eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم جواب آزمایش را می‌گیرد. نمی‌داند خوش‌حال باشد یا ناراحت. بعد از کلنجار رفتن با خودش، به مادرش زنگ می‌زند. -جواب آزمایش رو گرفتم. -خب؟! -مشکلی نداره. نسرین خانم بهترین خبر عمرش را شنیده! -مبارکت باشه پسرم! گل و شیرینی بگیر بیار تا همین امشب بریم خونه‌شون. می‌نشیند پشت فرمان سراتویش، دست‌هایش را قلاب می‌کند زیر چانه‌اش. نوجوان گل‌فروشی، شاخه‌های رز را در آغوش دست‌های سرد و سیاهش از در این ماشین به آن ماشین، می‌کشد. صدایش را نمی‌شنود ولی هیچ شیشه‌اش برای خرید گل‌هایش پایین نمی‌رود. تک بوقی می‌زند و پسر را متوجه‌ی خودش می‌کند. پاهای خدرش، از ذوق برای رسیدن به امیر هیجان می‌گیرند. -چند؟ -هزار آقا. تراول صورتی پنجاه‌هزار تومانی را از کنسول ماشین درمی‌آورد. به نظر نمی‌آید پنجاه شاخه باشند. پول خرد ندارد ولی نمی‌خواهد با بخشیدن تمام پول، احساسی در دل پسرک به وجود بیاورد تا شاید روزی به گرفتن پول در ازای کار نکرده راضی باشد و یا به گدایی رو بیاورد. -همه‌اش چند؟ -سی تا شاخه، سی تومن. تراول را سمتش می‌گیرد. -همه‌اش رو می‌خوام. -من فقط پنج تومن همرامه! گل‌ها را از دست پسر می‌گیرد، پنج تومن را هم. -بقیه‌اش رو بنداز صدقات. -می‌ندازم. چشمانش دست می‌کشند روی ریش جوانه زده‌ی نوجوان. -آفرین مرد! گل‌ها را روی تن سرد و آهنین نیمکت بوستان می‌گذارد. مردد است بین رفتن و نرفتن. کاش مامان بی‌خیال من می‌شد. از من امتناع و از تو اصرار که چی نسرین خانم؟! حیوون نیستم که پاکی نگاه دختر علیان رو نفهمم. شوهرداری بلد باشه، نباشه به من ربط نداره. من نمی‌تونم... پیشانی سنگینش را می‌اندازد کف دستش، موهایش را با یک فشار بالا می‌فرستد. بی‌وجدان نیستم خدا ولی مامان دست‌بردار نیست. این رو بی‌خیال شم، باید برم در خونه یکی دیگه. سر و ته کلاف سردرگم خیالش را بهم گره می‌زند. گره‌های کوری که مطمئن است باز نمی‌شوند. به دستور مادرش، شیرینی و دسته گل می‌خرد و یادش می‌افتد، شاخه‌های رز را روی نیمکت بوستان جا گذاشته! دلخوری‌اش را پشت لحن خونسردش پنهان می‌کند و به سردی نیمه‌ی دی‌ماه سلام می‌گوید. نسرین خانم اما پر شور و با ذوق به طرفش می‌رود. -سلام دورت بگردم. بیا ببوسمت. سرش را پایین می‌برد تا قدش به مادرش نزدیک شود. دست‌های نسرین‌خانم، گردن کرختش را گرما می‌بخشد. -خوشبخت میشی باهاش! حروف پشت لب‌های چفت شده‌ی امیر از سر و کول هم بالا می‌روند ولی موفق به سرهم شدن نمی‌شوند و امیر را از گفتن هر کلامی عاجز می‌کنند. دست امیر را سبک می‌کند، گل و شیرینی را روی اپن می‌گذارد. -قرار رو برای امشب گذاشتم. در مقابل چشم‌های ساکت پسرش به طرف اتاق می‌رود. -صبر کن نشون رو بیارم ببینی. -چه عجله‌ای مامان! نسرین‌خانم به سمتش برمی‌گردد. -‌یهو دیدی یه خواستگار دیگه اومد. -اونوقت این خانم محترمی که تو داری سرش قسم می‌خوری، سر حرفش با من نمی‌مونه و به یکی دیگه بله می‌ده؟! جواب امیر را نمی‌دهد اما صدایش ضعیف می‌آید. -به بابات هم گفتم به حاج‌آقا توسلی بگه واسه امشب. یه صیغه محرمیت بینتون بخونه. با جعبه‌ی صورتی رنگی که در حال باز کردن درش هست به سالن برمی‌گردد. -ببینش. به انگشتری نگاهی می‌اندازد. نگین‌های کنار هم نشسته‌اش گل آتشی را ساخته‌اند ولی گرمش نمی‌کنند. -خوبه. -رو دست بشری باید ببینیش! اشک در چشمانش حلقه می‌زند. -دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام. پسرام همسر خوب نصیبشون شده. یادش به عروس بزرگش می‌افتد، از جایش بلند می‌شود. -ای وای! باید به مریم و ایمان هم بگم بیان واسه امشب. .. .. از حمام بیرون می‌آید، دم غروب است و خانه ساکت. حتماً مامان و بابا رفتن مسجد. جلوی آینه اتاقش می‌ایستد. موهایش به پیشانی‌اش چسبیده‌اند. خوش‌حال نیست، ناراحت هم. صدای اف اف را می‌شنود، ایمان و مریم را پشت در می‌بیند. در را باز می‌کند و به اتاقش برمی‌گردد. کت و شلوار قهوه‌ای سوخته‌اش رو بیرون می‌آورد با پیراهن سفید. موهایش را سشوار می‌کشد و با چسب نگهشان می‌دارد. سر و صدای علی تا اتاقش می‌رسد و لبخندی روی لب‌های عمویش می‌آورد. کتش را می‌گذارد تا وقت رفتن بپوشد. می‌خواهد بیرون برود که ایمان زودتر در را باز می‌کند. طلبکار به ایمان نگاه می‌کند و می‌گوید: -یاالله! -روسریت سرت نبود؟! می‌خندند و مردانه شانه‌های هم را بغل می‌گیرند. امیر را از خودش جدا می‌کند. براندازش می‌کند. خوش‌تیپ است، مثل همیشه. -مبارکه! -مرسی. پسر پدرسوخته‌ات کو؟ -درست حرف بزن! می‌خندد و به هوای دیدن علی قصد بیرون رفتن می‌کند که ایمان جدی می‌گوید‌: -حرف دارم باهات!