📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
پارت ۱۲ رمان ❤️عاشقانه تنها میان داعش ❤️
پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم
همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص
کند که دیگر نفسم باال آمد و حاال نوبت عدنان بود که به
لکنت بیفتد :»اومده بودم حاجی رو ببینم!« حیدر قدمی به
سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت
چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه
گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از
کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم
و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف
دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :»همنیجا مثِ
سگ میکُشمت!!!« ضرب دستش بهح دی بود که عدنان
قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و
عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیالنه دست
#ادامه_دارد....
@Jahad1370313
تو ای قاتل مرا کشتی نگفتی
علی یک عمر غمخوار بشر بود
زدی شمشیر بر فرق امامی
که حتی مهربانتر از پدر بود...
@Jahad1370313
#جانم_فدای_ولایت_فقیه✌️🏻 🇮🇷
قسم بہ عشق ڪہ بـہ دل نشسٺـہ ای ز دل نخواهد رفت.😍♥️☘