eitaa logo
مبلغان بدون مرز
798 دنبال‌کننده
157 عکس
144 ویدیو
4 فایل
کانالی برای تمامی افرادی که دغدغه رساندن پیام اسلام به سراسر جهان را دارند. ارسال مطالب فقط بصورت بازارسال (فوروارد) جایز می باشد. ادمین: @preacher
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مبلغان بدون مرز
✳️ چطور با اسلام و ایران آشنا شدم؟ 🔹نویسنده مهمان: دانشجوی کانادایی تازه مسلمان شده / قسمت اول سال دوم دبیرستان رو توی یکی از دبیرستان های شهر ونکوور کانادا داشتم می خوندم. اونجا دختر و پسر با هم مختلط بودن اصلا یه وضع افتضاحی بود... همه اونجا دنبال پارتی هاشون و ... بودن هیچکس به فکر درس نبود . بخاطر این اون سال رو مردود شدم. سال بعد مدرسه ام رو عوض کردم و به یه دبیرستان دیگه رفتم و باز سال دوم دبیرستان ام رو تکرار کردم. وسط سال متوجه یه پسری تو کلاس شدم که راحت نبود دختر ها نزدیکش بشن و هر وقت ساندویچ بهش تعارف می کردیم قبول نمی کرد. یه روز با چند تا از دوستام رفتم تا اذیتش کنم و ببینم چه مشکلی داره که از ما دخترای شاخ مدرسه دوری میکنه که یهو داد زد : I'm a Muslim (من یک مسلمونم) کنجکاو شدم بدونم مسلمون ها کیان که اصلا گوشت نمی خورن و ما دخترا نمی تونیم دست بزنیم بهشون. یک هفته با خانواده ام لج کردم و فقط نشستم در مورد اسلام خوندم... اما هیچی یاد نگرفتم. هر سایت اینترنتی یه تعریف دیگه ای از اسلام داشت. وقتی بعد یک هفته به مدرسه برگشتم اول با رفتار سرد مدیر مدرسه برخورد شدم. بعد اصرار پدرم گذاشتن که وارد کلاس بشم. چشمم دنبال همون پسر بود ولی نبود... زنگ تفریح که خورد از دوست هام پرسیدم پسره کجاست و بعد متوجه شدم که اخراجش کردن چون مسلمون بود. از یکی از دوستای اون پسره پرسیدم که به کدوم مدرسه رفته و اون ها هم یه مدرسه در جنوب ونکوور رو به من معرفی کردن. رفتارم عجیب شده بود بخاطر این همه با من قطع رابطه کردن حتی دوست پسرم!!! @IntMob یه روز به بهانه این که دارم میرم به خونه دوستم از خونه زدم بیرون و با اتوبوس رفتم به سمت جنوب ونکوور و اون مدرسه رو پیدا کردم. از یکی از کارکنان مدرسه به زور و التماس آدرس پسره رو گرفتم. نزدیک غروب بود و مطمئن بودم مامان و بابام نگران اند و شک کردند ولی... رفتم دم در خونه اون پسره . وقتی زنگ زدم یه خانم اومد که حجاب پوشیده بود (اون زمان داشتم فکر میکردم چرا پارچه رو سرشه) سراغ پسرش رو گرفتم. دیدم اون خانم رفت تو خونه و شروع کرد به صدا زدن پسره : علی علی .... پسره که اومد باز مثل همیشه سر به زیر . من رو که دید می خواست در رو ببنده ولی مانعش شدم و گفتم که اومدم در مورد اسلام ازت بپرسم . مادرش که شنید اومد و من رو به داخل راهنمایی کرد. علی حرفی نمی زد و مادرش در مورد اسلام به من می گفت. علی پا شد و فقط گفت : if you want to know about Islam just go to Iran ( اگه می خوای در مورد اسلام بدونی برو به ایران) ازش که پرسیدم چرا ؟ گفت : تا به حال مردی رو دیدی که یه مملکت رو زیر و رو کنه ؟ گفتم نه ... اونم گفت برو به ایران و از مردم بپرس خمینی کیست ... همین دو کلمه برام کافی بود : ایران و خمینی… منبع: Mojtaba in France 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 💠 نیمه مبارک شعبان؛ با سعادت صاحب الزمان حضرت ابن الحسن العسگری علیهم السلام بر دلباختگان آن حضرت و تمامی آزادگان جهان تبریک و تهنیت. @Allah4all 💠 Congratulations On The Birthday anniversary of Imam Muhammad ibn al-Hasan al-Mahdi (A.J.) 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 🔹پیامبر اکرم ص: [حضرت] مهدی (عج) از خاندان من است، از فرزندان [حضرت] فاطمه سلام الله علیهم 🔹: The Mahdi is from my family, from the sons of Fatima (A)." مرجع تخصصی محتواهای @Allah4all 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
@IntMob ✳️ گفت: از اسلام برایم بگو داشتم با عجله دنبالِ کتابِ حساب می‌گشتم که شنیدم کسی گفت چند دقیقه وقت دارم یا نه. همکارم فیلیپ بود. گفت کنجکاو است در مورد اسلام بداند. کمی جا خوردم. فیلیپ هر چند یک سفیدپوست ِ موقرمزِ ایرلندی است، ولی مثلِ مسلمان‌هاست. متمرکز روی کارش است و اهلِ صحبت‌های بیهوده در مورد ِفیلم و سریال نیست و تنها کسی است که روز یادبودِ حضور کانادا در جنگِ جهانی، گفت حرفِ رسانه‌ را باور نمی‌کند. اولِ صحبت‌مان گفت مدتی است در مورد اسلام تحقیق می‌کند و سؤال‌هایی دارد که دوست دارد از یک مسلمان بپرسد. از حجاب پرسید. گفتم اصلِ اسلام «بندگی» است و حجاب هم یعنی بندگی کردن و فرصتِ بندگی فراهم آوردن برای دیگران. بعدش گفت از «جهاد» بگو. گفت معنای «جهاد» را درست نمی‌فهمد. گفت جایی خوانده جهاد می‌تواند حتی درس‌خواندن و ورزش‌کردن هم باشد. گفت مثلًا اگر تصمیم بگیرد قهرمانِ تنیس شود آیا این هم جهاد است؟ گفتم هدف از جهاد زنده نگه داشتنِ دین است و توحید و رسیدن به بندگی تامِ خداوند. خودش ربط‌اش داد به جنگ. @IntMob گفتم هدف از جهاد در جنگ، دفاع از دین است و اسلام. نه کشورگشایی. گفت از نمازها بگو. گفت اگر ایرادی ندارد برنامه یک روزِ دینی اسلامی را برایم بنویس. چه ساعتی باید نماز خواند و از کدام طرف میرسید به قبله. سجاده‌ی همراهم را روی زمین پهن کردم و گفتم این‌ها اسباب‌اش است. هیجان‌زده شده بود. گفت اگر اجازه هست عکس بگیرد. بعدش از ایران پرسید. گفت اینکه کشوری شریعت دارد یعنی چه؟ فرقش با کانادا چیست؟ گفتم در ایران، زمینه برای بندگی‌ فراهم است. اینکه شریعت دارد یعنی این که مثلِ کانادا نیست که هر دو روز قوانین را به بهانه‌ی آزادیِ بیشتر عوض کنند. گفتم اساسِ قوانین را روی بندگی تام ِ خداوند چیده‌اند و عقایدِ باطل جایی برای جولان ندارند. گفت مشتاق است در فرصتی دوباره بیشتر بداند. {3 جلد کتاب در رابطه با اسلام} به او هدیه دادم و گفتم خودم اولِ راهم، ولی میدانم اگر یک قدم بروی به سوی‌اش، صد قدم می‌آید به سوی‌ات. ❇️ مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ❇️ من و بانوی شیعه هلندی در جشن نیمه شعبان که بچه‌ها در هلند ترتیب داده بودند، او را از نزدیک دیدم. به وجد آمدم و با او سلام و علیک کردم. تقریبا به خوبی فارسی صحبت می‌کرد و این خیلی کارم را راحت‌تر کرده بود. درخواست کردم که آیا امکان دارد یک وقت اختصاصی به من بدهد. با بزرگواری قبول کرد و یک روز را مشخص کردیم که به منزل ایشان بروم. بعد از گپ و گفت‌های معمولی اولین سوالم را که خیلی دوست داشتم جوابش را بدانم پرسیدم: چه طور مسلمان و شیعه شدید؟؟ و او شروع کرد: ۱۱ ساله بودم که در یک سال مادربزرگم از دنیا رفت و پدر و مادرم هم از هم جدا شدند. خیلی ضربه روحی سنگینی بود و از طرفی سوالاتی هم برایم ایجاد کرده بود. خانواده ما هیچ دینی نداشتند. ما حتی مسیحی نبودیم. اما من همیشه عادت داشتم با خدای قلبم صحبت کنم. شب‌ها گریه می‌کردم و می‌گفتم مادر بزرگ من یعنی کجا رفته؟ بعد ادامه داد: من مدرسه‌ای می‌رفتم که چند نوجوان مسلمان هم بودند. می‌دیدم که قوانین و آدابی دارند. مکانی بنام مسجد دارند و خیلی با خدا صحبت می‌کنند. دوست داشتم منم مثل آن‌ها باشم. اما تصور می‌کردم فقط یک گروهی از انسان‌ها می‌توانند مسلمان باشند. مثلا کسانی که اهل عراق و سوریه و افغانستان و ایران و... هستند. باز شب‌ها که وقت صحبت با خدای قلبم می‌شد می‌گفتم: خدایا! چرا ما نمی‌توانیم مسلمان باشیم؟ چرا فقط اینها حق دارند مسلمان باشند؟؟ مسلمان بودن را امتیازی می‌دانستم که شامل حال ما که اروپایی هستیم نمی‌شود... این گذشت تا اینکه شبی خواب عجیبی دیدم... خواب دیدم عالمی با لباس دینی در مسجد نشسته با عمامه مشکی و قرآنی در دست دارد. صورتش را نمی‌دیدم فقط خطابش به من بود. انگار همان لحظه مستقیم با خداوند صحبت می‌کرد و پیغام را به من می‌رساند. گفت: خداوند می‌فرماید: صدای تو را شنیدیم. نه اشتباه می‌کنی مسلمان شدن مخصوص گروه خاصی نیست... می‌گفت: دوستان مسلمان داشتم و رفتم برایشان تعریف کردم. آن‌ها گفتند این خواب خاصی است و گفتند تو شب قدر این خواب را دیده‌ای! متوجه شدم آن شب شب قدر بوده است... اما خب نمی‌خواستم به خواب اتکا کنم و این شد که خیلی جدی نگرفتم و مدتی گذشت. من به نوجوانی رسیدم و ناگهان دچار افسردگی شدید شدم. روز و شب گریه می‌کردم و روزها به سختی می‌گذشت. تا اینکه اخباری از جنگ در همین سرزمین‌های اسلامی منتشر شد. می‌دیدم که طرف خانه‌اش خراب شده، عزیزش را از دست داده اما لبخند از لبش نمی‌افتد. خیلی محکم حرف می‌زند. الحمدلله می‌گوید و مدام می‌گوید: خدا برای ما کافیست. من متحیر نگاه می‌کردم که من در هلند در امنیت و آرامش حالم بد است. یک مادر بزرگم را از دست دادم نابود شدم و اینها زیر بمباران و مصیبت حال خوبی دارند. واقعا حسرت حال آن‌ها را خوردم که آن‌ها چه دارند که من ندارم؟؟ آن‌ها چه دارند که شخصیت آن‌ها را قوی کرده و من چه ندارم که انقدر ضعیف هستم؟ حالش دگرگون بود و چشمانش اشک‌آلود... نفس عمیقی کشید و گفت: من فهمیدم آن «ایمان» است. ایمان به خدایی که هست و می‌بیند و محاسبه می‌کند... آن‌ها ایمان به وجود این خدا داشتند... می‌گفت: اینجا بود که تصمیم گرفتم دیگر کامل مسلمان شوم. شروع کردم به خواندن قرآن و تفکر کردن... خیلی حرف هایش برایم خاص بود. از زاویه دید آن‌ها ایمان داشتن مسلمانان یک نوع داشتن قدرت است که آن‌ها از آن محروم اند... خیلی جالب و قابل تامل بود... پرسیدم: مسلمان شدی. یعنی هنوز نمی‌دانستی مسلمانان خودشان چند گروه هستند... گفت: بله نمی‌دانستم تا اینکه با مردی آشنا شدم که با بقیه مسلمانانی که می‌شناختم عقایدش متفاوت بود... او شیعه بود... منبع: @ninfrance 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@IntMob ❇️ چه تفکری بر بخش های اصلی اقتصاد ایران حاکم است؟ 🔹من به واسطه ترجمه تو این سالها با خیلی از مدیران شرکت های تجاری ایران در زمینه های مختلف برخورد داشتم. 🔹یکی از مواردی که واقعاً آزارم میده، تفکر اکثر مدیران این شرکت ها هست. تا به حال چند سری پیش اومده که تو ملاقات اول و شروع صحبت، بحث که به سمت اعتبار شرکت و بحث های مالی پیش میره، خیلی از مدیران این شرکت ها بلافاصله پاسپورت ترکیه یا اقامت دبی و آدرس دفتر شرکت هاشون تو این کشورها رو جوری با افتخار رو میز میذارن، و از این صحبت می کنند که بله من بیشتر ایام سال رو اینجا نیستم و فعالیت های اصلی و دفتر ما خارج از ایران هست، که انگار طرف اصلا ایرانی نیست. 🔹این شرکت ها خیلی هاشون زیرمجموعه و شاخه ای از شرکت ها و صنایع بزرگ پتروشیمی، نفت و گاز بودند تا صنایع غذایی و مواردی مثل سنگ و معدن . نکته بعدی هم غریبه بودن اکثرشان با نماز و رعایت شئون اسلامی هست. من بحثم این نیست که بخوام بگم درستی عمل و کار فقط به نماز و روزه هست، اما خیلی برام عجیبه چطور شده تو نظام جمهوری اسلامی که این افراد از امتیازهای همون نظام به اینجا رسیدن، این همه با مدیران مد نظر انقلاب و امام فاصله افتاده باشه. 🔹آرزو به دلم مونده، موقع صحبت و مذاکره اگر وقت نماز میشه، یک بار یکی از این مدیران بگه وقت نماز هست بریم نماز مون رو بخونیم و بعد ادامه بدیم. 🔹آیا واقعاً بچه حزب اللهی ها توانایی و عرضه مدیریت و کار تجاری در سطح دنیا رو ندارند؟ چطور شده این همه افراد با این تفکر شدند مدیران اکثر شرکت های مهم که نبض اقتصادی کشور دستشون هست؟ 🔹من تاکید می کنم، مساله ام بحث ظواهر دین نیست، مشکل اصلیم اینه که میبینم اصلا اکثر این افراد و مدیران اعتقادی به نظام جمهوری اسلامی ندارند و ایران رو فقط برای پول در آوردن می خوان و سرمایه و زندگیشون اکثرا خارج از ایرانه. این خیلی اذیتم می کنه. 🔺تا این تفکر که در پشت صحنه اداره کشور تو خیلی از ارگان ها و سازمان ها نفوذ کرده، امیدی به اینکه بخواد وضع معیشت و اقتصاد مردم درست بشه نداشته باشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌منبع: @rusname ‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‌ 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
هدایت شده از مبلغان بدون مرز
| @IntMob ✳️ قرآن را یک بار بخوانیم. 🔹نزدیک ماه رمضان چهار سال پیش با دوست عزیزی به یک کتابفروشی ایرانی در شمال ونکوور رفته بودیم. لا به لای کتاب ها در قفسه های زیرین، یک قرآن عتیقه ی نسخه خطی پیدا کردم. 🔹 مشغول ورق زدن بودم که صاحب مغازه که پیرمردی با کراوات سبز و کفش های اسپرت بود آمد نزدیک و اززیر عینک قطورش نگاهی تیز به من کرد و به حالت طعنه گفت که "کتاب های مفید بخوان! این کتاب پُر است از دست و پا قطع کردن.".. لبخندی زدم.. پرسیدم که همه اش را خواندید؟ .. گفت که "همه اش همین است. قتل. مجازات...".. گفتم بسم الله.. امتحان کنیم؟ گفت باشه!.. 🔹قرآن را باز کردم.. سوره ی لیل آمد.. شروع کردم به خواندن.. واللیل اذا یغشی.. قسم به شب هنگامی که پرده اش همه جا را فرا می گیرد.. والنهار اذا تجلی.. و قسم به روز هنگامی که تجلی کند.. و ما خلق الذکر و الآنثی.. و قسم به کسی که مرد و زن را آفرید.. ان سعیکم لشتی .. گفتم این آیات را ببین.. دست کم این ملودی هیجان انگیز کلمات را نگاه کن.. اینها بی نظیر نیست؟ .. 🔹دیدم که آهسته گریه می کند.. منقلب شده بود.. بیشتر از آنکه من فکرش را کنم.. کلمات را بیش از من میفهمید... گفت تا آخر سوره بخوان.. سوره که تمام شد صورتش غرق اشک شده بود.. . 🔹این روزها فرصت خوبی است برای خواندن کتابی که تاریخ بشریت را برای همیشه متحول کرده است. حداقل برای یک بار. اسلام اقلیمی را بگذاریم کنار. خیال کنیم تازه متولد شده ایم. قرآن را یک بار. از اول تا آخر بخوانیم.. 💯 مبلغان بدون مرز @IntMob
@Allah4all 💠 السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه 💠 ✳️ کل عام و أنتم بخیر 🌺 ✳️ Happy Ramadan Holy Month 🌺 ✳️ حلول تبریک و تهنیت 🌺 مرجع تخصصی محتواهای @Allah4all