eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعای‌عهد قرار صبحگاهی به وقت بهشتی‌ها🦋 فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀 ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠 شنوندگـــان عزیز توجہ فرمایید: سـرانجــام مسجــدالحرام غرق عطــر نرگـــس شُـــد. به امید آن روز نفس می‌کشم . . . 💠 🌤 💠 ♥️ 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠💠⚜💠 ⚜چرا لقب امام رضا انیس‌النفوس است؟ • انیس النفوس به کسی گفته می‌شود که وقتی با او صحبت می‌کنی با جان و دل به تو گوش می‌کند و راحت با افــراد اُنس و اُلفت پیدا می‌کند. لذا در زیارتنـامه‌ی تمام اهل بیت آمده که چون به زیارت رفتی بایست و بخوان . اما در زیارتنامه علی بن موسی الرضـا آمده که بالای سر حضرت بنشین و بخـوان. چرا که ایشـان انیـس ‌النفوس‌اند و با جـان و دل به حرف‌هایت گوش می‌دهند. دلم از فَرطِ گُنه سنگ شده ، کاری کن که نفسهای تو در سنگ،اثر خواهد کرد میلاد امام مهربانمان مبارک‌باد🌷🌿 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠🌴💠 🐪ماجرای جالب پناهنده شدن یک شتر به حرم مطهر امام رضا (علیه‌السلام). در منطقه‌ی محمدآباد مشهد، کشتارگاهی بود که محل ذبح حیوانات و تأمین گوشت قصاب‌خانه‌های مشهد بود. روزی، صاحب کشتارگاه، شتری را خریداری و برای ذبح به کشتارگاه می‌برد. ناگهان قبل از ذبح، حیوان افسار خود را کشیده و به سمت حرم مطهر فرار می‌کند. همه تلاش‌ها برای نگه داشتن آن بی‌نتیجه می‌ماند. من آن روز حرم مشرف بودم، ناگهان دیدم از درب شرقی صحن انقلاب (عتیق)، شتری وارد صحن شد و مستقیم به سمت درب غربی رفت، اما قبل از رسیدن به درب غربی برگشت نگاهی به گنبد و بارگاه انداخت و آرام آرام پشت پنجره فولاد رفت و آنجا زانو زد.😔 کم‌کم زائران جمع شدند، خدّام و مسئولین حرم هم رسیدند، صاحب شتر نیز خودش را رساند. صحنه‌ی جالبی بود، از چشمان حیوان مرتب اشک جاری بود، فرد غریبه ای جلو آمد و خواست بهای شتر را به صاحب آن بپردازد. صاحب شتر گفت: من این حیوان را به مولای‌مان حضرت رضا (علیه‌السلام) می‌بخشم و امیدوارم حضرت هم مرا به نوکری خود بپذیرند. حیوان را به مزرعه آستان قدس بردند و تا پایان عمر در آنجا آزادانه مشغول چرا و گشت و گذار بود. راوی: آقای سید محمد حسینی (خادم حضرت رضا علیه‌السلام) 📚کتاب ذره و آفتاب معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠امام‌ رضا علیه‌السلام می‌فرمایند: ⚜هرگاه برای شما پیشامد سختی روی داد، به‌ واسطه ما از خداوند کمک و یاری بجویید. 📚بحار الأنوار. جلد ۹۱. صفحه۲۲ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠✨ ⚜آب حیات، افسانه نیست؛ آب حیات، افسانه نیست! 📿همین زیارت امام رضا (علیه‌السلام) آب حیات است! نگو آبی که انسان را برای همیشه زنده کند، افسانه است. نه! نه! اگر از این زیارت نصیب تو شد و یک زیارت از تو قبول شد، آب حیات خورده‌ای و دیگر نمی‌میری! 🌴امام رضا (علیه السلام) محبوب خداست. کاسبی کرده است! یعنی هرچه خدا به او داده است را در راه رضای خدا خرج کرده است. الآن شده است محبوب خدا. 🌊رودخانه‌ی رحمت الهی شده است. مردم می‌آیند از این رودخانه که آب حیات است، به اندازه‌ی ظرف خود، آب رحمت بر می‌دارند. ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ14
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 بشری از صبح که بیدار شد، پیام‌های دیشب امیر ذهنش را مشغول کرد. ترسیدی من حرفی به خونوادم بزنم! مگه تو از کسی هم می‌ترسی؟ هه... بهم میگی ماه امیر! خنده‌ی تلخ صداداری کرد. فکر می‌کنی من حرفات‌و یادم رفته؟ من دیگه قید این زندگی‌و زده بودم. امیدی هم نداشتم که به نرفتن به انگلیس رضایت بدی. چون دوست داشتم می‌خواستم این چند وقت باهات به خوشی سر کنم. تو همین مدت کوتاه‌ هم نخواستی بذاری من خوش باشم. با سوزش گونه‌اش متوجه شد دارد گریه می‌کند. دست روی گونه‌هایش گذاشت. اشک‌هایش را پاک کرد. خودش را به جلوی آینه رساند. زیر چشم‌هایش گود افتاده بود. رد اشک، تنها مونس این روزهایش، روی صورتش جا خوش کرده بود. دست به گونه‌اش کشید. چال گونه‌اش دیگر به چشم نمی‌آمد. انگشت رویش گذاشت. چقدر امیر تو رو ددست داشت! آهی کشید. از اتاق بیرون رفت و وضو گرفت به سر جایش برگشت. نشست جلوی آیینه اتاق. آب سرد التهاب صورتش را کم کرده بود. با حوله‌ی لطیفی نم صورتش را گرفت. به صورتش لوسیون زد. بی‌حوصله توی تختش رفت. این روزها تنها چیزی که حالش را عوض می‌کرد قرآن خواندن بود. قرآن را باز کرد و زمزمه‌وار خواند. جای امیر خالیه. بشینه کنارم و با هم بخونیم. یا من بخونم و اون گوش کنه. قرآن را بوسید. همه‌ی اون کارهات الکی بودن. حتی شاید نماز خوندنات! از این فکر آخر، استغفرالله گفت. دست از سرم بردار. دوباره با محبت کردنات گولم نزن. بذار به درد خودم بمیرم. تو هم برو راحت به زندگیت برس. کسی به در زد. _بشری! بیداری؟ _بیاین تو مامان. _نازنین اومده با مامانش. _خب کمکم کنید بیام پایین. _نه. با این حالت! میگم بهشون اونا بیان بالا. لبخندی به مادرش که از صبح چند بار پله‌ها را بالا و پایین کرده بود زد. _خیلی به زحمت افتادین. زهراسادات همان‌طور که بیرون می‌رفت گفت: _جبران زحمتای من تو فقط خوب شو. بشری الآن بیش‌تر قدر پدر و مادرش رل می‌دونست. زن و مردی که بدون غل و غش دوستش داشتند. طولی نکشید که نازنین آمد داخل. _ســـلام. دوست چپر چلاق خودم. بشری را بغل کرد. سفت بوسید. _دلم برات تنگ شده بود. دوباره سر و صورت یشری را بوسید. کنارش نشست. مثل میرغضب نگاهش کرد. _چرا جوابم‌و نمی‌دادی؟ اون همه زنگ زدم! پیام دادم. _حالم خوب نبود. شما ببخش. لحن بشری مثل همیشه نبود. نازنین تعجب کرد. گفت: جات خالی بود تو کلاس! بعد پرسید: امیر چرا نمیاد؟ حالا جدای از این چند روز، از اول سال ندیدمش! ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠⚜💠 بہار از پشت چشمان تو ظاهر مےشود روزے... 💠 🌤 💠 ♥️ 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯