eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
18.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( ما مدعیان صف اول بودیم ) ♦️ مجید: اِ حاجی...کجا با این عجله؟! ♦️ عبدالله: چیزی نیست مجید جان، میریم منطقه واسه سرکشی و زود برمیگردیم ♦️ مجید: دِکی....حاجی مارو بَبو گیر آوردی؟! داداش ما بچه دروازه غاریم،گنجیشکو رنگ میکنیم چییییی جای قناری میرفوشیم ،این همه نیرو و این همه دنگ و فنگ واسه یه سرکشی؟! ♦️ محسن: بی خیال مجید جان،برو ولمون کن، به خدا گرفتاریم میبینی که ♦️ مجید: مگه گرفتمت که ولت کنم آقا محسن؟هه هه هه صداپیشگان: علی حاجی پور - مسعود عباسی - مجید ساجدی - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
قسمت بعدی الهه‌ی نستوه امشب 🪴
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۳۱ الهه: گر گرفتم. سترگ از ‌کجا آمد! کاش صدتا بیرق
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه ساعت سه بعد از ظهر بود. نستوه کم‌کم پیدایش می‌شد. زیر قرمه‌سبزی را روشن کردم، گرم بشود. متین پای تلویزیون خواب بود. متکا و پتو برایش بردم. پایم رفت روی لوگو. از درد جانم دررفت. جمع کردم بردم تو اتاق. راستین آمد. آبی‌هایش را جدا کرد. گفتم: تو که بازی نمی‌کنی. بذا جمشون کنم. مشت کرد توی سطل. چندتای دیگر هم درآورد: آبیا رو می‌خوام.‌ صدای در آمد. حتما نستوه بود. به راستین گفتم: میری گازو‌ خاموش کنی؟ دوید بیرون: خاموش می‌کنم. در سالن به هم‌ خورد. راستین دوید طرف در: سلام بابا. گل خریدی؟ صدای ماچ آبدار نستوه آمد: بشین این‌جا پویا ببین. باشه؟ آمد توی اتاق. قلبم به تاپ تاپ افتاد. پاهایش را می‌دیدم. بقیه‌ی لوگوها را جمع کردم. آمد نزدیک: سلام. خیلی عجیب بود. داشت پا پیش می‌گذاشت. تو مخیله‌ام هم نمی‌گنجید. نگاهم مانده بود روی جوراب‌های سفیدش. شست‌هایش را با هم تکان داد. به خودم آمدم: سلام. در سطل را بستم. روی کنده‌ی زانو چرخیدم. سطل را گذاشتم تو کمد اسباب‌بازی. آمد کنارم. چند شاخه گل نرگس گرفت جلویم. از بغل چشم گل‌ها را نگاه کردم. چرا حرفی نمی‌زد؟ عین مترسک ایستاده بود. یعنی هیچ حرفی بلد نبود بزند؟! اولین بار بود گل می‌خرید برای آشتی. دستم برای گرفتن جلو نرفت. شاید اگر حرفی می‌زد وضع عوض می‌شد. وقتی کلامی نمی‌گفت اصلاً گل گرفتنش به چه درد می‌خورد؟ بی‌حرف برگشت و رفت. نفس بلندی کشیدم. تکیه دادم به اسب چوبی. این چه کاری بود نستوه کرد! چه عجب! حاضر شد غرورش را بشکند. از او بعید بود. بیش‌تر از هر چیز شوکه بودم. وقتی رفت پشیمان شدم. باید از دستش می‌گرفتم. تا همین‌جایش هم زیاده‌روی کرده بود. نستوه را چه به این کارها! صدای راستین می‌آمد: برای مامانه؟ _مامانت که نخواستش. دلم برایش سوخت. خل بودم دیگر. بلند شدم رفتم توی سالن. نستوه لم داده‌بود پای صندلی عثمانی. زیرچشمی می‌پاییدم. گل را روی کانتر پیدا کردم. برداشتم، چندبار عطرشان را نفس کشیدم. گلدان آوردم. گذاشتمشان توی آب. باز هم بوییدم: چه عطری داره؟ راستین آمد کنارم: گل چیه؟ با لبخند به گل‌ها نگاه کردم: نرگس. توی دست چرخاندم: خیلی خوشگلن! سنگینی نگاه نستوه هنوز رویم بود. دیگر عذاب وجدان نداشتم. گل را گذاشتم کنار سینک. رفتم اتاق خودمان. روی تخت دراز کشیدم. از پنجره بیرون را می‌دیدم. گربه‌ی سفیدی پرید روی نرده‌های سنگی بالکن.‌ پشت به من نشست. دم‌ را مثل عصا پیچ داد. نستوه آمد تو. در را با پا بست. نه خیر. انگار عزمش را جزم کرده بود. نشست کنارم. تکیه زد به شکمم. جایش درست نبود ولی عقب نکشیدم. دست را پشت زانوهایم ستون کرد: بپوش بریم بیرون. کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
اینم لینک رواق بهشت برای عزیزانی که هنوز نظر ندادن و قلندارانه بیدارن https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
جونم براتون بگه که یه عده از اهل رواق میگن الهه اشتباه کرد گل‌و نگرفت.... و باید همین‌جا ختم غائله می‌شد. واقعا بعد از اون تهمت، با چند شاخه گل باید سروته قضیه به هم بیاد؟ https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 یا نه شما یه حرف دیگه‌ای برامون داری؟👆🏻
یه چیزایی نوشتم ولی نمی‌شه اسم پارت روش گذاشت دیگه دست شما و نیت‌تون رو می‌بوسه یه ذکری بخونید حداقل قبل دوازده برسونم خدمتتون
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه نستوه سر جایش وول خورد. تکان نخوردم. چانه‌ام را گرفت: الهه! لب باز نکردم. نکند دل‌گرفتگی‌هایم بشوند اشک و راه باز کنند. رد نگاهم را گرفت: اون گربهه بهتر از منه؟ پوزخند زدم. روی دست چرخیدم تا نه نستوه را ببینم نه گربه. خم شد صورتم را بوسید: پاشو دیگه. _من نمیام. منتظر بودم بگوید ببخشید. عذرخواهی کند که راجع بهم بد فکر کرده. لااقل بگوید کارش اشتباه بود. دست برد موهایم را پس زد. صورت روی صورتم گذاشت. کنار گوشم نفس می‌کشید. چشم‌هایم را بستم. دلتنگ عطر تنش بودم. به آغوشش محتاج. دلم لک زده بود سر بگذارم روی بازویش و خوابم ببرد. اه! چقدر این لعنتی را دوست داشتم! ته‌ریش را روی گونه‌ام کشید: پاشو یه هوایی بهت بخوره. صورتم را کشیدم کنار: فقط می‌خوام برم پیش بابام. هر چه خودداری کردم، شد برگ توی دست باد. اشک‌هایم راه افتاد. دست گذاشتم روی صورت. میان گریه گفتم: بذا به حال خودم بمیرم. دیگه خسه شدم. هر جور بات راه اومدم یه بهونه جدید پیدا کردی. حیثیتم‌و زیر سوال بردی... احساس کردم جانم دارد بالا می‌آید: حالا میگی بیام هوا بخورم؟ شانه‌های لزرانم را گرفت: هی! الهه؟ دستم را کشید پایین. چشم‌هایش گرد شده‌بود. قهوه‌ای روشنش درماندگی‌ را داد می‌زد. پره‌های دماغ یونانی‌اش باز مانده بود. شانه‌ام درد گرفت. دستش را کشیدم. بی‌فایده بود. صدایم لرزید: ولم کن. خسته شدم نستوه. کاری بت ندارم. هیچی‌ ازت نمی‌خوام... فقط باز شروع نکن. نمی‌خوام ده روز باهام گرم شی؟ به خوبی‌ت عادت کنم.‌ باز بحث راه بندازی. برسونیم به جایی که فک کنم هیچ نسبتی باهات ندارم! مجبورم کرد بشینم. دست انداخت دور کمرم: هیس! بچه‌ها می‌شنون. _مگه تا الآن کر بودن؟ دور از جونشون کور بودن؟ نابودم کردی. میگی هیچی نگم؟ دو هفته‌س تا پا میذاری تو خونه، می‌پان ببینن بحث خوابیده یا نه. سرم را گذاشت روی شانه‌اش. زدم زیر گریه. این‌بار بلند. قفسه‌ی سینه‌اش بالا پایین می‌شد. دستش هم همین‌طور. مشت زدم به شانه‌اش. رهایم نکرد. می‌خواستم و نمی‌خواستم توی بغلش باشم. درد و درمانم خودش بود. خود مغرور یک‌کلامش. پیراهنش خیس اشک بود. آرام که شدم، گفت: خوبی الهه خانوم؟ آروم شدی؟ دست‌ها را باز کرد. سرم سر خورد روی بازویش. توی آینه‌ی کنسول صورتش را می‌دیدم. نگاهش پایین بود: به بچه‌ها گفتم می‌ریم بیرون. تو ذوق‌شون نزن. کپی یا انتشار به هر شکل حرام🙏🏻 ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
احساس نداری.... اگه... نیای اینجا https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 و... حرفی نزنی؛😕
🪴🪴🪴🪴🪴 لینک برگ‌های رمان الهه‌‌ی نستوه برگ۱ https://eitaa.com/In_heaventime/32428 برگ۲ https://eitaa.com/In_heaventime/32498 برگ۳ https://eitaa.com/In_heaventime/32583 برگ۴ https://eitaa.com/In_heaventime/32650 برگ۵ https://eitaa.com/In_heaventime/32667 برگ۶ https://eitaa.com/In_heaventime/32699 برگ۷ https://eitaa.com/In_heaventime/32728 برگ۸ https://eitaa.com/In_heaventime/32765 برگ۹ https://eitaa.com/In_heaventime/32877 برگ۱۰ https://eitaa.com/In_heaventime/32956 برگ۱۱ https://eitaa.com/In_heaventime/33034 برگ۱۲ https://eitaa.com/In_heaventime/33212 برگ۱۳ https://eitaa.com/In_heaventime/33286 برگ۱۴ https://eitaa.com/In_heaventime/33317 برگ۱۵ https://eitaa.com/In_heaventime/33336 برگ۱۶ https://eitaa.com/In_heaventime/33358 برگ۱۷ https://eitaa.com/In_heaventime/33378 برگ۱۸ https://eitaa.com/In_heaventime/33410 برگ۱۹ https://eitaa.com/In_heaventime/33426 برگ۲۰ https://eitaa.com/In_heaventime/33463 برگ۲۱ https://eitaa.com/In_heaventime/33540 برگ۲۲ https://eitaa.com/In_heaventime/33602 برگ۲۳ https://eitaa.com/In_heaventime/33682 برگ۲۴ https://eitaa.com/In_heaventime/33692 برگ۲۵ https://eitaa.com/In_heaventime/33719 برگ۲۶ https://eitaa.com/In_heaventime/33763 برگ۲۷ https://eitaa.com/In_heaventime/33842 برگ۲۸ https://eitaa.com/In_heaventime/33910 برگ۲۹ https://eitaa.com/In_heaventime/33992 برگ۳۰ https://eitaa.com/In_heaventime/34000 برگ۳۱ https://eitaa.com/In_heaventime/34015 برگ۳۲ https://eitaa.com/In_heaventime/34073 برگ۳۳ https://eitaa.com/In_heaventime/34077
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( مانند هرشب آسوده بخواب ) پسر نجار: دیدی چه خاکی بر سرم کردی پدر؟! پس کجاست پروردگار یکتایی که گفتی؟! حالا به کجا بگریزم؟آمده اند سرم را بالای دار ببرند... ️ صداپیشگان: علی حاجیپور - کامران شریفی - مسعود صفری - امیر مهدی اقبال - احسان فرامرزی بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
20.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( دشمن آشکار ) ♦️ محمد: سرعت آب حدود 70 کیلومتر در ساعته! باید یک متر هم بریم زیر آب که زیر نور منورهای دشمن شناسایی نشیم ♦️ رضا : محمد این حرفت یعنی قبل از درگیری تلفات داریم! همه ی غواصها نمیتونن از اروند رد بشن ! صداپیشگان: علی حاجی پور- محمد رضا جعفری - مریم میرزایی - مجید ساجدی - مسعود عباسی - امیر مهدی اقبال - کامران شریفی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
16.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( از روی عشق ) دخترحاکم: به نظرم شما با این فکر و خیالهای بیهوده خودتان را نابود میکنید! حاکم: هه...بیهوده؟!از نظر توووو.. اینکه من نگران آینده تنها فرزندم هستم ، فکر بیهوده ایست؟! دختر حاکم: نه… اما..اما علت این همه نگرانی را نمیفهمم! حاکم: دخترم، عده ی زیادی به طمع مال و مقام من برای ازدواج با تو پا پیش میگذارند.من به دنبال کسی میگردم که تو را برای خودت بخواهد نه جاه و مقام صداپیشگان: علی حاجیپور - ملیکه عبدالکریمی - مسعود صفری - محمد حکمت - کامران شریفی - مسعود عباسی - احسان فرامرزی بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
26.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سر قولت بمونی ) ( به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی ) قسمت اول مرد دارو فروش: اینجا تو ناصرخسرو گیرش نمیاری.میفتی گیر دلالها، چرا نرفتی داروخونه؟! مقداد: رفتم... یه بار گفت مسئولیت داره بزرگترت کو؟! یه بارگفت خطش نمی‌تونه بخونه! مرد دارو فروش : من موندم چرا تو یه الف بچه رو از کرمان این همه راه تنهایی فرستادن دنبال دارو؟ مقداد: دکترا کرمون گفتن چون تحریمیم این دارو گیرت نمیاد،باید بری تهران… گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیــست صدا میپیچد صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور- محمد رضا جعفری - مریم میرزایی - ملیکه عبدالکریمی - محمد حکمت - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده: زهرا یعقوبی کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سر قولت بمونی ) ( به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی ) قسمت دوم ( قسمت آخر) مرد دارو فروش: اینجا تو ناصرخسرو گیرش نمیاری.میفتی گیر دلالها، چرا نرفتی داروخونه؟! مقداد: رفتم... یه بار گفت مسئولیت داره بزرگترت کو؟! یه بارگفت خطش نمی‌تونه بخونه! مرد دارو فروش : من موندم چرا تو یه الف بچه رو از کرمان این همه راه تنهایی فرستادن دنبال دارو؟ مقداد: دکترا کرمون گفتن چون تحریمیم این دارو گیرت نمیاد،باید بری تهران… گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آنچنان جای تو خالیــست صدا میپیچد صداپیشگان: مسعود عباسی - علی حاجی پور- محمد رضا جعفری - مریم میرزایی - ملیکه عبدالکریمی - محمد حکمت - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده: زهرا یعقوبی کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
21.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( شیر صحرا ) (به یاد شهید سرهنگ تکاور حسن آبشناسان) احمدی: سرهنگ، شنیدین رادیو بعثی عراق در مورد شکستشون تو دشت عباس چی گفته؟ سرهنگ : نه چی گفتن؟ احمدی: گفتن ایران یه گردان از تکاورهای کلاه سبز رو فرستاده دشت عباس! یعنی واقعا فکر کردن ما 8 نفر یه گردان بودیم؟! صداپیشگان: علی حاجی پور- محمد رضا جعفری - مجید ساجدی - کامران شریفی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( زمین گرد است پسرم ) ♦️ مرد: دلم خوش بود با این ارثی که بهم رسیده یه باغ خوب خریدم... اما زهرمارم کردن این مردم! ♦️ زن: یعنی چی؟! تو باغ خریدی به مردم چه مربوطه آخه؟! صداپیشگان: نسترن آهنگر - مسعود صفری - کامران شریفی – محمدرضا جعفری نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
25.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧داستان صوتی ( عقاب مازندران ) (به یاد شهید سرلشگر خلبان حسین خلعتبری) خلبان خلعتبری نابغه پرواز با اف 4 در دنیا: اگر ذره‌ای از خاک وطنم به پوتین سربازدشمن چسبیده باشد ، آن را با خونم در خاک وطن میشویم و نمیگذارم حتی ذره‌ای از خاک پاک ایران را این وحشیهای بی سر و پا باخود ببرند خلبان مطلق: مجبور شدیم خودمون بریم پیش امام خمینی و به ایشان بگیم: به خداوندی خدا قسم بنی صدر خائنه و داره یکی یکی خلبانان ایرانی را به کشتن میده!!! پخش برای اولین بار: آخرین سخنان سرلشگر خلبان حسین خلعتبری قبل از شهادت راوی: استاد علی حاجی پور نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( سلطان پرواز ) (به یاد شهید سرلشگر خلبان علی اقبالی) ♦️ خلبان عباس بابایی: علی خبر داری صدام واسه سرت جایزه گذاشته؟ ♦️ خلبان علی اقبالی: مگه تگزاسه؟! بده ببینم چی نوشته... ♦️ خلبان مصطفی اردستانی: فکر کردی تلمبه خانه های نفتی عراق را زدی با خاک یکسان کردی بیخیالت میشن؟! صادرات 350 میلیون تُنی نفت عراق تقریبا به صفر رسیده! صداپیشگان: مسعود عباسی - مجید ساجدی - علی حاجی پور- کامران شریفی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۳۳ نستوه سر جایش وول خورد. تکان نخوردم. چانه‌ام را
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه دستم را گرفت و بلند شدیم. آه بلندی کشیدم. نستوه لبخند زد. لب‌هایش مثل خطی صاف کش آمد. همیشه وقتی شرمنده می‌شد، همین‌طور لبخند می‌زد. دم در ایستاد. توی نگاهش التماس بود: بجمبیا! راهم را کشیدم طرف دستشویی. چند مشت آب زدم به صورت. قرمزی چشم‌هایم حالا‌حالا نمی‌رفت. وضو گرفتم، آمدم بیرون. سرمه‌دان‌ برنجی را برداشتم. کشیدم لای پلک‌هایم. سردی‌ش حال چشم‌هایم را بهتر می‌کرد. چشم بستم. نشستم پای آینه. صدای خنده‌ی نستوه با بچه‌ها می‌آمد. سرخوش. انگار نه انگار اتفاقی افتاده. نمی‌خواستم به همین راحتی کوتاه بیایم. نستوه را دوست داشتم، درست ولی دیگر نمی‌توانستم این کارهایش را تحمل کنم‌. حیف که دیر به خودم آمدم. کاش پای بچه‌ها را به این دنیا باز نکرده بودم‌. طلاق می‌گرفتم و خلاص. حالا با وجود متین و راستین مجبورم با نستوه بسازم. ولی خب دوستش هم دارم. قد همان روزهای اول. لباس عوض کردم. رفتم بیرون. نستوه نشسته‌بود پشت میز. ناهار می‌خورد. راستین نصفه‌نیمه آماده بود. آماده‌ش کردم و رفتم توی حیاط. نستوه آخر از همه آمد. بوی جوپ زودتر از خودش بهم رسید. از سرخوشی شیشه‌ی عطر را خالی کرده‌بود. سر خیابان نرسیده، راستین آمد بین دو تا صندلی: بستنی بگیر بابا. نستوه از آینه نگاهش کرد: تو این سرما سگ سقط میشه. بسّنی می‌خوای؟ دست گذاشتم زیر چانه. خودم را به دیدن بیرون سرگرم کردم. درخت‌های لخت و عور از کنارمان می‌گذشتند. خیلی‌ وقت بود بیرون نیامده‌بودم. دیدن شهر حال و هوایم را عوض کرد. آخر جلوی کافه‌بستنی نگه داشت: تو بستنی می‌خوای یا فالوده؟ _شیرکاکائو. برای بچه‌ها بستنی گرفت. برای خودمان شیرکاکائو. کم‌کم خوردم. شهر را نگاه می‌کردم. نستوه بردمان طرف بلوار رحمت. تعجب کردم. رسیدیم به خیابان دارالرحمه. فکر نمی‌کردم بیاردم این‌جا. دست گذاشتم روی سنگ بابا: کاش بودی! من از این‌ دنیا جز تو و مامان چیزی نمی‌خواستم. گریه‌ام نگرفت. دلم هم نمی‌خواست گریه‌زاری‌م را برای بابا ببرم. دل او را هم تنگ کنم. ولی چقدر محتاج آغوشش بودم... دلم برای گرمی دست‌هایش تنگ بود. دست‌های زبرش. چقدر عرق تنش را دوست داشتم. بوی امنیت می‌داد. دلم می‌خواست خدا به ما هم دختر می‌داد تا یک روز نستوه بفهمد چقدر سخت است کسی دخترت را محدود کند. سر شب برگشتیم خانه. تازه دلواپسی‌هایم شروع شد. نمی‌خواستم به همین راحتی نستوه سر و ته قضیه را بهم بیاورد. چهار روز خوش‌خوشانم باشد. باز روز از نو روزی از نو. باز طوری رفتار کند که انگار ذره‌ی علاقه به من ندارد. توی بالکن داشتم نیم‌بوتم را می‌کندم. پرسید: وسایل شمال‌و جم کردی. در ساختمان را باز کردم: نه. رفتم تو. دست‌هایش را گذاشت دو طرف پهلویم: چرا؟! چادر از سر برداشتم. از توی بغلش درآمدم: فک کردم نمیریم. کتش را انداخت روی صندلی: هتل رزرو کردم. متین آمد میان حرفمان: هتل نه بابا. ویلا بگیر. راست می‌گفت. من هم موافق هتل نبودم. نستوه دست‌هایش را گذاشت روی کانتر: جهنم‌و ضرر. کنسل می‌کنم ویلا می‌گیرم. متین دوید تو اتاقشان: داداش داریم می‌ریم شمال. راستین درگیر پاچه‌ی شلوار بود. پایش گیر کرده بود: کجا؟ متین دست‌هایش را مشت کرد. پرید بالا: می‌ریم دریا. راستین هم حرکت او را تکرار کرد: آخ جون دریا. کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠 💠 اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابَقیَّه‌اللهِ‌الاَعظَم 💠 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الفَرَج 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! هوای دلم ز کوی تو جای دگر نرفت... ✍🏻عبید زاکانی رنگین‌کمانِ دیروزِ جمکران ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
گرگ و میش بود. می‌خواستم صبحانه‌ آماده کنم. در آشپزخانه را بستم، بوی نیمرو بیرون نرود. پنجره را نیمه‌باز گذاشتم. یکدفعه صدای باران آمد. مگر هنوز ابری بود هوا؟! جلوی پنجره ایستادم. قطره‌های باران از شاخه‌های اقاقیا می‌چکید. نارنج‌ها لای برگ‌های سبز برق می‌زدند. آسمان دوباره دامنش را باز کرد. برکت تمام حیاط را برداشت. قطره‌های باران افتادند توی قاب پنجره. مربای به را ریختم توی کاسه. نفس‌های آخر بهمن و بارش بارانی مثل بهار. موسیقی باران صبحم را نه، روزم را به خیر کرد. نشستیم دور سفره. امروز فسقلی‌ها هم سحرخیز شدند. رعد و برق زد و باز شره‌ای دیگر از رحمت خدا روی سر شهر ریخت. باورم نمی‌شد. فکر هم نمی‌کردم دوباره این‌جور بارانی ببینم. رفتم پشت پنجره: خدایا شکرت! تو به گناه ما نگاه نمی‌کنی... کمی کلوچه‌ی خشک‌شده داشتیم. یک‌خرده‌اش را ریختم پشت پنجره. پرنده‌ها نوک بزنند و از پشت شیشه نگاهشان کنم. پرده‌ها را جمع کردم. علی دنبالم می‌آمد: بارونه مامان؟ _آره. بگو خدایا بارون ببار. درختا تشنه‌ن. زمین‌ تشنه‌س. _کبوترا تشنه‌ن. دلم برایش ضعف رفت. گرفتم‌ چلاندمش: قربونت برم. خندید: مامان! _تقصیر خودته. می‌خواسی خوشمزه نشی. پیش از ظهر، نشستم دعبل و زلفا خواندم. با بچه‌ها هم بازی کردم. خسته که شدند رفتند سراغ شبکه‌ی پویا. پشت پنجره ایستادم. استکان چای را گذاشتم لب پنجره. باران هی بارید و نبارید. آفتاب هم امروز بی‌نصیبمان نگذاشت. گاه‌گداری خودی نشان داد. چاله‌های کف حیاط پر از آب بود. گنجشک‌ها هوس آب‌بازی به سرشان زد. دست زدم زیر چانه. منظره‌ی بارانی را تماشا کردم. هوا دونفره نبود. نه. اصلا. هوا شش نفره بود. که فسقلی‌ها با ذوق بپرند توی چاله‌های آب. گل شتک بزند به لباس‌هایشان. بزرگ‌ترها هوایشان را داشته‌باشند. من و آقاسید هم پشت سرشان. زیر برکت آسمان راه برویم و به برکت زندگی‌مان نگاه کنیم.... ۲۸ بهمن ۱۴۰۲
🔹بجای بریدن پایه‌های سالم، پایه شکسته را ترمیم می‌کنیم. 🗳️
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( آلزایمر ) مادر: گفتی یه بیماری دارم!چه بیماری؟ پسر: آ آهان… بهش میگن آلزایمر مادر: چی هست؟! پسر: آلزایمر...یعنی فراموشی… صداپیشگان: مریم میرزایی - مسعود صفری - ملیکه عبدالکریمی - کامران شریفی شعر و دکلمه: فاطمه شجاعی بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
انا لله و انا الیه راجعون بانهایت تاسف و تالم با خبر شدیم همسر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا بعد طی بیماری طولانی دعوت حق را لبیک گفتند ودر جوار قرب الهی ماوا گرفتند. ضمن تسلیت محضر امام زمان(عج) مراسم تشیع و وداع با پیکر این بانوی فداکار و دلسوز و مهربان متعاقبا به اطلاع امت شهید پرور و امت حزب الله قم رسانده میشود. شهید طاهر نیا سال ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید 🔻مسئولین هرجا از ولی جامعه تبعیت کردند، پیشرفت کردیم هر جا تبعیت نکردند، عقب ماندیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمه رقیه ۱۲ ساله و محمدحسین ۸ ساله دوباره یتیم شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً