اینو خوندی
📚 #اینو_خوندی؟
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📙 #یک_قمقمه_دریا
📝 #محمدهادی_زاهدی
📖 ۱۲۰ صفحه
📇 انتشارات #به_نشر
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─
📌 حضرت غسل عید کردند، عمامه سفیدی بر سر گذاشتند... عصایی به دست گرفتند و از خانه بیرون آمدند، پا را که در کوچه گذاشتند؛ چهار تکبیر گفتند: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر عَلَی مَا هَدانا...»
صداها در آسمان رها شد، مرو لرزید، پاهای آقا برهنه بود، رجال و لشکریان از بالای اسبها پایین پریدند، کفشها از پاها میگریختند؛ الله اکبر... #مأمون لرزید، وزیر خم شد و در گوش مأمون گفت: «اگر علیبنموسی به مصلا برسد، کار ما تمام است!»
قاصد مأمون، خود را به #امام_رضا علیهالسلام رساند و گفت: «مأمون میگوید برگردید!»
مصلی در حسرت نمازی از جنس نماز رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم مانده بود...
.
➕ یکصد قصه و نکته از زندگانی #امام_رضا علیهالسلام به همراه دستهبندی خوب و مناسب را در کتاب یک قمقمه دریا بخوانید. البته همانطور که در نام کتاب آمده است این صد داستان به اندازه یک قمقمه و شاید بهتر باشد بگوییم یک قطره از دریای وجودی این امام بزرگوار است. این کتاب در قالب ۲۰ بخش مثل «ولادت»، «خانواده»، «ولایتعهدی»، «مناظرات»، «عالم آل محمد(ص)»، «جود و بخشندگی»، «شهادت»، «زیارت آفتاب»، «سفارشها» و ... قصهها و نکتههایی دیگر از زندگانی ایشان جمعآوری شده است.
📗 همچنین شما میتوانید از طریق لینک زیر #نسخه_الکترونیکی کتاب را از وبسایت #طاقچه خریداری کنید:
👈 * [مشاهده و خرید](https://b2n.ir/096052)*
💸 و یا آن را در #بازار_کتاب_قائمیه به صورت #رایگان مطالعه کنید:
👈 * [مشاهده و مطالعه](https://b2n.ir/948354) *
🔗 #مذهبی #زندگی_نامه #نوجوان #مجموعه_داستان #زندگینامه #اهل_بیت علیهمالسلام
🔰 @ino_khundi | 🌿 @motigraphic
اینو خوندی
📚 #اینو_خوندی؟
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📙 #خانم_مربی
📝 #مرضیه_ذاکری
📖 ۲۷۲ صفحه
📇 انتشارات #راه_یار
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─
📌 «خاطرم هست که شما قبلاً گفتید اوج فعالیتهایی که برای پشتیبانی جنگ انجام میدادید، در هنرستان مطهری بوده است... دربارهاش میگویید؟
بله خیلی فعال بودیم؛ من از مراکزی که برای جبهه کمک جمع میکردند، مواد غذایی مختلف مثل حبوبات،برنج و قند و... میآوردم. با بچهها آنها را بسته بندی میکردیم. مثلاً یک روز اعلام میکردم بچهها فردا میخواهیم قند بشکنیم همه قندشکن میآوردند و بساط قند شکستن را در حیاط پهن میکردیم. یک روز برنج پاک میکردیم و یک روز نخود و لوبیا بود. یا فصل بِه که میشد، مرباپَزون داشتیم. بعد هم مرباها راداخل شیشه میریختیم و تحویل میدادیم...»
➕ نه اینکه لباس فرم داشته باشند... بلکه سبک کار و دغدغههایشان آنها را شبیه هم کرده بود. صدایشان را تقریبا هر روز از بلندگوی مدرسه میشنیدیم و تصویر برای قد کوتاهها شفاف بود و بچههایی که به جرم قد بلندشان آخر صف بودند تصویر ماتتری نصیبشان میشد. اصلا مفهوم صف را در مدرسههای دهه شصت و هفتاد باید معنی کنیم. معلم پرورشیها از همان اول صبح که میآمدند با چادرهای کشدار و مقنعه چانهدار تا خود ظهر که مدرسه تعطیل میشد راه میرفتند، روزی چند کیلومتر؟!. با بچهها صحبت میکردند، از حال آنها با خبر بودند. برای کارهای فرهنگی تشویقشان میکردند، غصه اردوی بچهها را داشتند، تابلو اعلانات را نونوار میکردند. شان و جایگاه مربی #پروشی در سالهای بعد از انقلاب جان گرفت. معلم یا #مربی پرورشی حالا یک رکن اساسی مدرسه بود که بدون او هرگز ...
خلاصه اگر شما هم از خواندن #تاریخ_شفاهی لذت برده و در میان صفحات این کتابها دنبال درسهای خوب میگردید #کتاب خانم مربی انتخاب خوبی است. این کتاب حاصل چندین ساعت مصاحبه با یکی از معلمهای پرورشی این سالهاست. خانم صدیق زاده، کسی که حجم دغدغهاش برای #رشد و #پرورش دانشآموزان باعث شده باور نکنیم حالا دیگر او یک فرهنگی بازنشسته است. در میان صفحات این کتاب خاطرهبازی کنید و از یادآوری ظرائف روزهای نه چندان دور و حالوهوای مدرسهها لذت ببرید...
✏️ #تکتم_درکی
📗 همچنین شما میتوانید از طریق این لینک قسمت #نسخه_الکترونیکی کتاب را از وبسایت #طاقچه خریداری کنید
👈 [مشاهده و خرید](https://plink.ir/pDw96)
😉 یا کتاب رو به صورت فیزیکی از وبسایت #پاتوق_کتاب_فردا خریداری کنید
👈 [مشاهده وخرید](https://plink.ir/Lk1n2)
🔗 #تربیت #تربیتی #زندگی_نامه #خاطرات #زن #دختر #دخترانه #مدرسه #معلم_پرورشی
🔰 @ino_khundi | 🌿 @motigraphic
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
1️⃣ تابستان اول | *در جستوجوی یخچالهای ایسلندی*
😎 همیشه دوست داشتم آدم خَفنی باشم. همهفنحریف. از هر انگشتم یک هنر بریزد. دانشمند، مخترع، سرباز، کارآگاه، سیاستمدار، مدیر، بازیگر، فوتبالیست و خلاصه یک همهفنحریف که از پس همهچیز بربیاید. یک دوره دوست داشتم چیزهای مختلف اختراع کنم. یک اسلحه عجیبوغریب. موشکی که با سوخت هویج به فضا برود. یکزمانی هم دوست داشتم کارآگاهی باشم که پیچیدهترین پروندهها را حل کند. من میخواستم از اتفاقات خطرناکی که هیچکسی خبر ندارد، خبر داشته باشم و از آنها جلوگیری کنم. منتظر بودم تا به #مدرسه بروم و تمام این تجربههای جالب را در مدرسه داشته باشم.
😒 وقتی مدرسه رفتم، دیدم آنجا اصلاً جایی برای کارهای خفن نیست. مدرسه جایی است که فقط باید یک سری چیزهای تکراری بخوانی و امتحان بدهی. به این نتیجه رسیدم، خفن بودن در مدرسه به نمره بالاست. نمرهای که برای من نه نان شد و نه آب. بالاخره یکراهی برای رسیدن به علاقههایم پیدا کردم. تابستان بهترین فرصت بود. سه ماه که میشد بدون فکر به نمره و مدرسه، خفن بودن را تمرین کرد. اینجا میخواهم چند ماجرا از آن تابستانها را تعریف کنم.
📜 یکی از رؤیاهای بزرگم، نوشتن یک #رمان بلند بود. 11سالم بود، چند تا برگه کوچک A6 در کمد پیدا کردم، همه را باهم منگنه و یک دفترچه درست کردم. یک نقاشی روی جلدش کشیدم و یک عنوان دهانپُرکن برایش گذاشتم. «در جستوجوی یخچالهای ایسلند». حالا یکی نبود بگوید: چرا این اسم رو گذاشتی؟! یخچال به درد کی میخوره که بره دنبالش. ولی من در همان عالم نوجوانی فکر میکردم کلاً جستوجو جالبترین کار دنیاست، حالا جستوجوی چیزهای عجیبتر، جالبتر هم هست. اسمهای خارجی برای شخصیتهای داستانم گذاشته بودم که رمانم جذابتر بشود. اسمهایی مانند تام، جیم، سام و .... خواهرم دست به نوشتنش خیلی بهتر از من بود. سرعتش هم بیشتر بود. یک روز قصهای که در ذهنم بود را برایش تعریف کردم و او هم نوشت. 16صفحه شد. به همه پز میدادم که «من یه داستان 16صفحهای نوشتم، تازه هنوزم تموم نشده.»
بعد از این تجربه خوب، به خاطر علاقهای که به داستان داشتم، کتاب داستانهای خواهر و خالهام که خیلی کتابخوان بودند را میگرفتم و میخواندم. کلاً معروف شده بودم به اینکه در هر حالتی کتاب میخوانم، حتی در خیابان. سالها بعد که دانشجو شدم استاد دانشگاهمان چند بار به من گفت که در خیابان مرا در حال کتاب خواندن دیده و هرچه برایم دست تکان داده و سلام کرده، من متوجه نشدم. خواندنم خیلی کند بود، ولی در همان تابستانهای کودکی، تعداد زیادی #کتاب و فیلمنامه از نویسندههای مختلف را خواندم. کتابی خواندم که در آن چند نوجوان، یک انجمن مخفی درست کرده و اشعارشان را برای هم میخواندند و این کار برایم همیشه یک آرزو بود. در دانشگاه از همان سال اول سعی کردم نمایشنامه و داستان بنویسم. الآن چند تا کتاب داستان و شعر کودک نوشتم. نوشتن برایم دوستداشتنی است. همین مهارت نوشتن، در پایاننامه، نامهنگاریهای اداری، ارائه گزارش کار، تدریس و تدوین کتابهای علمی پژوهشی کلی کارم را راه انداخته و باعث شده محتاج کسی نباشم....
🌀 ادامه دارد...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #کتابخوانی #نویسندگی #نوجوان #نوجوانانه
🔰 @ino_khundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
اینو خوندی
📚 #اینو_خوندی؟
🥉 #پیشنهاد_برنزی
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📙 #راض_بابا
📝 #طاهره_کوه_کن
📖 ۱۲۰ صفحه
📇 انتشارات #شهید_کاظمی
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─
📌 ساعت روی دیوار از نیمهشب گذشته و وقت قرارمان رسیده بود، اما انگار راضیه امشب، زیر همهشان زده بود...
«سحرها همدیگر رو با پیامک برای #نماز_شب بیدار کنیم. اگه هم خسته بودیم، دو رکعت به نیت نماز شب بخونیم و بعدش بخوابیم. اگه هم دیگه از خستگی توان بلند شدن نداشتیم، چندتا ذکر بگیم و دوباره بخوابیم. توی شرایط عادی هم بعد از نماز تا ساعت شیش، درسای اون روز رو مرور کنیم.»
یکبار دیگر شماره راضیه و خانهشان را گرفتم اما جوابی نشنیدم...
.
➕ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند...
شامگاه شنبه ۱۳۸۷/۱/۲۴ بود که خبر انفجار حسینیه سیدالشهدای کانون رهپویان وصال شیراز براثر بمبی که در قسمت مردانه کارگذاشته شده بود منتشر شد. اما در میان ۱۴ شهید این حادثه نام ۲ خانم نیز میدرخشید. یکی از این دو شهید #راضیه_کشاورز دختر ۱۶ سالهایست که این کتاب درباره او نوشته شدهاست. احتمالا شما هم با مطالعه این کتاب این حرف حاج قاسم را تصدیق میکنید که برای «شهید بودن باید شهیدانه زیست.» و به حال این شهید برزگوار غبطه خواهیدخورد.
طاهره کوهکن قلم را به دست گرفته و از اولین ساعات و روزهایی مینویسد که یک خانواده با حادثه شهادت دخترشان روبرو میشوند. زیبایی #کتاب آنجاست که قلم نویسنده بین روزهای قبل و بعد از شهادت راضیه دختر شانزده ساله خانواده رفتوآمد میکند. ترکیب خوب یک قلم روان با سر زدنهای مناسب به گذشته، این کتاب را جذاب و خواندنی کردهاست...
📗 مطالعه قسمتی از کتاب و خرید #نسخه_الکترونیکی از وبسایت #طاقچه در * [اینجا](https://b2n.ir/524447) *
📘 خرید #نسخه_فیزیکی از وبسایت #پاتوق_کتاب_فردا در * [اینجا](https://b2n.ir/Razebaba) *
🔗 #شهدا #شهادت #دخترانه #بانوان_شهید #شهید #شهیده #زندگینامه #ترور #بمبگذاری #خاطرات #خاطره
🔰 @inokhundi | 🌿 @motigraphic
اینو خوندی
📚 #اینو_خوندی؟
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📙 #دختری_مبارز با ۲۷ سال سن
📝 #امیر_جهانی_فرد
📖 ۹۰ صفحه
📇 انتشارات #ائمة_الهدی
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─
📌 فردای آن روز برای باردیگر به منزل امام مشرف شدند، ولی هنوز ایشان از سفر بازنگشته بودند. چون ناگریز به بازگشت بودند؛ مسائل خود را مطالبه کردند تا در سفر بعدی خدمت امام برسند و از ایشان بپرسند. غافل از اینکه #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها پاسخ همه مسائل را نوشته است... وقتی پاسخها را ملاحظه کردند، بسیار خوشحال شدند و پس از سپاسگزاری فراوان شهر مدینه را ترک کردند. از قضا در بین راه با امام موسیبنجعفر علیهالسلام مواجه شدند و ماجرای خویش بازگفتند. امام علیهالسلام پاسخ سوالات را مطالعه کردند و سه بار فرمودند: «فداها ابوها»؛ پدرش فدایش شود...
➕ اگر به دنبال یک کتاب کوتاه در مورد زندگی حضرت معصومه سلاماللهعلیها هستید که در سفرتان به شهر #قم همراهتان باشد، این کتاب کتاب خوبیاست چون هم مختصر و مفید است و هم زیارتنامه این بانوی بزرگوار را با ترجمه و توضیحاتی خوب ضمیمه کرده است. در قسمت انتهایی کتاب نیز نقشه مسیر حضرت و شهر قم به علاوه تصاویری زیبا از حرممطهر ایشان به نمایش گذاشته شدهاست...
📘 جهت خرید کتاب با #تخفیف ویژه میتوانید به ketabshia.ir مراجعه یا با 09179121968 تماس حاصل فرمایید.
🔗 #زندگی_نامه #زندگینامه #اهل_بیت #معصومین #معصومه #تاریخ #تاریخی #دختر #زن #روز_دختر #امام_رضا #امام_کاظم علیهماالسلام
🔰 @inokhundi | 🌿 @motigraphic
.
📚 کتاب #حریم_ریحانه؛ اولین مجموعه پژوهشی در مورد تاریخ پوشش و عفاف در جهان
.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
دانشمندان #تاریخ #حجاب و #پوشش زن را به دوران ماقبل تاریخ نسبت میدهند، بررسی آثار و نقوش به دست آمده نشان میدهند که #مذهب، بوجود آورنده حجاب نبوده بلکه در تکمیل آن بسیار موثر بوده است.
.
📣#فروش_ویژه به مناسبت هفته عفاف و حجاب
💰قیمت: تنها ۱۰هزار تومان
ویژگیهای کتاب: قطع خشتی، تمام رنگی
.
🔮پیشنهادی ویژه برای شما که دنبال کار فرهنگی خاص در ایام هفته عفاف و حجاب هستید.
.
#صدای_گوهرشاد_باشیم #هفته_حجاب #هدیه_خاص #حیا #تاریخ_حجاب #دائره_المعارف #هدیه #فطرت #پوشش
.
🔸️#تلاوتی_از_جنس_آرامش🔸️
@telavat_aramesh
۰۲۶۳۲۷۷۷۰۶۶
اینو خوندی
📚 #اینو_خوندی؟ 🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره* 1️⃣ تابستان اول | *در جستوجوی یخچالهای
📚 #اینو_خوندی؟
🍉 #یادداشت | *تابستانی برای مردهزارچهره*
2️⃣ تابستان دوم | *از فیل اسباببازی تا تابلوی دیواری*
🔨 پسرعمهام ارهمویی و تخته سهلا گرفته بود، وسایل مختلف درست میکرد و بین اقوام و دوستان میفروخت. من و برادرم هم دیدیم عجب اتفاق جالبی است، هم کار میکنیم و پول درمیآوریم، هم میتوانیم با چوب همهچیزهای خفنی را که دوست داریم تولید کنیم. روزهای اول وسایل خیلی ساده درست کردیم. طرحش را هم از پسرعمهام گرفته بودیم. یک فیل ساده و یک اردک. هرکدام سه یا چهار قطعه داشتند و سرهم میشدند. بعد از اتمام ساخت، آنها را فروختیم. مدتی که گذشت یک کتاب پیدا کردیم پر از الگو، البته مقوایی بود، ولی همه الگوها را میشد با تخته سهلا اجرا کرد. یادم است پیچیدهترین پروژهای که انجام دادیم اسکلت یک دایناسور گیاهخوار بود که نزدیک به 100قطعه داشت. بعد از تمام شدن، دایناسور را به آزمایشگاه مدرسهمان فروختیم. البته یادم نیست پولش را دادند یا نه! من میساختم و داداشم بازاریاب بود. بعد از مدتی دیدیم کسانی که از ما خرید میکنند، محدود به فامیل و همسایهها هستند و آنهم به خاطر این است که دل ما نشکند. واقعیت این بود که همسایهها و فامیل، به اسکلت دایناسور یا اردک نیاز نداشتند، پس رفتیم سراغ تولید وسایل کاربردی. زیر قابلمهای، زیر استکانی و .... ساختیم که بازار نسبتاً خوبی داشت. روی چوبها را روغن جلا میزدیم که هم زیباتر شوند و هم خراب نشوند. آخرین پروژههای آن تابستانمان هم تابلوی آیات، احادیث و اسامی الهی و ائمه بود. از کتابهای معماری پدرم، الگوی کتیبهها، گِرهها و اسلیمیها را کپی کردیم، روی چوب چسباندیم و اره کردیم. یک تابلوی مزین به اسم محمد رسولالله صلیالله علیه و آله را آن موقع ( 20سال پیش) 5000تومان به یکی از همسایههایمان فروختم. 5000 تومان خیلی پول بود برای ما! ساخت این تابلو نزدیک به یک ماه زمان برد. چون تابلواش 50تا حفره داشت که باید سر هرکدام، اره را باز میکردم و میبستم. یکبار پدرم ما را به کارگاه چوب حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام برد. فوقالعاده بود. درهای حرم را درست میکردند. بوی چوب گردو و عناب حس خوبی به آدم میداد. ابزارهایی که داشتند و کارهایی که انجام میدادند، خیلی پیچیده و عظیم بود. از آن روز یکی از رؤیاهایم این شد که یک روز بتوانم درِ یکی از حرمها را درست کنم. جایی که زائرها آن را میبوسند.
😉 شاید تابستانهای طلاییِ نجاریم بیشتر از سه یا چهار سال طول نکشید. ولی نجاری تا همین الآن به کارم آمده است. یک سال پایگاه تابستانی یک مسجد پیشنهاد داد که به بچههای آنجا نجاری یاد بدهم. زمانی که دانشگاه رفتم یکی از درسهایمان کار با چوب بود و من خیلی خوب توانستم با چوب و ابزارها کارکنم. زمانی که طراحی اسباببازی کردم هم خیلی به کارم آمد. همین الآن هم بعضی از کارهای چوبی خانهام را خودم انجام میدهم...
🌀 ادامه دارد...
📝 #احمدرضا_اعلایی
🔗 #تابستان #تفریح #اوقات_فراغت #تربیت_اقتصادی #نوجوان #نوجوانانه
🔰 @inokhundi | 🌱 @Nojavan_khamenei
اینو خوندی
📚 #اینو_خوندی؟
─┅┅─┅──┅─═ঊ🔶ঈঈঈঈ═─
📙 #ابوعلی_کجاست
📝 #نوید_نوروزی
📖 ۱۴۴ صفحه
📇 انتشارات #راه_یار
─═ঈঈঈ🔶ঊঈ═─┅─┅─┅┅─
📌 درگیری خیلی شدید بود... محاصره شده بودیم؛ من ۱۰۰درصد یقین پیدا کرده بودم که از آنجا زنده برنمیگردم. یکی از بچهها پرسید:«عقبنشینی کنیم؟» گفتم:«نه! نه! عقبنشینی درکار نیست. سنگرو حفظ کنید.» آخر صوت از غلامحسین طلب آب کردم و گفتم:« غلامحسین جان اون پایین آب دارید؟» او که پایین تل بود، گفت:«نه والله. اینجا آب نداریم.» گفتم:«یاحسین، #کربلا...»
➕ «ابوعلی کجاست؟» #زندگی_نامه خودگفته #شهید مدافع حرم #مرتضی_عطایی معروف به ابوعلی از رزمندگان لشگر #فاطمیون است. شهیدی ایرانیالاصل از شهر مشهد که خود را افغانستانی معرفی کرده و با پشتکار و پافشاری خود را به لشگر فاطمیون و درنهایت به #جبهه دفاع از حرم #حضرت_زینب سلاماللهعلیها میرساند... ابوعلی و پشتکارش در خانه #اهل_بیت علیهمالسلام شاید مصداق این شعر که «بکوب حلقه در را که عاقبت زسرای/ سری براید اگر حلقه را بجنبانی» باشد... آری درستاست اگر زود خسته نشوی و هرچه تو را رد کردند از پشت در کنار نروی، بالاخره در را به رویت باز میکنند، مثل ابوعلی... دیر یا زود میشود ولی سوخت و سوز ندارد...
📘 خرید #نسخه_فیزیکی از #عمار_یار در * [اینجا](https://plink.ir/dQkUk) *
🔗 #روایت #روایتگری #سوریه #جنگ #شهید #مدافعین_حرم #خاطره #خاطرات
🌿 @motigraphic
🔰 @inokhundi
🌐 www.inokhundi.ir