، مسیحیان انشعاب پیدا خواهند کرد و وحدت ملی آنان از هم خواهد پاشید. نفاق بر آنان، حکومت خواهد کرد و در نهایت درمانده شده، تنها از نظامی که وحدت خود را حفظ کرده است، یعنی قانون یهود، اطاعت خواهند کرد…» آیا این خاخام وجودش خالی از «شهوت آتشافروزی» بوده است؟ آیا القائات او به دور از توطئهگری است؟
طبق مدارک موجود، سازمانهای صهیونیستی با آژانس بینالمللی یهود که «دیوانه خونخواری است» و «جنون آتشافروزی» دارد، از بیش از یک قرن گذشته تاکنون در تمام اتفاقات، جنگها، کشتارها و واژگونسازیها، توطئه کرده و دخالت داشته است.
در «تاریخ 24 سپتامبر 1912» یک روزنامهنویس یهودی به نام والتر راتنو که از یاران کایزر، بانکدار معروف یهودی بود، در یک روزنامه آلمانی نوشت: «سرنوشت قاره اروپا به دست سیصد نفر که همگی یکدیگر را میشناسند، میباشد، و آنها جانشینان خود را از میان اطرافیان خود انتخاب میکنند.»
تأیید نوشته والتر راتنو بیست سال بعد درست در سال 1931، شخصی که عضو دائمی «اتحادیه جهانی یهود» بود در مقالهای تحت عنوان «پاریس، پایتخت مذاهب» نوشت: «حاصل تاریخ قرن گذشته این است که اکنون سیصد نفر سرمایهدار یهودی، همه اساتید فراماسون، بر جهان حکومت میکنند.»
«بنیامین دیسرائیلی» نیز به این نکته اشاره کرده و گفته است: «دنیا به دست شخصیتهایی اداره میشود که در پشت پرده دستاندرکارند و همه این شخصیتها صهیونیست هستند.»
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/513/
حکومت جهانی سری صهیونیستها
در کتاب فتح جهان از طریق حکومت جهانی که اول بار یک نفر روسی به نام سرگی نیلوس آن را از عبری به روسی ترجمه کرد و سپس ویکتور مارسدن از روسی به انگلیسی، چنین آمده است: «بر اساس مدارک محرمانه صهیونیسم، رهبران یهودی در سال 929 پیش از مسیح نظریهای را برای فتح مسالمتآمیز همه جهان توسط صهیون ابراز داشتهاند.» در آن مدارک آمده است: «این مردان بزرگ برای فتح جهان از طریق مسالمت مار را سمبل آن انتخاب میکنند که سر آن نمایانگر آن دسته از یهودیانی است که از نقشه مطلع هستند و بدون آن قوم یهود میباشند. حتی بسیاری از یهودیان چیزی از آن نمیدانند. این مار در حال حرکت است. همچنان که در قلوب ملتها رخنه میکند، موجبات زبونی و بیآبرویی آنها را فراهم میسازد و همه قدرتهای غیریهود آن ممالک را میبلعد... تنها راه رسیدن به این مرحله، غلبه اقتصادی است.»
چنان که دانستیم، هدف اولیه این سازمان سری، ایجاد نفوذی در سیستم کنترل مالی است تا در اختیار یک گروه از صهیونیستها باشد و بتواند بر نظام سیاسی جهان و کلاً بر اقتصاد جهان مسلط شود. این گروه « دیوانه قدرت» است و مذبوحانه آن را حق خود میداند و میخواهد تمام جهان را به زیر سلطه خود درآورد. او در این راه، از هیچ جنایتی روگردان نیست.
این توطئهگران آتشافروز همه طرحها و نقشههای خود را به طور سری به دست دولتها و اعضای گروه سری فراماسونری انجام میدهند و خود در کنار آتش افروخته از گرمای آن، لذت میبرند. به قول خاخام ریشون «چه کسی قادر است قدرت ناپیدایی را سرنگون کند؟ در اصل ما صاحب چنین قدرتی هستیم. وظایف ماسونی، پوششی برای مقاصدمان محسوب میشود. مسیر حرکت و نقشه و محل نیروی پنهان ما را هیچ کس نخواهد فهمید.»
چنین به نظر میرسد که سمبل صهیونیسم، این مار خطرناک، نه تنها به دور اروپا گردیده، بلکه قاره آمریکا را هم یکجا بعلیده است. یعنی در واقع، از زمانی که صهیونیستها در آن قاره رخنه کردند و به توطئهگری پرداختند، آمریکا در راه سقوط به مار صهیونیسم قرار گرفت. آغاز آن را میتوان از جنگ بینالملل اول دانست؛ یعنی وقتی که به حیله و دسیسه آنان، پای دولت آمریکا به جنگ کشیده شد و با وجود شعار «آمریکا برای آمریکائیان» که گفته و خواسته یکی از رؤسای جمهور آنان، پرزیدنت مونروئه بود، آمریکا وارد جنگی شد که ابداً به او ارتباطی نداشت. جیمز مالکوم یهودی که از جمله سران توطئهگران است، در کتاب خاطرات خود نوشته است: «در جنگ اول برای کسب حمایت دولت انگلیس، من مأمور شدم برای رسیدن به این هدف، پای دولت آمریکا را به جنگ بکشم. لذا … نقش مهمی بازی کردم و با سفرهای متعدد … و نشر مقالات مفصل در رزونامههای تایمز لندن و روزنامههای آمریکا، سرانجام در بهار سال 1917، آمریکا را وارد جنگ کردم.»
در نتیجه این خدمت وایزمن که خود در تمام طول جنگ در نیروی دریایی انگلیس خدمت میکرد، به همراهی بانکدار معروف روچیلد توانستند، بالفور را تحت فشار گذارند تا اعلامیه معروف را که در آن اجازه تأسیس کانون ملی یهود داده شده بود - که نطفه تشکیل دولت اسرائیل شد - صادر کند.
با توجه به آنچه به طور مختصر آورده شد، باید قبول داشت و اذعان کرد که «وقایع مهم تاریخ با یک برنامهریزی دقیق صورت میگیرد.» در نامهای که تامس جفرسن یکی از رؤسای جمهور آمریکا به جان آدامس جانشین خود نوشته، به نکته بسیار مهمی اشاره کرده است؛ به این شرح: «… صادقانه با شما هم عقیدهام که تشکیلات بانکی از ارتشهای قوی هم خطرناکتر هستند.» و این تشکیلات به دست توطئهگران اداره میشود.
جالب آنکه دولت انگلیس روزی ادعا میکرد که آفتاب در کشور او غروب نمیکند. اما در سال 1934 کلمنت اتلی رهبر حزب کارگر انگلیس در کنفرانس سالانه حزب گفت: «ما حساب شده وفاداری به نظام جهانی را که سیسل رودز یهودی عضو عالیرتبه فراماسون به دنبالش بود، بر وفاداری نسبت به وطن خود ارجحیت دادهایم.» نامبرده در یک اعلامیه رسمی حمایت خود را از طرحی که توسط توطئه گران و بانکداران بینالمللی تهیه شده بود، اعلام داشت و «23 سال بعد … در سال 1957 نخستوزیر محافظه کار بریتانیا به مردم آن کشور گفت که آنها لازم است تا حدی حاکمیت ملی خود را به یک کانال سری بینالمللی واگذار کنند. و در « هفتم نوامبر 1957 وزیر امور خارجه آن کشور در مجلس اعیان اعلام داشت که دولت ملکه انگلستان با حکومت جهانی موافقت دارد.» مثل اینکه جز این هم چارهای نداشت؛ زیرا بدهی آن کشور به بانکداران بینالمللی که برای مخارج جنگ مصرف شده بود، و همچنین همکاری صهیونیستها با ارتش انگلیس که برای آن دولت موفقیت همراه داشت، همه ایجاب میکردند که در برابر حکومت سری صهیونیستها سر تسلیم فرود آورند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/513/
صهیونیستها و انفجار کشتی های مهاجرین یهودی
در تاریخ 26 نوامبر سال 1940 عده ای مهاجر یهودی اروپایی با چراغ سبز آژانس بین الملل یهود بدون کسب مجوز از دولت انگلیس که در آن وقت قیمومت فلسطین را بر عهده داشت، با کشتی پاتریا به بندر حیفا وارد شدند. اداره مهاجرت دولت بریتانیا به تازه واردین اجازه ورود نداد و مأمورین انگلیس اعلان کردند که «کشتی و سرنشینان را به جزیره موریس خواهند برد.»
البته اتخاذ این سیاست خود مقوله دیگری است که به طور خلاصه می توان گفت که بریتانیا که خود مبتکر طرحهای مختلف برای اسکان یهودیان در فلسطین بود، در سال 1939 کتابی به عنوان کتاب سفید منتشر نمود که در آن، فلسطین بین اعراب و یهودیان به طور مساوی قسمت و منطقه اورشلیم، منطقه آزاد بین المللی خوانده شده بود. انتشار این کتاب، متمکنین عرب فلسطینی را به «معارضه با یهودیان برانگیخت». بدین ترتیب، چنان که سیاست او است «یکی به نعل و یکی به میخ زد » تا هر دو طرف را در کنار خود نگاه دارد.
در این وقت، دولت نازی بنا به قرارداد منعقد شده بین آیشمن (از افسران بلندپایه آلمان نازی و مسئول اداره امور مربوط به یهودیان) که با اعضای سازمان تروریستی هاگانا (یک سازمان شبهنظامی یهودی وفادار به ایدئولوژی صهیونیزم) و سران صهیونیست نزدیکی داشت، بر شدت تعقیب یهودیان افزود و در راندن آنان به سوی فلسطین، مهمترین خدمت را انجام داد و بدین ترتیب، خشنودی صهیونیستها را فراهم آورد. و به قول یکی از صهیونیستها : «محافل ملی یهود از سیاست آلمان نسبت به یهودیان خرسندند؛ زیرا به افزایش جمعیت یهودیان فلسطین مساعدت می کند؛ چنان که می توان امیدوار بود که در آینده نزدیک، جمعیت یهودیان بر اعراب فزونی یابد.»
همزمان، مسائل مختلفی در اروپای درگیر جنگ رخ می داد. دستگاه رهبری صهیونیستها با سیاست دولت بریتانیا در مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت می ورزید. شبکه ای به وجود آمد که از راه قاچاق با «مساعدت سربازان نازی، اس. اس ها» مهاجرین یهودی را به فلسطین می بردند.
وقتی مأمورین انگلیس به کشتی و مسافرینش اجازه لنگر انداختن در بندر حیفا و پیاده شدن آنان را ندادند، تروریستهای هاگانا برای جلب نظر مردم دنیا و بویژه آمریکائیان، کشتی را با همه سرنشینانش منفجر کردند. در آن کشتی 1900 نفر یهودی مهاجر وجود داشت. به قول یکی از اعضای آژانس بین المللی یهود، این جنایات از آن جهت انجام شد تا دولت انگلیس بداند که یهودیان را نمی شود از وطنشان [؟!] دور کرد.
تروریستهای هاگانا کشتی پاتریا را در دل شب منفجر و در بندر، جهنمی از آتش برپا کردند. همه سرنشینان آن که زن و کودک، جوان و پیر، از یهودیان بی گناه بودند، در میان آتش سوختند و در آب دریا مدفون شدند.
آیا کشتی پاتریا کوره آدم سوزی دیگری نبود که به دست صهیونیستها مشتعل شد؟ در آن وقت، گناه این عمل ننگین را به گردن دولت انگلیس انداختند؛ لکن در سال 1950 از این جنایات پرده برداشته و اعلام شد که آن عمل جنایتکارانه، توسط خود صهیونیستها انجام گرفته است و نه دولت انگلیس.
مورد دیگر انفجار کشتی دیگری به نام استروما در دریای سیاه است که در تاریخ 24 فوریه 1942 با 769 مهاجر یهودی به راهنمایی گروه تروریستی هاگانا برای رفتن به فلسطین به بندر استامبول وارد شده بودند. اعضای هاگانا به رهبری اسحق شامیر و بن گورین یار دیرین آیشمن، پس از آنکه نتوانستند موافقت دولت انگلیس را برای ورود مهاجرین به فلسطین کسب کنند، آن را منفجر کردند. دریایی از آتش در میان آبهای مدیترانه، 769 نفر یهودی بی گناه را به کام مرگ فرستاد. همه مسافرین طعمه حریق شدند و آژانس یهود اعلام کرد که: «انفجار کشتی یک اعتراض و خودکشی دسته جمعی بود.»
در واقع، موضوع اشغال فلسطین بود و نه نجات جان یهودیان بخت برگشته. چنان که روزنامه یهودی به پیش چاپ آمریکا در یازدهم دسامبر سال 1939 نوشت: «کنفرانس یهودیان زمانی بیدار است که مسئله فلسطین مطرح باشد؛ اما وقتی نجات جان یهودیان ممالک مختلف در میان باشد، خواب است.»
یوری ایوانف که در کتاب صهیونیسم در زمینه از بین بردن مسافرین کشتیها چنین نوشته است: «در میان بسیاری از علل ناشناخته اقدام به این کار، علت و موجبی آشکار بود. پیش از منفجر کردن کشتی پاتریا و سرنشینانش، صهیونیستها افسانه ای را که در خصوص مورد بی سابقه ای از خودکشی دسته جمعی مردمی [ که مرگ را بر جدایی از وطن ترجیح دادند] جعل کردند. پیش بینی می کردند که مرگ این عده و شیوع خبر آن روح صهیونیسم را در همه جا تحکیم خواهد کرد ...»
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/513/
زرسالاران یهودی به دنبال سرزمین
دکتر حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، در گفتوگو درباره پیشینه کشور جعلی اسرائیل گفت: در پیدایش اسرائیل اسناد تاریخی نشان میدهد که تشکیل این رژیم آرزوی یک گروه سلطهطلبی بوده که بر اقتصاد جهان مسلط شده بود.
تشکیل رژیم صهیونیستی یا همان رژیم اشغالگر قدس موسوم به اسرائیل برمیگردد به یک حرکت سیاسی با عنوان «جنبش صهیونیسم». اینها دنبال یک پایگاه و جایگاهی برای تأسیس و تشکیل یک دولت یهودی بودند.
بهطور طبیعی دولت نیاز به سرزمین دارد، اما از چه زمان متوجه سرزمین فلسطین شدند هم موضوع قابل تأملی است؛ چون اینها ظاهرا ابتدا به دنبال اسکان در نقاط دیگر دنیا مثل آرژانتین و یا برخی از کشورهای آفریقایی بودند، اما با توجه به اینکه تئودور هرتسل، پایهگذار صهیونیسم مدرن، بهتدریج به این سمت رفت که ماجرای بازگشت به فلسطین را مطرح کند، صهیونیستها به این نتیجه رسیدند که فلسطین را مورد توجه قرار بدهند و بحثی هم بر سر مهاجرت و... بود که بعدها باعث شکلگیری این پدیده شد.
در یکی از سفرهایی که ناصرالدینشاه به اروپا داشت که ظاهرا همان سفر اول اوست، روتچیلد فرانسه با وساطت میرزا ملکمخان و برخی از دیگر اعضای آن هیئت، که شاه را همراهی میکردند، با ناصرالدینشاه ملاقات میکند. اتفاقا روتچیلد فرانسه در آن ملاقات به شاه میگوید: «ما دوست داریم جایی را در دنیا داشته باشیم و بتوانیم یک دولت یهودی تشکیل بدهیم یا در آنجا مستقر بشویم».
ناصرالدینشاه ظاهرا بهطنز و جدی به روتچیلد فرانسه میگوید: «شما که خیلی پولدار هستید. بهتر است که بروید و جایی را در دنیا بخرید و در آنجا مستقر شوید». میگوید: «من این را گفتم و قاه قاه خندیدم». خب ببینید! وقتی روتچلید فرانسه ــ که اینها یک شبکه جهانی هستند ــ دنبال این است که جایی را دست و پا بکند تا آن جریان صهیونیستی در آنجا مستقر شود، حکایت از عقبه استعماری و زرسالار این جریان و تحرک دارد؛ یعنی یک حرکت مردمی نیست، بلکه یک گروه سلطهطلبی است که بر اقتصاد جهان مسلط شده و توانسته است به جامعه اروپایی برگردد و موقعیت پیدا کند و الان به دنبال این است که یک سرزمینی دست و پا کند و در آنجا مستقر بشود. هدف این بود که این کانون بتواند امکاناتی در حد یک کشور بهطور جدی و کاملا رسمی در اختیار داشته باشد.
این ماجرا میماند تا سال ۱۸۹۵ که تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، کتاب معروف خودش را با عنوان «دولت یهودی» منتشر میکند و در آنجا به صورت کاملا رسمی بحث یک دولت یهودی مطرح میشود. همین فکر را در سال ۱۸۹۷ در آن کنفرانس معروف «باسل» سوئیس مطرح میکند. تعدادی از صهیونیستهای برجسته را جمع میکند. ضمن اینکه در خلال این سالها مکاتباتی هم با روتچیلد و روتچیلدها داشت که باز نشان میدهد یکی از جریانهایی که بهطور جدی پیگیر تأسیس دولت یهودی بودند روتچیلدها هستند و شاید بشود گفت که هرتسل در واقع کارگزار این جریان است.
در کنفرانس باسل سوئیس این مسئله را مطرح میکنند. تقریبا تا سال ۱۹۰۵ پنج کنفرانس دیگر نیز با همین موضوع برگزار میکنند. وقتی وارد قرن بیستم میشویم، دنیا شاهد تحولاتی از جمله جنگ جهانی اول و فراهم شدن زمینههای فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. شامات و بهطور ویژه فلسطین در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت میکرد. هرتسل حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا میکند که اجازه دهد یهودیها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودیها و مسیحیها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا بهعنوان زائر میآمدند و زیارت میکردند و برمیگشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود.
هرتسل تقاضا میکند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت میکند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی میدهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرنسل از کجا پشتیبانی میشد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند. اما سلطان عثمانی مخالفت می کند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
توطئه جریان زرسالار صهیونیستی برای اشغال فلسطین
شامات و بهطور ویژه فلسطین قبل از جنگ جهانی اول در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت میکرد. تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا میکند که اجازه دهد یهودیها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودیها و مسیحیها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا بهعنوان زائر میآمدند و زیارت میکردند و برمیگشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود.
هرتسل تقاضا میکند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت میکند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی میدهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرتسل از کجا پشتیبانی میشد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند.
اما سلطان عثمانی مخالفت میکند با این تعبیر که «ما برای وجب به وجب این سرزمینها خون داده و شهید دادهایم و من این ننگ را نمیپذیرم». این باعث شد جریان صهیونیستی و زرسالار، که نتوانست از این طریق کار خودش را پیش ببرد، شروع کند به طراحی توطئههای گسترده و پیچیده در قلب امپراتوری عثمانی، از جمله اینکه یهودیان سالونیک را به خدمت گرفتند و اینها دست به شورش زدند. دونمهها یا همان بهاصطلاح جدیدالاسلامهای یهودی، که در عثمانی بهظاهر مسلمان شده بودند، هم فعال شدند. این اتفاق در قلب حاکمیت امپراتوری عثمانی نیز رخ داد و مشکلات امپراتوری عثمانی تشدید شد؛ بهویژه آنکه درگیر جنگ جهانی اول نیز بود.
در سال ۱۹۱۷ اتفاق عجیبی میافتد: لرد بالفور، معاون وزیر خارجه انگلستان، اعلامیهای صادر میکند. جالب است که مخاطب آن باز هم روتچیلد است.
لرد کرزن در خاطراتش عنوان میکند که «معاون من اطلاعیهای صادر کرده و وعدهای داده که بین اعراب ــ نامه بالفور معروف به وعده بالفور است ــ اعلامیهای صادر کرده که من اصلا در جریان آن نیستم». همچنین لرد کرزن به این موضوع اشاره میکند که «یک جریان حرامزاده در درون حاکمیت انگلستان هر روز در حال رشد است و مواضع مختلف و مهم را تسخیر میکند». منظورش همین جریان صهیونیستی است که در دل امپراتوری انگلیس جایگاه پیدا میکند که از روتچیلدها و برخی دیگر از چهرههای شاخص صهیونیستی هستند. اینها تقریبا بخش مهمی از قدرت را در انگلستان مخصوصا از دوره ادوارد هفتم اشغال میکنند. ادوارد هفتم در دوران ولایتعهدی خود اساسا ریزهخوار و جیرهخوار صهیونیستها بود. حتی پول توی جیبیاش را صهیونیستها میدادند. زمانی هم که به پادشاهی میرسد نفوذ صهیونیستها در انگلستان بسیار افزایش پیدا میکند.
حتی بعد از مرگ او، در دوره پادشاه بعدی هم این ماجرا ادامه پیدا میکند. در دوره او وعده بالفور صادر میشود و انگلیسیها که این مناطق را اشغال کردهاند، فلسطین را بهطور رسمی تحت قیومت خود درمیآورند و این فرصتی میشود برای اینکه آن مهاجرت راحتتر صورت بگیرد. در سالهای پایانی جنگ جهانی اول اتفاقاتی رخ داد؛ از جمله سقوط امپراتوری روسیه تزاری، سقوط امپراتوری عثمانی، قبل از آن قراداد «سایس ـ پیکو» بین فرانسه و انگلستان که منطقه را تقسیم کردند.
خیلی جالب است که در این تقسیم لبنان و سوریه امروزی به فرانسه میرسد و فلسطین تحت قیمومیت قاعدتا باید به فرانسه میرسید اما طبق آن تقسیمات، سعودی، فلسطین و نیز اردن به انگلستان رسید که بعدها منجر به تشکیل رژیم اشغالگر اسرائیل در فلسطین شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
کودتای ۱۲۹۹ ایران و مهاجرت یهودیان به فلسطین اشغالی
با کودتای ۱۲۹۹ یک رژیم وابسته در ایران روی کار میآید و با توجه به حساسیتی که مسلمین نسبت به مهاجرت یهودیها به فلسطین داشتند، رژیم پهلوی کارگزار تسهیل انتقال یهودیان منطقه به فلسطین میشود. در واقع یک ترمینالی برای مهاجرت میشود. یهودیان افغانستان، یهودیان از بخارا و برخی دیگر از سرزمینهای ماوراءالنهر، از روسیه میآیند و خود یهودیان ایران.
البته یهودیان ایران میلی به مهاجرت نداشتند، ولی جریاناتی در داخل کشور وجود داشتند که تشویق میکردند و سعی میکردند با ایجاد هراس در بین یهودیان ایران آنها را به مهاجرت تشویق کنند. حتی در سالهای اول، مهاجرت خیلی کمی از ایران اتفاق افتاد.
بعد از کودتا کنسولگریهای ایران هم در این فعالیت شرکت میکردند؛ مخصوصا در شامات با توجه به اینکه ما کنسولگری نداشتیم، فردی به نام عینالملک هویدا، پدر امیرعباس هویدا، نخستوزیر دوره پهلوی دوم، این وظیفه را به عهده میگیرد. عینالملک هویدا از وابستگان فرقه ضاله بهائیت میرود و در شامات جایی را بهعنوان کنسولگری ایران راهاندازی و شروع به دادن روادید به یهودیانی میکند که قصد دارند به فلسطین مهاجرت کنند. در اینجا اصلا صورت مسئله عوض میشود و دیگر مهاجرت یهودیان به آنجا تلقی نمیشود. برخی حتی بهعنوان مسلمان به فلسطین مهاجرت میکنند. تا جایی که کشورهای عربی به وزارت خارجه و دولت ایران (حکومت رضاخان) در خصوص رفتاری که کنسول خودخوانده ایران در شامات در خدمت به مهاجرت یهودیان انجام میدهد، اعتراض میکنند.
ما بلافاصله بعد از کودتا شاهد شکلگیری جریانهای صهیونیستی در کشور خودمان هستیم. حزب «صیونیت» در ایران تأسیس میشود. در یکی از مطبوعات منتشرشده در هند، که هنوز در اختیار انگلیسیها بود، آمده است که هدف از کودتا در ایران کمک به تأسیس رژیم و دولتی است که قرار است بهزودی در خاورمیانه تأسیس شود.
در همان مقطع در تهران شاهد این هستیم که نشریات یهودی به زبان فارسی منتشر میشود؛ یعنی سالهای ۱۹۲۱، ۱۹۲۲، ۱۹۲۳. اگر بخواهیم به شمسی بگوییم، میشود سالهای ۱۳۰۱ ـ ۱۳۰۲. نشریهای منتشر میشود به نام «حَیَیم» که فردی به نام شموئل حییم آن را اداره میکند. او نماینده بخشی از جامعه کلیمیان ایران در مجلس است؛ حتی در مجلس پنجم شورای ملی، البته با مخالفتهای جدی نیز از سوی جامعه کلیمی ایران مواجه بود. آنهایی که میدانستند حییم چه پیوندی با استعمار و تکاپوی استعماری دارد، او را نماینده خودشان نمیدانستند. البته تعدادی از جوانان کلیمی که شاید از پشت پرده ارتباطات حییم بیخبر بودند گرد او جمع شده بودند. در مقابل فرد دیگری بود به نام لقمان نهورای، که او هم از بخش دیگری از جامعه کلیمی ایران بود و بهعنوان نماینده در مجلس حضور داشت. اینها به صورت جدی با هم درگیر بودند.
علاوه بر نشریه حییم، نشریه دیگری منتشر میشد به نام «هِگولا». این دو، دو نشریه معروف یهودی در ایران بودند. در نشریه حییم خط ترویج صهیونیسم در ایران و حمایت از تشکیل دولت یهودی در فلسطین را میبینید. تیتر درشتی میزند با این عنوان که «فرزندان صهیون! پیش به سوی عرض موعود». ما در تمام شمارههای این نشریه این روند را شاهد هستیم. حتی در یک شماره که به صورت ویژه منتشر شد عکس تئودور هرتسل را وسط یکی از صفحات نشریه حییم میبینیم که درج و از او تقدیر میشود. هدف کلی این نشریه ترویج بحث مهاجرت و تأکید بر لزوم تشکیل دولت یهودی در فلسطین عزیز است. بهطور طبیعی این موضوع نمیتوانست از چشم مردم مسلمان ایران دور بماند.
بهائیها هم اساسا در ماجرای اشغال فلسطین وارد قدس میشوند، به عباس افندی لقب سِر و نشان شوالیه میدهند. این امتیازات را به خاطر خدماتی به او میدهند؛ خدمت در طول فعالیت انگلیسیها برای اشغال فلسطین و سست کردن پایههای امپراتوری عثمانی. اینها مؤثر بود. سلطان عثمانی چندین بار قصد کرد عکا برود و بساط اینها را جمع کند. اینها در تأسیس، اشغال و در تداوم نقشآفرین بودند. خاندان هویدا و برخی دیگر از خانوادههای دیگر در ایران که به اینها وابسته بودند در شکلگیری و تداوم بسیار مؤثر بودند.
در هر صورت فعالیت جریان صهیونیستی در ایران باعث میشود مردم مسلمان و علمای ایران عکسالعمل نشان بدهند. ما در سال ۱۳۰۲ در تهران شاهد تظاهرات ضد صهیونیستی هستیم.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
از تعیین سرزمین در کنگره بال سوئیس ۱۸۹۷م تا اشغال فلسطین
از هرتزل به عنوان بنیانگذار دولت یهود در اسرائیل یاد میشود. او روزنامهنگاری یهودی بود که در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. در سال ۱۸۹۱ در پاریس خبرنگار و مقالهنویس نشریات بود و در سال ۱۸۹۶ رسالهای به نام دولت «یهود» منتشر کرد که ضرورت تأسیس دولت یهود را تبلیغ میکرد. وی تلاش کرد افراد بانفوذ یهود را در کنگره بال سوئیس جمع کند و در همین کنفرانس سازمان جهانی صهیونیسم را تشکیل داد. هرتزل در جواب سؤال خبرنگاران درباره نتیجه، کنفرانس پاسخ داد: «اگر بخواهم نتیجه کنگره را در یک جمله خلاصه کنم من هرگز آن را فاش نخواهم کرد باید بگویم من در بال دولت "یهود" را پایهگذاری کردم».
در این کنگره که برای اولین بار در این سطح با حضور یهودیان و مسیحیان صهیونیست تشکیل شد، اصلیترین هدف صهیونیسم، یعنی ایجاد موطنی برای مردم یهود در فلسطین، با تضمینهای آن توسط قوانین بینالمللی و راهکارهای اجرایی به اتفاق آرا به تصویب رسید. همچنین در این کنگره نام فلسطین به اسرائیل تبدیل و پرچم صهیونی و شعارهای ملی یهود هم مشخص شد. در واقع نطفه این طفل نامشروع در این کنگره منعقد شد.
در این نشست سرزمینهای متعددی برای تشکیل دولت یهود مطرح شد، اما در نهایت سرزمین «فلسطین» را انتخاب کردند. در این مقطع فلسطین جزئی از دولت عثمانی بهشمار میآمد. یکی از مهمترین اقدامات تئودور هرتزل این بود که میخواست مسئله سرزمین فلسطین را بدون زحمت و با پول حل کند؛ ازاینرو برای جلب رضایت سلطان عثمانی، پیشنهاد رشوه سنگینی به او داد. سلطان عبدالحمید، خلیفه عثمانی، پاسخ کوبنده و قاطعی به درخواست هرتزل داد و به او نوشت: اگر شما همه طلاهای جهان را هم به من بدهید این پیشنهاد را هرگز نمیپذیرم. چه برسد به ۱۵۰ پوند انگلیسی. من برای بیش از سی سال به ملت اسلام و امت محمد(ص) خدمت کردهام و هرگز صفات مسلمانان، پدران و اجدادم، سلاطین عثمانی و خلفا را سیاه نمیکنم و بنابراین من هرگز آنچه از من خواستید را نخواهم پذیرفت. از آن پس صهیونیستها برای تحقق خواسته خود، فروپاشی امپراتوری عثمانی را به عنوان یک اولویت در دستور کار خود قرار دادند.
جنگ جهانی اول نقطه عطف دیگری برای صهیونیستها بود که توسط انگلیسیها رقم خورد. جدیترین اقدام انگلیسیها برای شکلگیری اسرائیل صدور «اعلامیه بالفور» در سال ۱۹۱۷ میلادی بود.
انگیزه واقعی انگلستان از صدور این اعلامیه تأسیس یک دولت مهاجر در قلب جهان اسلام و کسب موقعیت استراتژیک به منظور دستیابی به منافع استعماری خود در ابعاد گوناگون بود. بسیاری از حقوقدانها این اعلامیه را به عنوان سند حقوقی معتبر قبول ندارند؛ زیرا انگلستان از این حق برخوردار نبوده که سرزمینی را که به او تعلق نداشته است به قومی واگذار کند که در آن سکونت نداشتهاند.
به دنبال صدور این اعلامیه، که با نقشآفرینی جدی جناح صهیونیستی حاکمیت انگلستان صورت گرفت و پایان جنگ و بهویژه فروپاشی دولت عثمانی، انگلستان در تقسیم مناطق تحت پوشش دولت عثمانی با فرانسه توانست فلسطین را از آن خود کند و برای اینکه به اشغال فلسطین شکل قانونی دهد از طریق جامعه ملل در سال ۱۹۲۲م قیمومت فلسطین را بهدست آورد.
افزون بر این فعالیتها، یهودیهای صهیونیست برای دسترسی به سرزمین فلسطین، «صندوق ملی یهودیان» را راهاندازی کردند تا زمینهای فلسطین را خریداری کنند.
برخی از یهودیها و سازمانهایی که با هدف تشکیل دولت یهود بهوجود آمده بودند و به منظور خرید زمین در فلسطین وارد این سرزمین شدند موفق شدند مساحت کمی از اراضی فلسطین را از ساکنان آن خریداری کنند، اما زمانی که فلسطینیها از این نقشه آگاه شدند، دیگر حاضر نبودند زمینهای خود را به یهودیان بفروشند.
براساس اسناد باقیمانده از دوره قیمومت انگلستان بر فلسطین، که تا یک شب قبل از اعلام تأسیس رژیم مجعول صهیونیست ادامه داشت، تمام زمین هایی که مباشران خیانتکار از مسلمانان خریداری کردند و به یهودیان فروختند، به اضافه زمینهایی که در اختیار انگلستان بود و به یهودیان واگذار شد جمعا کمتر از ۶ درصد سرزمین فلسطین را تشکیل میدهند. البته در برخی از منابع حداکثر آن را تا ۸ درصد هم ذکر کردهاند. حال با توجه به این آمار این سؤال بهوجود میآید که بقیه سرزمین فلسطین چگونه در اختیار صهیونیستها قرار گرفت؟ تاریخ خونین فلسطین پاسخ این سؤال را میدهد: صهیونیستها با کشتار وسیع فلسطینیان در روستاها و شهرهای فلسطین با ایجاد فضای رعب و وحشت آنها را مجبور به رها کردن خانه و کاشانه و زمینهایشان کردند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25082/
تشکیل رژیم صهیونیست
فاصله بین دو جنگ اول و دوم جهانی یک فرصت استثنایی برای جمعآوری یهودیان از سراسر دنیا با مساعدت انگلیسیها ایجاد کرد. در کشورهای مختلف «آژانس یهود» را راهاندازی کردند تا با تبلیغات و وعدههای وسوسهکننده زمینه مهاجرت یهودیان را از کشورهای مختلف به فلسطین فراهم کنند. اما با وجود نشان دادن فلسطین اشغالی به عنوان بهشت موعود و تبلیغات جذاب آژانس یهود در کشورهای مختلف، جمعیت مهاجر استقراریافته در سرزمین فلسطین از بیش از صد کشور جهان تا پایان جنگ جهانی دوم و همزمان با تأسیس رژیم اسرائیل کمتر از جمعیت فلسطینیها بود. در واقع صهیونیستها توانستند حدود ششصدهزار نفر را تحت عنوان جمعیت یهود در فلسطین مستقر کنند.
صهیونیستها بهزعم خود از سه عنصر اصلی تشکیلدهنده یک کشور به دو عنصر اولیه آن، یعنی سرزمین و جمعیت، دست یافته بودند و نوبت دستیابی به عنصر سوم و اصلی یعنی تشکیل دولت بود؛ بنابراین همه تلاشهایشان را بر این موضوع متمرکز کردند.
اما برای شکلگیری دولت نیاز به یک مظلومنمایی بزرگ بود که آن را در جنگ جهانی دوم تحت عنوان هولوکاست مطرح کردند. آنها مدعی بودند که هیتلر ششمیلیون یهودی را در کورههای آدمسوزی سوزانده است؛ ازاینرو ضرورت تشکیل دولت یهود را تبلیغ کردند و افزون بر این، با ایجاد رعب و وحشت به منظور فرار ساکنان سرزمین فلسطین و همچنین تشکیل واحدهای ضربتی به نام هاگانا و پالماخ به نفع انگلیسیها وارد جنگ شدند و جنایات زیادی در دیر یاسین و کفر قاسم بهوجود آوردند. بدین ترتیب رژیم صهیونیستی اسرائیل، با فعالیت گسترده و آواره کردن مردم فلسطین و با حمایت و کمک قدرتهای بزرگ و سازمانهای بینالمللی بهویژه سازمان ملل متحد زمینه تأسیس دولت اسرائیل را فراهم کرد.
دیوید بن گوریون، که از او به عنوان معمار و بنیانگذار اسرائیل و اولین نخستوزیر این رژیم غاصب یاد میشود، در ۱۴ مه ۱۹۴۸م موجودیت رژیم اسرائیل را اعلام کرد.
برخی از قدرتها از جمله آمریکا پس از یازده دقیقه رژیم اسرائیل را به رسمیت شناختند. کشورهای اسلامی بهویژه کشورهای عربی نه تنها اسرائیل را به رسمیت نشناختند، بلکه با آن شور و احساسی که در ابتدا از خود نشان دادند وارد جنگ با اسرائیل شدند و از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۳م چهار جنگ بین اسرائیل و کشورهای عربی رخ داد. پس از اعلام موجودیت اسرائیل در فلسطین مواضع کشورها بهویژه کشورهای اسلامی بسیار تعیینکننده و اثرگذار بود.
رژیم محمدرضا پهلوی سه گزینه در برابر تأسیس دولت اسرائیل پیش رو داشت: گزینه اول حمایت از مردم مظلوم فلسطین که بهترین گزینه بود و جامعه اسلامی هم این انتظار را داشت. البته در حمایت از فلسطین آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام تلاش خود را برای اعزام پنجهزار نیروی کمکی و مبارز داوطلب برای جنگیدن با رژیم اسرائیل آغاز کردند، اما رژیم پهلوی به این گزینه توجه نکرد و مانع اعزام حامیان فلسطین شد. گزینه دوم میتوانست اعلام بیطرفی نسبت به موضوع فلسطین باشد.
گزینه سوم پشتیبانی و حمایت از رژیم اسرائیل بود که از منظر مردم مسلمان ایران و رهبران مذهبی بدترین گزینه بود. متأسفانه محمدرضا پهلوی گزینه سوم را انتخاب کرد و هرچند بهظاهر و در گفتار، خود را طرفدار فلسطین در پارهای از امور معرفی میکرد در عمل و با شناسایی اسرائیل به صورت دوفاکتو در سال ۱۳۲۸ روابط پنهانی خود را با رژیم اسرائیل آغاز کرد. این روابط در ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی امنیتی ـ اطلاعاتی، نظامی و فرهنگی با دشمن مسلمانان به صورت گسترده و پیچیده و اسرارآمیز و در بالاترین سطح در مقایسه با کشورهای خاورمیانه به مدت سی سال تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/25082/
مواضع علما در جنگ اول اعراب و اسرائیل
جنگهای اعراب و اسرائیل یکی از رویدادهای مهم و تحولساز تاریخ خاورمیانه بهشمار میآید. با توجه به اینکه مسئله فلسطین مسئله اول جهان اسلام است، بیشک روحانیان در چنین مقاطعی بسیار مهم و اثرگذارند. بر این اساس، تلاش خواهد شد در سطور زیر نقش علما و روحانیان ایرانی و مواضع آنها در قبال این جنگها بررسی شود.
اولین جنگ میان اعراب و اسرائیل که خاورمیانه را با بحران روبهرو کرد در سال 1327ش به وقوع پیوست. در این سال، در پی خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین، که قیمومیت این سرزمین را بر عهده داشتند، خلأ قدرت پدید آمد و همین امر در نهایت به نبرد میان طرفین منتهی شد. در سال 1335ش دومین منازعه میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این نبرد در پی ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و میان کشورهای مصر از یک طرف و انگلستان، فرانسه و اسرائیل از طرف دیگر رخ داد. نبرد سوم نیز میان طرفین در سال 1346ش رخ داد. در این سال مصر، اردن و سوریه از یکسو و اسرائیل از سوی دیگر وارد نبرد شدند.
هرچند علما پیش از آغاز جنگهای اعراب و اسرائیل بهشدت علیه ایجاد رژیم اشغالگر اسرائیل در سرزمینهای فلسطینی واکنش نشان داده و موجودیت این رژیم را به چالش کشیده بودند، مبارزه علما با اسرائیل پس از آغاز نبرد میان طرفین وارد مرحله جدیدی شد.
شاید مهمترین چهره در میان علما که در پی وقوع جنگ اول اعراب و اسرائیل به اتخاذ موضع پرداخت آیتالله عبدالکریم زنجانی بود. ایشان حتی یک بار در سال 1318ش و در اوایل تلاشها برای ایجاد رژیم غاصب اسرائیل به سرزمینهای اشغالی رفت و در مسجدالاقصی مسلمانان را به اتحاد و مبارزه در برابر اسرائیل دعوت کرد. پس از آغاز نبرد اول، آیتالله زنجانی بار دیگر مسلمان را به جهاد و مبارزه علیه اسرائیل فرا خواند. ایشان بهصراحت و در فتوایی کاملا روشن، مسلمان را از این توطئه بزرگ آگاه و همگان را به اقدام علیه آن دعوت کرد. این عالم مجاهد بهقدری نسبت به مسئله مردم مظلوم فلسطین دغدغه داشت که حاضر بود جان خود را در این راه فدا کند و هر آنچه را دارد پای این مسئله بگذارد. آیتالله زنجانی حتی بعد از اعلام جهاد علیه اسرائیل در نطقی اعلام کرد که «اگر من توانایی حمل سلاح داشتم، جزء اولین کسانی بودم که از عراق عازم جهاد با اسرائیل میشدم». همه اینها نشان میدهد که ایشان کاملا اهمیت موضوع را درک کرده بود و میدانست که جهان اسلام با چه خطر بزرگی روبهروست.
اما آیتالله زنجانی تنها عالمی نبود که علیه اسرائیل موضعگیری کرد. آیتالله بروجرودی، که در آن مقطع زمانی تنها مرجع تقلید شیعیان بودند، نیز در قبال این رخداد واکنش تندی از خود نشان دادند. ایشان در واکنش به جنگ اعراب و اسرائیل و در خصوص مهمترین مسئله جهان اسلام بیانیه صادر کردند و ضمن اظهار تأسف و تأثر از کشتار مسلمانان به دست یهودیان این نکته را یادآور شدند که یهودیان در مدت نزدیک به چهارده قرن زیر پرچم اسلام جان، مال و دینشان محترم و محفوظ بوده است و از حمایت و پشتیبانی مسلمانان برخوردار بودهاند. ایشان در این بیانه بهصراحت خواستار نابودی صهیونیستها و از میان برداشته شدن این رژیم شدند؛ رژیمی که خونهای پاک مسلمانان را میریزد و خانه و عبادتگاههای آنان را تخریب میکند.
علاوه بر ایشان آیت الله بهبهانی نیز تلگرافی به پاپ اعظم در واتیکان ارسال و ضمن اظهار تأسف از حوادث فلسطین و پایمال شدن حقوق مردم مظلوم و مسلمان این سرزمین، از همراهی و حمایت مسیحیان از یهودیان فلسطین و به رسمیت شناخته شدن دولت غاصب اسرائیل توسط آنها، ابزار تنفر و انزجار کردند. ایشان از پاپ خواستند به کشورهای مسیحی این نکته را یادآور شوند که باید از حمایت این بخش از جامعه یهودی، که به دنبال تعدی و ظلم به مسلمانان هستند، دست بردارند و به جان و مال مسلمانان تعرض نکنند و عواطف و احساسات آنها را تحریک نکنند. البته آیتالله بهبهانی تنها به این موضعگیری اکتفا نکردند و مجلس شورای ملی ایران را نیز خطاب قرار دادند. ایشان ضمن ذکر وقایعی که در فلسطین میگذرد و مصائبی که مسلمانان این سرزمین تحمل میکنند از مجلس شورای ملی خواستند با جدیت بیشتری این موضوع را دنبال کند. ایشان تأکید کردند که مجلس شورای ملی باید تنفر و انزجار خود از اعمال صهیونیستها و همدردی ملت مسلمان ایران و خاصه طبقه روحانیت از فلسطینیان را به صورت رسمی اعلام کند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24942/
مواضع علما در قبال جنگ دوم و سوم اعراب و اسرائیل
اولین جنگ میان اعراب و اسرائیل که خاورمیانه را با بحران روبهرو کرد در سال 1327ش به وقوع پیوست. در این سال، در پی خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین، که قیمومیت این سرزمین را بر عهده داشتند، خلأ قدرت پدید آمد و همین امر در نهایت به نبرد میان طرفین منتهی شد. در سال 1335ش دومین منازعه میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این نبرد در پی ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و میان کشورهای مصر از یک طرف و انگلستان، فرانسه و اسرائیل از طرف دیگر رخ داد. نبرد سوم نیز میان طرفین در سال 1346ش رخ داد. در این سال مصر، اردن و سوریه از یکسو و اسرائیل از سوی دیگر وارد نبرد شدند.
پس از آغاز جنگ دوم اعراب و اسرائیل، با توجه به حضور قدرتهای بزرگ در این نبرد، مواضع علما تا حدودی تغییر کرد. در واقع اگر در نبرد اول همه اعتراضها متوجه دولت غاصب اسرائیل و نوک پیکان حملات رو به سوی رژیم صهیونیستی بود، این بار دولت ایران نیز بهشدت زیر سؤال رفت و به نوعی به سیاست دولت وقت ایران نیز حمله شد. بااینحال، هیچگاه مسئله فلسطین و مبارزه با اسرائیل از اهداف مورد نظر دور نشد؛ برای نمونه، اکثر علما و روحانیان در مجالس و منابر وعظ و خطابه انزجار خود را از اعمال متجاوزان به حقوق فلسطینیها اعلام و همدردی خود را با اعراب مسلمان فلسطین اظهار کردند. در تهران آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام فعالیت خود را برای احقاق حقوق مسلمانان فلسطینی شدت بخشیدند و از هر ابزار و وسیلهای برای ابراز حمایت و پشتیبانی از مسلمانان فلسطین استفاده کردند و تمام تلاش خود را به خرج دادند تا صدای مسلمانان فلسطینی را به گوش جهانیان برسانند. در قم نیز شاهد صدور بیانیههای آیتالله بروجردی، آیتالله بهبهانی و علمای دیگر در حمایت از مردم مظلوم فلسطین بودیم.
در سال 1346ش بود که برای بار سوم اعراب و اسرائیل وارد یک منازعه دیگر شدند. اسرائیل این بار برای از بین بردن مقاومت در جهان اسلام و بهویژه ایستادگی مردم فلسطین، به کشورهای عربی مجاور حمله کرد. اسرائیل در این نبرد به پیروزیهای مهمی نیز دست یافت و همین امر جهان اسلام را بیش از پیش متوجه این خطر کرد. در ایران نیز حوزه علمیه و علما و روحانیان علیه سیاستهای توسعهطلبانه رژیم غاصب اسرائیل بهشدت واکنش نشان دادند.
به خصوص که این بار امام خمینی از جایگاه خاصی در فضای سیاسی ایران برخوردار بودند و با درک اهمیت موضوع نه تنها اسرائیل را به تجاوز به سرزمینهای اسلامی، بلکه کشورهای همپیمان با آن را نیز به جنگافروزی متهم کردند. ایشان همچنین دولتهای اسلامی در نقاط مختلف جهان و بهویژه منطقه خاورمیانه را به اتحاد و وحدت دعوت نمودند و بر این نکته تأکید کردند که دول استعمارگر و بیگانگان میخواهند با ایجاد نفاق و جدایی در میان مسلمانان و دولتهای اسلامی، ممالک ما را تحت اسارت و ذیل استعمار نگه دارند و از منابع مادی و معنوی آن استفاده کنند. علاوه بر این، امام در روز 17 خردادماه سال 1346ش در پیامی به مناسبت جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، فتوایی صادر کردند که طی آن هر گونه رابطه تجاری و سیاسی دولتهای اسلامی با اسرائیل و همچنین مصرف کالاهای اسرائیلی در میان مردم سرزمینهای اسلامی حرام اعلام شد.
امام خمینی همچنین به دولت ایران هشدار دادند که از دولت اسرائیل دوری کند و شریک جرم آنها در مبارزه با مسلمانان نشود. ایشان اسرائیل را یک ماده فساد نام نهادند که در قلب ممالک اسلامی با پشتیبانی قدرتهای بزرگ بهوجود آمده است و ریشه فسادش هر روز کشورهای اسلامی را تهدید میکند. امام در ادامه فرمودند که باید با همّت کشورهای اسلامی این ریشه فساد خشک و از میان برداشته شود. ایشان حتی بهرهگیری از منابع صدقه و ذکات را برای انجام این کار توصیه میکردند و بر این باور بودند که این هدف حیاتی به هر نحو باید عملی و ممکن شود.
در مجموع باید گفت که علما و روحانیان ایرانی در قبال مسئله فلسطین همواره نظر و دیدگاه یکسانی داشتهاند و مواضعشان صریح و قاطعانه بوده است. این رویکرد چه پیش از شروع جنگ اعراب و اسرائیل و چه پس از آن همواره وجود داشته و هیچ گونه تردید و تشکیکی نیز در آن دیده نشده است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24942/
نقش انگلیس در کوچک شدن نقشه ایران
دکتر رضا قریبی معاون پژوهشکده تاریخ معاصر گفت: انگلستان طی دویست سال گذشته یک میلیون و ۲۶۰ هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را جدا کرده و در کودتای ۱۲۹۹ حضور فعال داشت. در کودتای ۲۸ مرداد نیز، هم آمریکاییها و هم انگلیسیها دخالت داشتند و بعد هم پشتیبان دولتهای خودکامه رضاخان و محمدرضا شدند. حتی در سالهای قبلتر از آن در جنگهای ایران و روس، نقش آنها مشاهده میشود. نباید این حقایق را فراموش کنیم.
این دست موضوعات فراواناند و اگر خوب تبیین نشوند، استعمار که بههرحال وجود دارد، چهرهای صمیمی و دوستداشتنی از خود به نمایش میگذارد، گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
بسیاری از مشکلاتی که در ایران پیش آمده، ناشی از عدم درک صحیح از راهبرد قدرتهای بزرگ نسبت به ایران به علت قابلیتهای بالقوه کشور بود. این قدرتها عملا تلاش کردند تا در قلب زمین، کشور قدرتمندی وجود نداشته باشد. براساس این راهبرد، قدرتهای بزرگ مانند انگلیس و روسیه، به این نتیجه رسیدند که ایرانِ دارای تمدن غنی و ظرفیتهای بالقوه نباید قدرتمند شود، بلکه باید تضعیف و حتی تجزیه شود؛ بنابراین از ابزارهای نفوذ، تسلط، کشتار و ویرانگریهای متعدد برای رسیدن به اهداف خود بهره میبردند.
ایران برای کشوری استعماری مانند انگلیس اهمیت مضاعف داشت؛ زیرا بریتانیا هند را که ثروت و منابع طبیعی سرشار، بازار مصرف بزرگ و نیروی کار ارزان داشت، مستعمره خود قرار داده بود و طبق گزارش لرد کرزن و همه لردهای انگلیس در کتاب «رستاخیز ایران»، ایران سپر دفاعی هند بود و کشور پوشالی یعنی محافظ و ضربهگیر به حساب میآمد و همین موضوع ایران را به مدت صد سال عقب نگه داشت.
در واقع جمله سر گور اوزلی، سفیر بریتانیا در ایران، که گفته بود: «برای صیانت از منافع انگلستان در هند، ایران بایستی در وحوشت و بربریت نگاه داشته شود»، سیاست دویستساله غرب در قبال ایران بود و اجازه نمیدادند ایران هیچگونه پیشرفتی داشته باشد. بعدها با کشف نفت در ایران در اواخر ۱۹۰۹، خود ایران موضوعیت پیدا کرد و انگلیس آن را تصاحب و غارت کرد. بنا به گفته چرچیل، نفت ایران مانند خونی در رگهای فسرده امپراتوری بریتانیا جریان پیدا کرد و به آن حیات مجدد داد.
پس از تسلط بر نفت ایران، ۸۴ درصد از درآمد نفت کشور متعلق به انگلیسیها بود و ۱۶درصد را به ایران میدادند و با این استدلال غارت نفت ایران را توجیه میکردند که اگر ما بر نفت ایران مسلط نمیشدیم نصیب روسها میشد. بنابراین، پایههای استعمار انگلستان روی منابع هند و بعدها نفت ایران محکم شد.
درک تحولات در ایران بدون بررسی نقش مخرب استعمار امکانپذیر نیست. موارد فوق فقط شمهای از این جنایات بود که اگر خوب تبیین نشود، استعمار ــ که بههرحال وجود داشته است و امروز هم وجود دارد ــ یک چهره خیلی صمیمی و دوستداشتنی از خود به نمایش میگذارد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/
تاریخنگاری انقلاب اسلامی
یکی از اقدامات نظام سلطه برای ادامه سلطه بر ایران و بازگشت بر این مرز و بوم تحریف تاریخ است. برای واکاوی نقش مورخان و تاریخنگاران و چیستی تحریف تاریخ سراغ دکتر رضا قریبی، معاون پژوهشکده تاریخ معاصر، رفتیم.
با توجه به بیانات مقام معظم رهبری جهاد تبیین یک فریضه واجب است. علاوه بر آن، مواجهه تمدنی انقلاب اسلامی با تمدن غرب ضرورت جهاد را دوچندان میکند؛ زیرا قطعا جریاناتی که در داخل کشور وابسته به جریان تمدنی غرب هستند، نمیخواهند واقعیتهای تاریخ معاصر و حوادث و اتفاقهایی را که رخ دادهاند، از جمله بحث استعمار و استبداد نشان داده شود.
در جریان مشروطه، جریانات ضددین مثل بابیها و ماسونها چهره خشن و مستبدی از شیخ شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری به نمایش گذاشتند. مثال دیگر خود رضاشاه است که دیکتاتور خشنی بود و دولت یغماگری درست کرد و پسرش هم همان راه را ادامه داد و امروز هم دارند هویتشان را برای مردم عوض میکنند و دشمن بهوسیله رسانه، روایتی را که دلش میخواهد، بیان میکند و واقعیت را وارونه جلوه میدهد و جای دوست و دشمن عوض میشود.
در حال حاضر، بیش از بیست گروه معارض با انقلاب اسلامی در حال ارائه تاریخنگاریاند که طیفهای مختلفی را شامل میشود. طیف اول تاریخنگاری پهلویهاست؛ طیف دوم، تاریخنگاری کارگزاران سیاست خارجی غربی در ایران اعم از آمریکایی، فرانسوی و انگلیسی است که خود اشکال مختلف دارد؛ طیف سوم تاریخنگاری جداشدگان از رژیم پهلوی است که آنها یک جریان تاریخنگاری جدیاند؛ طیف چهارم تجارینویسان تاریخی بعد از انقلاباند؛ طیف پنجم تاریخنگاری تودهایهاست؛ و طیفهای دیگر از جمله بهائیها، بابیها، فراماسونرها و خارجیهایی که وابسته به جریان شرقشناسیاند را شامل میشود.
تاریخنگاری دوره پهلوی کاملا هدایتشده مبتنی بر روایت انگلیسی از تاریخ ایران است که در آن تردیدی نیست. به عبارتی، خط فکری که از تاریخنگاری سر پرسی سایکس، آن لمبتون، ادوارد براون و مونتگمری وات منتشر میشد بر فضای دانشگاهی و فکر تاریخنگاری در آن زمان غلبه داشت. در آن دوره عصر قاجار براساس همین نوع نگاه تعریف شد؛ یعنی بیشتر، فجایع اتفاقافتاده توسط روسها در تاریخ ایران دیده شد تا فجایعی که روس و انگلیس با هم علیه ما انجام دادند.
جریان تاریخنگاری پهلوی تاریخی وارونه و معکوس از واقعیت کشورمان از ۱۵۰ ساله اخیر تا به حال روایت میکند. با پیروزی انقلاب اسلامی تاریخنگاری انقلاب اسلامی نیز متولد شد که دو وظیفه بر عهده دارد: نخست ارائه تاریخنگاری درست و صحیح است تا براساس آن تصمیمگیران کشور بتوانند تصمیمات درستی اتخاذ کنند و دوم مقابله با تحریف تاریخ انقلاب اسلامی است.
مهمترین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است؛ زیرا انقلاب اسلامی به سلطه غربیها بر ایران پایان داد. قطعا انگیزهشان منافع و منابع عظیمی است که این کشور دارد. ایران در منطقه ویژه جهان در غرب آسیا قرار دارد و هر کس بر این کشور مسلط شود قطعا میتواند یک سیاست جهانی در شرق و غرب عالم داشته باشد. پس اولین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است که با انقلاب اسلامی به هم خورده است. علاوه بر این، ذات انقلاب اسلامی نفی نظام سلطه است و صرفا بحث ایران نیست و فراتر است؛ چون این انقلاب با سلطه و سلطهگری مخالف است، این فرهنگ نفی سلطه را بعد از چهل و اندی سال به کشورهای مختلف صادر کرده است و آن کشورها هماکنون در برابر نظام سلطه جهانی، که همان هژمونی تمدنی غرب با سردمداری آمریکاست، ایستادهاند.
میخواهم بگویم بحث از یک کشور و دو منافع فراتر است؛ لذا آنها با همه توانشان آمدهاند که چهره وارونهای از ایران نشان دهند. دشمن، دشمن است و این تحریف در تاریخ اسلام نیز وجود داشته است؛ اینکه چهرههای خوب را به بد تبدیل میکردند و چهرههای بد را به خوب. امروز هم نظام غربی که صهیونیسم هم در رأس آن است میخواهد این تحریف را خیلی نهادینهشده با ابزار جدید جلو ببرد.
جریانهای مختلف داخلی و خارجی مثل سلطنتطلبها، بهائیها، بابیها، فراماسونرها و خارجیهای وابسته به جریان شرقشناسی، در بحث تاریخ ۱۵۰ ساله ما از قبل از مشروطه، از واقعیتهای کشورمان، تاریخی وارونه و معکوس ساختهاند. تاریخنگاری اسلامی که بعد از پیروزی انقلاب متولد شد سعی میکند هم با جریان آن تحریفها مقابله کند و هم یک تاریخنگاری درست و صحیح برای آینده کشور آماده کند که محققان و تصمیمگیران کشور بتوانند بر مبنای آن، تصمیمات درستی را اتخاذ کنند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/